🌹شهید جانی بت اوشانا🌹
بخشی از وصیتنامه شهید تازه شناسایی شده، شهید جانی بت اوشانا
این سطور را در لحظه های قبل از حرکت، برای بازپس گیری حق و خاک کشورمان به سوی دشمن متجاوز مینویسم...
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
❌🔴خاتمی، نصیری، نفاق
♦️خاتمی در دیدار با برخی عناصر سیاسی و روزنامه نگاران همسو، به مهدی نصیری گفت: «به نظر من تفکرات و مقالات پراکنده خود را در یک کتاب جمع آوری کنید، بسیار مسائل درست و مهمی را مطرح میکنید».
🔹تمجید خاتمی از نصیری در حالی است که نصیری در گذشته، منتقد خاتمی و خاتمی هم معترض نسبت به وی بوده است. با این حال، ارتجاع و سقوط در دامن منافقین و عناصر ضد انقلاب، موجب شده تا این دو مخالف دیروز، همدیگر را بستایند و به یکدیگر نان قرض بدهند؛
♦️به تعبیر امیر مومنان (ع) در توصیف منافقین:"یتقارضون الثناء و یتراقبون الجزاء. به یکدیگر، تمجید و ستایش قرض می دهند و انتظار پاداش دارند".
🔹تصویر بالا، اعتراض خاتمی به نصیری، هنگام حضور هر دو نفر در کیهان در دهه ۶۰ و است. خاتمی، عدم پوشش کافی تظاهرات علیه بدحجابی را روشنفکری زدگی و طرفداری از فساد خوانده است.
♦️امیر مومنان (ع) درباره ائتلاف طلحه، زبیر، مروان و ولید (اصحاب جمل) فرمود که آنها را نارضایتی از من، دور هم جمع کرد.
🔹حکایت ائتلاف برخی عناصر معارض با یکدیگر علیه جمهوری اسلامی هم از جنس نارضایتی و عقده گشایی همین خواص سقوط کرده است.
✍محمدایمانی
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
💢♦️ قبیلهای وحشی ولی «منتظر» در آفریقا...
پن: «ماسای» یکی از اقوام مشهور در آفریقا (کنیا و تانزانیا) است.
#حمیدرسایی
🎋〰☘
@Alachiigh
🇮🇷
🔴 جوان ترین و پیرترین استان های کشور کدامند؟!
❌ زنگ خطر جدی😕 ....
#بحران_جمعیت
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اثرات جمهوری اسلامی و انقلاب بزرگ حضرت امام رو ببینید
اسم خودش عمر هست، اسم خانمش عایشه ...
ولی اسم بچه هاشون ...
فکرشم نمیکنی ...
🎋〰☘
@Alachiigh
🔴❌چرا مردم اینقدر ناسپاس شده اند
🔴نعمت ها رافراموش کرده وفقط مشکلات رامی بینند؟!!! بعضیا اونقدر نق میزنن که ازشون فقط انرژی منفی و ناراحتی و خشم میگیری..
👈میگویند زمان شاه ارزانی بود و حالا گرانیه!!!
👈میگویند درآن زمان بیشتر رفاه داشتیم!!
سوال؟
👈 چند روز در هفته مردم می توانستند برنج و مرغ و گوشت و کباب بخورند؟!
از پدرانتان و پدربزرگ ها بپرسید!
👈کدوم خانمی هر ماه تو آرایشگاه بود و خرج بوتاکس و تتو و رنگ و مش و...میکرد؟
👈برخی حتی مسواک نداشتند!
ازجرمگیری وپرکردن دندان که اصلا خبری نبود
فقط دندان رامی کشیدند دکترها اغلب هندی!!!!
اینهمه پزشک فوق تخصص برای انواع رشته ها داشتیم؟
حالابیشتر مردم دندانپزشکی میرن و حتی برخی ازخدا بی خبرها میرن دندونای سگشون رو هم جرمگیری میکنند. با قیمت های میلیونی
👈کدومیک از بچه های اون زمان به کلاسهای هنری و موسیقی و درسی و ... میرفتند؟
آره البته یه هنر رو حتما یاد دخترا میدادند👈 قالی بافی دربیشتراستانها ...
کی یادشه که کلاس قالی بافی و معلمامون چقدرمهربونانه وقتی کم میبافتیم کمرمون رو نوازش میکردن باترکه!
👈قدیما چند سال یه بار سفرشمال و مشهد و...میرفتیم!!!
بیشترمردم درطول عمرشون شاید میرفتن فقط یک بار مشهد!!
حتی مکه وکربلا هم برای معدودی بود.
شهرهای دیگه که آرزو بود مگر برای 5 درصد ثروتمند! سفرهای خارجی بماند. حالاچقدرسفرداخلی میرن وبرخی هم براحتی خارجی!
👈قدیما بابای کدوم مون ماشین داشت؟
👈کدوم مون با سرویس به مدرسه می رفتیم؟
👈هفته ای یا ماهی یا حتی سالی چند بار باخانواده به رستوران می رفتیم؟
👈چقدر لباس داشتیم؟
👈خونه هامون زمستونا گرررم و نرم بود خیلی ؟!!
👈خانومها چقدر هزینه لوازم آرایشی شون میکردند؟
بماند که یکی از هزينه های ثابت اکثر خانمهای امروز کاشت ناخن و ترمیم ماهیانه شه!!!
بعد همین خانمی که ۵۰۰هزارخرج ناخنش ولاک کرده میگه نون نداریم بخوریم😳
👈چنددرصد جوانها بعد ازدواج میتونستند بروند تو یه خونه جداگانه زندگی کنند خریداری کنند یا 2تا اتاق اجاره کنندومستاجر باشند حتی!!
پول اجاره داشتند؟!خونه شخصی که بماند
یامجبور بودند سال ها درخونه پدرشوهرتوی یکی از اتاقاش زندگی کنند؟
👈اتاقای جداگانهٔ بچه هایادتونه؟چقدرم توش اسباب بازی وماشین شارژی و باربی و اینا داشتیم!؟
👈لباسامونم که میریختیم تو ماشین لباسشویی خشک کن دار وظرفامونم که با ماشین ظرفشویی می شستیم که یه وقت دستامون خراب نشه..همچین امکاناتی بود؟؟
👈خداییش چی گذشته بهتر از الان بوده؟؟؟
چرا یادمه یه چیزش بهتر بود:
مردم شکرگزار خدا بودند
یادمه مادرم همیشه شکر خدا میکرد. و برای همینم توی چهره اش آرامش رو میدیدم.
یک مانتو و کیف وشلوار... را چند سال می پوشیدیم وبعد برادر وخواهر کوچکتر لباس بزرگترها را می پوشیدند حرفی هم از نمیخوام و نمی پوشم نبود، خوشحالم بودیم
لوازم التحریر را مشترکاً باخواهر و برادرمون استفاده میکردیم وگاهی برای یک پاک کن دعوا میکردیم
یکبار آبگرمکن را روشن میکردیم همه خانواده حمام می کردیم و بعد خاموش می کردیم که الکی مصرف نشه!!!
البته بیشتر خانواده ها در روستاها و شهرها مخصوصا شهرهای کوچک حمام نداشتند.باید حمام عمومی میرفتند
بچه ها رو کسی پوشک می کرد؟؟ مادرها کهنه ی بچه ها و لباسشان را حتی در برخی شهرها وجنوب تهران در جوی آب می شستند درروستاها که هیچی...
این سبک زندگی و اتفاقات، درست درزمانی بوده که که خانواده شاه در وانِ شیرحمام، و در کیش اسکی میکردند!!!!
و بهترین ظروف ولوازم و لباس و تاج و تخت و مسافرتهای آنچنانی داشتند
کسی هم جرات نداشت نُطُق بکشه
نه مثل الان که فرزند یه مسئول دو دست لباس از ترکیه برای بچه ش خرید آبروش و همه جا بردیم!
در زمستان فقط یک اتاق را آن هم با چراغ والور وعلاءالدّین و یا کرسی و بخاری هیزمی در روستاها ونفتی در شهرها گرم می کردیم و همه ی خانواده در همان یک اتاق می خوابیدند. بقیه اتاق ها و حال یخچال بود از سرما
آن هم گاهی نصف شب، هیزم و یا نفت تمام می شد و اتاق یخ می کرد!
ناظم و معلمان زمان شاه بچه ها را بی سؤال وجواب، تنبیه بدنی سخت می کردند
ناظم همیشه چوب دستش بود وبی جواب پس دادن، کتک می زد
کسی جرات اعتراض داشت؟؟
اگر کسی دیر بمدرسه می آمد باید کف دستش را روی یخ بسته شده حوض وسط مدرسه می گذاشت و یا یک پا در آخر کلاس میایستاد!!
معلم مداد لای انگشتان بچه ها می گذاشت و با کف دست به سرشان میزد و جوابگوی اولیا هم نبود
هیچ اولیایی حق اعتراض نداشت و درصورت اعتراض و اصرار اخراج بود و محرومیت از تحصیل! الان معلم جرات داره دست بزنه به بچههای ما؟...
♦️الان ناسپاس شدیم
#روشنگری
#جهادتبیین
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #چهار شروع ماجرا سینه سپر کردم و گفتم ... - همه پسرهای هم سن و سال
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #پنجم
چشم های کور من
اون روز ... یه ایستگاه قبل از مدرسه ... اتوبوس خراب شد ... چی شده بود؛ نمی دونم و درست یادم نمیاد ... همه پیاده شدن ... چاره ای جز پیاده رفتن نبود ...
توی برف ها می دویدم و خدا خدا می کردم که به موقع برسم مدرسه ... و در رو نبسته باشن ... دو بار هم توی راه خوردم زمین ... جانانه سر خوردم و نقش زمین شدم ... و حسابی زانوم پوست کن شد ...
یه کوچه به مدرسه ... یکی از بچه ها رو با پدرش دیدم ... هم کلاسیم بود ... و من اصلا نمی دونستم پدرش رفتگره... همیشه شغل پدرش رو مخفی می کرد ... نشسته بود روی چرخ دستی پدرش ... و توی اون هوا، پدرش داشت هلش می داد ... تا یه جایی که رسید؛ سریع پیاده شد ... خداحافظی کرد و رفت ... و پدرش از همون فاصله برگشت...
کلاه نقابدار داشتم ... اون زمان کلاه بافتنی هایی که فقط چشم ها ازش معلوم بود ... خیلی بین بچه ها مرسوم شده بود ... اما ایستادم ... تا پدرش رفت ... معلوم بود دلش نمی خواد کسی شغل پدرش رو بفهمه ... می ترسیدم متوجه من بشه ... و نگران که کی ... اون رو با پدرش دیده ...
تمام مدت کلاس ... حواسم اصلا به درس نبود ... مدام از خودم می پرسیدم ... چرا از شغل پدرش خجالت می کشه؟... پدرش که کار بدی نمی کنه ... و هزاران سوال دیگه ... مدام توی سرم می چرخید ...
زنگ تفریح ... انگار تازه حواسم جمع شده بود ... عین کوری که تازه بینا شده ... تازه متوجه بچه هایی شدم که دستکش یا کلاه نداشتن ... بعضی هاشون حتی چکمه هم نداشتن... و با همون کفش های همیشگی ... توی اون برف و بارون می اومدن مدرسه ...
بچه ها توی حیاط ... با همون وضع با هم بازی می کردن ... و من غرق در فکر ... از خودم خجالت می کشیدم ... چطور تا قبل متوجه نشده بودم؟ ... چطور اینقدر کور بودم و ندیدم؟...
اون روز موقع برگشتن ... کلاهم رو گذاشتم توی کیفم ... هر چند مثل صبح، سوز نمی اومد ... اما می خواستم حس اونها رو درک کنم ...
وقتی رسیدم خونه ... مادرم تا چشمش بهم افتاد ... با نگرانی اومد سمتم ... دستش رو گذاشت روی گوش هام ...
- کلاهت کو مهران؟ ... مثل لبو سرخ شدی ...
اون روز چشم هام ... سرخ و خیس بود ... اما نه از سوز سرما ... اون روز .. برای اولین بار ... از عمق وجودم ... به خاطر تمام مشکلات اون ایام ... خدا رو شکر کردم ...
خدا رو شکر کردم ... قبل از این که دیر بشه ... چشم های من رو باز کرده بود ... چشم هایی که خودشون باز نشده بودن ...
و اگر هر روز ... عین همیشه ... پدرم من رو به مدرسه می برد ... هیچ کس نمی دونست ... کی باز می شدن؟ ... شاید هرگز ...
احسان
از اون روز به بعد ... دیگه چکمه هام رو نپوشیدم ... دستکش و کلاهم رو هم ... فقط تا سر کوچه ...
می رسیدم سر کوچه درشون می آوردم و می گذاشتم توی کیفم ... و همون طوری می رفتم مدرسه ...
آخر یه روز ناظم، من رو کشید کنار ...
- مهران ... راست میگن پدرت ورشکست شده؟ ...
برق از سرم پرید ... مات و مبهوت بهش نگاه کردم ...
- نه آقا ... پدرمون ورشکست نشده ...
یه نگاهی بهم انداخت ... و دستم رو گرفت توی دستش ...
- مهران جان ... خجالت نداره ... بین خودمون می مونه ... بعضی چیزها رو باید مدرسه بدونه ... منم مثل پدرت ... تو هم مثل پسر خودم ...
از حالت نگاهش تازه متوجه منظورش شدم ... خنده ام گرفت ... دست کردم توی کیفم و ... شال و کلاه و دستکشم رو در آوردم ... حالا دیگه نگاه متعجب چند دقیقه پیش من ... روی صورت ناظم مون نقش بسته بود ...
- پس چرا ازشون استفاده نمی کنی؟ ...
سرم رو انداختم پایین ...
- آقا شرمنده این رو می پرسیم ... ولی از احسان هم پرسیدید ... چرا دستکش و شال و کلاه نداره؟ ...
چند لحظه ایستاد و بهم نگاه کرد ... دستش رو کشید روی سرم ...
- قبل از اینکه بشینی سر جات ... حتما روی بخاری موهات رو خشک کن ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده:سيدطاها ايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
✳️ آب خیار بخورید 5 سال جوان تر شوید
🔸مصرف آب خیار منجر به👇
🔸 پاکسازی کبد
🔸 لاغری
🔸صاف کردن پوست می شود و شما را جذاب تر می کند
#زیبایی
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh
🌹 شهید مجید فریدفر 🌹
👆راست اسدالله یکتا
وسط شهید مجید فریدفر❤️🌹🇮🇷
چپ لیلا فروهر
شهید مجید فریدفر بازیگر و گیتاریست قبل از انقلاب ، با نفس حق امام خمینی به فطرت پاک خود بازگشت و با شهید چمران در لبنان همراه شد و در آغاز انقلاب به کمیته پیوست و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت و در خوزستان قهرمان به شهادت رسید
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
🔴❌سراب دلار زدایی!!
🔻تعجب نکنید! این تیتر یک روزنامه اقتصادی ایران است که تیتر اصلی صفحه خود را به این اختصاص داده و بالای صفحه خود نوشته «دنیای اقتصاد به شما قدرت پیشبینی می دهد» داستان روزنامه هایی که خوانندگانش از هیئت تحریریه آن بیشتر نمی شوند آن است که این دست روزنامه ها نه برای خوانده شدن، بلکه برای اثرگذاری بر تصمیمات جامعه و اجزاي حاکمیت منتشر میشوند و فروش و عدم فروش آنها برای حامیان اصلی آن که همان دلالان بزرگ اقتصادی هستند، اصلاً اهمیتی ندارد.
🔸در حالي كه کشورهای بزرگی چون چین، روسیه، برزیل، هند، آرژانتين، اندونزی و ... به دنبال حفظ منافع خود و کنار گذاشتن دلار از چرخه مبادلات خود (در حد امکان) هستند و ایران نيز که تحت تحریم شدید «دلار» قرار دارد، یک روزنامه ایرانی تیتر می زند «سراب دلار زدایی» و با نگاهی به ظاهر علمی در صدد جا انداختن اين موضوع می باشد و مي نويسد: «دنیایاقتصاد» پیش از این نشان داده که در عرصه جهانی، دلار هنوز بدون رقیب جدی است...و تلاش برای بستن پیمانهای پولی دو جانبه، انجام اجباری صادرات و واردات با ارزهای پرریسک و بزرگنمایی مشارکت در اجلاسهای منطقهای دست چندم ذیل استراتژی دلارزدایی، ... ثمری برای اقتصاد ایران نخواهد داشت.»
🔹این تیتر و اين بيان شما را یاد سپهبد رزم آرا در موضوع ملی کردن نفت نمیاندازد كه مي گفت شما يك آفتابه هم نمي توانيد بسازيد!؟
🔺در دنیای پیچیده امروز كه رسانه ها آن را پیچیده تر کرده و می کنند، جامعه ای که سواد رسانه خود را بالا نبرد و بصیرت خود را نسبت به تحولات پیرامونی خویش ارتقا ندهد، طعمه راحتی خواهد بود برای دلالان و مافیا های سیاسی و اقتصادی و نمايندگان نشاندار و بي نشان نظام سلطه.
#پایان_ابهت_دلار
🎋〰☘
@Alachiigh
💢🔴 چند وقت پیش یک دیپلمات اسقاطیلی در ۱۷ کیلومتری مرز ایران ژست قهرمانانه گرفته بود و خیلی روش مانور داده شد...
🔸حالا وزیر امور خارجه هم رفته نقطه صفر مرزی لبنان و فلسطین تا ان شاء الله مسیر شخم زدن اسقاطیل رو هموار کنه 😊
🔹البته اینجور کارها یه زمانی اَخ بود چون برجام میرفت روی هوا
#ایران_مقتدر
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢🔴۳ خاطره از امر به معروف با لحن خوب در مقابل خانمهای بدحجاب
پ.ن: کاش کاش کاش بعضی حضرات یک هزارم این خواهرمون مردانگی و غیرت داشتن و پای کار احکام الهی میبودن.
_رونوشت به سه قوه و همه نهادهای فرهنگی
✍ سعیدیسم
#حجاب
#امر_به_معروف
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خبر_خوب
🔴 شرکت ملی نفت ایران از راهاندازی کارخانه گاز و گاز مایع ۳۲۰۰ همزمان با سفر رییس جمهور به استان خوزستان خبر داد
✅ طرح راهبردی با دستاوردهای متعدد اقتصادی، اجتماعی و زیست محیطی
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ 🎥 میگفتن؛ نه به حجاب اجباری..
میگفتیم؛ حجاب از منظر شما چیه؟
میگفتن؛ نداشتن روسری..
میگفتیم؛ از روسری برداشتن شروع میشه میرسه به جاهای باریک!
و امروز.. شد همانی که میگفتیم..
و یک عده از آقایون هم که گوش شنوا نداشتند..
👈 لکّاته های بیبندوبار در خیابانهای جمهوری اسلامی ایران بدون خوف و اضطراب در حال قبح شکنی و آلوده کردن جامعه اسلامی هستند.
آقایون مسئول!.. خون ۲۲۰ هزار شهید ریخته شد تا صدام ۳ روزه به تهران نرسد! و قادسیهای دیگر تکرار نشود..
امروز، صدامها به هویت و اعتقاد و غیرت و حیای جوانان این مرز و بوم #تجاوز کردهاند و شما در خواب تشریف دارید.
👈🏻مراقب باشید حکایت آندلوس گریبانگیر جمهوری اسلامی نشود!
#جنبش_فواحش
#شبیخون_فرهنگی
#عموفیدل
🎋〰☘
@Alachiigh
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت#ششم
دست های کثیف
سر کلاس نشسته بودیم که یهو ... بغل دستی احسان با صدای بلند داد زد ...
- دست های کثیف آشغالیت رو به وسیله های من نزن ...
و هلش داد ...
حواس بچه ها رفت سمت اونها ... احسان زیرچشمی بهشون نگاه کرد ... معلوم بود بغض گلوش رو گرفته ...
یهو حالتش جدی شد ...
- کی گفته دست های من کثیف و آشغالیه؟ ...
و پیمان بی پروا ...
- تو پدرت آشغالیه ... صبح تا شب به آشغال ها دست میزنه... بعد هم میاد توی خونه تون ... مادرم گفته ... هر چی هم دست و لباسش رو بشوره بازم آشغالیه ...
احسان گریه اش گرفت ... حمله کرد سمت پیمان و یقه اش رو گرفت ...
- پدر من آشغالی نیست ... خیلیم تمییزه ...
هنوز بچه ها توی شوک بودن ... که اونها با هم گلاویز شدن... رفتم سمت شون و از پشت یقه پیمان رو گرفتم و کشیدمش عقب ... احسان دوباره حمله کرد سمتش ... رفتم وسط شون ...
پشتم رو کردم به احسان ... و پیمان رو هل دادم عقب تر ... خیلی محکم توی چشم هاش زل زدم ...
- کثیف و آشغالی ... کلماتی بود که از دهن تو در اومد ... مشکل داری برو بشین جای من ... من، جام رو باهات عوض می کنم ...
بی معطلی رفتم سمت میز خودم ...
همه می دونستن من اهل دعوا نیستم و با کسی درگیر نمیشم ... شوک برخورد من هم ... به شوک حرف های پیمان اضافه شد ...
بی توجه به همه شون ... خیلی سریع وسایلم رو ریختم توی کیفم و برگشتم سمت میز احسان ...
احسان قدش از من کوتاه تر بود ... پشتم رو کردم به پیمان...
- تو بشین سر میز ... من بشینم پشت سری ها تخته رو نمی بینن ...
پیمان که تازه به خودش اومده بود ... یهو از پشت سر، یقه ام رو کشید ...
- لازم نکرده تو بشینی اینجا ..
شرافت
توی همون حالت ... کیفم رو گذاشتم روی میز و نیم چرخ ... چرخیدم سمتش ... خیلی جدی توی چشم هاش زل زدم... محکم مچش رو گرفتم و با یه ضرب ... یقه ام رو از دستش کشیدم بیرون ...
- بهت گفتم برو بشین جای من ...
برای اولین بار، پی یه دعوای حسابی رو به تنم مالیده بودم... اما پیمان کپ کرد ... کلاس سکوت مطلق شده بود ... عین جنگ های گلادیاتوری و فیلم های اکشن ... همه ایستاده بودن و بدون پلک زدن ... منتظر سکانس بعدی بودن... ضربان قلب خودمم حسابی بالا رفته بود ... که یهو یکی از بچه ها داد زد ...
- برپا ...
و همه به خودشون اومدن ...
بچه ها دویدن سمت میزهاشون ... و سریع نشستن ... به جز من، پیمان و احسان ...
ضربان قلبم بیشتر شد ... از یه طرف احساس غرور می کردم ... که اولین دعوای زندگیم برای دفاع از مظلوم بود ... از یه طرف، می ترسیدم آقای غیور ... ما رو بفرسته دفتر ... و... اونم من که تا حالا پام به دفتر باز نشده بود ...
معلم مون خیلی آروم وارد کلاس شد ... بدون توجه به ما وسایلش رو گذاشت روی میز ... رفت سمت تخته ...
رسم بود زنگ ریاضی ... صورت تمرین ها رو مبصر کلاش روی تخته می نوشت ... تا وقت کلاس گرفته نشه ...
بی توجه به مساله ها ... تخته پاک کن رو برداشت ... و مشغول پاک کردن تخته شد ... یهو مبصر بلند شد ...
- آقا ... اونها تمرین های امروزه ...
بدون اینکه برگرده سمت ما ... خیلی آروم ... فقط گفت ...
- می دونم ...
سکوت عمیق و بی سابقه ای کلاس رو پر کرد ... و ما سه نفر هنوز ایستاده بودیم ...
- میرزایی ...
- بله آقا ...
- پاشو برو جای قبلی فضلی بشین ... قد پیمان از تو کوتاه تره ... بشینه پشتت تخته رو درست نمی بینه ...
بدون اینکه حتی لحظه ای صورتش رو بچرخونه سمت کلاس... گچ رو برداشت ...
- تن آدمی شریف است، به جان آدمیت ... نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده:سيدطاها ايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
✳️5 دلیل خوب برای مصرف انگور قرمز
🔸پیشگیری از آلزایمر
🔸حفظ جوانی
🔸پیشگیری از سرطان
🔸رفع یبوست
🔸کاهش فشارخون بالا
#تغذیه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh
🌹🌹🌹
💢عکسی که میبینید تعدادی از #غواصان گردان خط شکن یا رسول لشکر ویژه ۲۵ کربلا هستند ، ۱۳ نفری که در این تصویر مشاهده میکنید ۱۱ نفرشان در عملیات های #کربلای۴ و ۵ و #والفجر۸ بشهادت رسیدند...
چــــرا
#غواصها
بی تـــــاب
رفتـند؟
چـــــرا
#گلبرگها
با آب
رفتــند؟...
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
💢♦️حق کارگر وظیفه کارفرما
رهبر انقلاب، در ارتباط تصویری با چند مجموعه تولیدی (۹۹/۲/۱۷) حقوق طبیعی کارگران را ذکر کردند و رعایت آنها را وظیفه کارفرمایان دانستند.
🔺دستمزد عادلانه
🔺پرداخت منظم و بدون تغییر
🔺امنیت شغلی
🔺آموزش
🔺بیمه
🔺بهداشت و روان
🔺رعایت نیازهای خانواده
🔺خدمات رفاهی
#مقام_معظم_رهبری
#کار_و_کارگر
🎋〰☘
@Alachiigh