آخرین نفری که از عملیات برمیگشت خودش بود. یک کلاه خود سرش بود، افتاد ته دره.
حالا آن طرف دموکراتها بودند و آتششان هم سنگین. تا نرفت کلاه خود رو برداره، برنگشت!
گفتیم: اگه شهید میشدی…؟
گفت: این بیت المال بود!
#حاج_احمد_متوسلیان
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌🎥دقیقاً به این دلایل نمیخواهند که «جشن غدیر» پُررنگ شود…
آنها که از چنین تحولات و تغییراتی واهمه دارند، طبیعی است برای کمرنگکردن مراسمات پُرشوری نظیر «جشن ۱۰کیلومتری غدیر» تلاش کنند و دستوپا بزنند…
گاهی ترافیک را بهانه میکنند؛ گاهی از فقرا مایه میگذارند و کمکهای مردمی و خیرین را، بیتالمال، جا میزنند…
آنها مأمور شدهاند که نگذارند این تغییرات دیده شود؛ اما نور خدا هرگز خاموش نمیشود…
✍️شیخ فرهاد فتحی
#مهمونی_ده_کیلومتری
🎋〰☘
@Alachiigh
❌❌مظلوميت رهبري رو مي بينيد ؟
يه مشت ريشوي بي ريشه بهشون تهمت مي زنند ، صدايي از مسئولي در نمياد ، باشه فهميديم در #جمهوری_اسلامی آزادي بيان وجود دارد👌
✍️این مهدی نصیری از اون افراطی های خشک مقدس دهه شصت و هفتاد بود که حالا جوری به ورطه تفریط افتاده که صدای آمریکا براش تیتر درشت میزنه تا هر دو عقده ها و آرزوهای چهل ساله شون رو برای سرنگونی جمهوری اسلامی فریاد بزنن! زهی خیال باطل هم تو و هم ارباب آمریکایی ات این آرزو رو به گور خواهید برد...
#لبیک_یا_خامنه_ای
#عموفیدل
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♻️ مارادونا را ول کنید، غضنفر را بچسبید!
⭕️وضعیت فرهنگی حاکم بر پیامرسان روبیکا به درجه افتضاح رسیده. آیا با این سیاست زرد و درست کردن یک اینستاگرام داخلی، میتوان با ولنگاری اینستاگرام مقابله کرد!
صفر تا صد روبیکا که قابل رصد کردن است از گرداندگان پیج های تبلیغاتی تا مانکن ها و طراحان لباس. بعد از برداشتن شال و روسری در گام بعدی شلوارها کنار گذاشته شده!
ایا مدیران روبیکا را نباید به خاطر ترویج کشف حجاب و برهنگی تحت تعقیب قرار داد؟! شرکت همراه اول و دیگر مالکان و سهامداران روبیکا نباید پاسخگو باشند؟ وزیر محترم کشور که دیروز اینطور قاطعانه سخن گفتید، آیا نباید به وزیر ارتباطات برای ترک فعل و نکشیدن گوش مدیران این مجموعه تذکر داد؟!
👈 حمید رسایی
#روبیکا
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜ #رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت# ۷۹ سنجش یا چالش ... آقای علیمرادی خودش رو جلو کشید ... طوری که د
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت#۸۰
چند مرده حلاجی
حدود ساعت 8 شب، بررسی افراد مصاحبه شده تمام شد...
دو روز دیگه هم به همین منوال بود ...
اصلا فکر نمی کردم بین اون افراد، جایی برای من باشه ... علی الخصوص که آقای افخم اونطور با من برخورد کرده بود ...
هر چند علی رغم رفتارش با من، دقت نظر و علمش به شدت من رو تحت تاثیر قرار داد ...
شیوه سوال کردن هاش و برخورد آرام و دقیق با مصاحبه شونده ها ...
از جمع خداحافظی کردم، برگردم ... که آقای افخم، من رو کشید کنار ...
- امیدوارم از من ناراحت نشده باشی ... قضاوت در مورد آدم ها اصلا کار ساده ای نیست ... و با سنی که داری ... نمی دونستم به خاطر توانایی اینجا بودی یا ...
بقیه حرفش رو خورد ...
- به هر حال می بخشی اگر خیلی تند برخورد کردم ... باید می فهمیدم چند مرده حلاجی ...
خندیدم ...
- حالا قبول شدم یا رد؟ ...
با خنده زد روی شونه ام ...
- فردا ببینمت ان شاء الله ...
از افخم دور شدم ...
در حالی که خدا رو #شکر می کردم ... خدا رو شکر می کردم که توی اون شرایط، در موردش #قضاوت نکرده بودم ...
آدم محترمی که وقتی پای حق و ناحق وسط می اومد ... دوست و رفیق و احدی رو نمی شناخت ... محکم می ایستاد ...
روز آخر ...
اون دو نفر دیگه رفتن ... من مونده بودم و آقای علیمرادی ... توی مجتمع خودشون بهم پیشنهاد کار داد ... پیشنهادش خیلی عالی بود ...
- هر چند هنوز مدرک نگرفتی ولی باهات لیسانس رو حساب می کنیم ... حیفه نیرویی مثل تو روی زمین بی کار بمونه ...
یه نگاه به چهره افخم کردم ... آرام بود اما مشخص بود چیزهایی توی سرش می گذره ... که حتما باید بفهمم ...
نگاهم برگشت روی علیمرادی ... با احترام و لبخند گفتم ...
- همین الان جواب بدم یا فرصت فکر کردن هم دارم؟ ...
به افخم نگاهی کرد و خندید ...
- اگه در جا و بدون فکر قبول می کردی که تشخیص من جای شک داشت ...
از اونجا که خارج می شدیم ... آقای افخم اومد سمتم ...
- برسونمت مهران ...
_نه متشکرم ... مزاحم شما نمیشم ...هوا که خوبه ... پا هم تا جوانه باید ازش استفاده کرد ...
خندید ...
- سوار شو کارت دارم ...
حدسم درست بود ... اون لحظات، به چیزی فکر می کرد که حسم می گفت ...
حتما باید ازش خبر دار بشی ...
سوار شدم ... چند دقیقه بعد، موضوع پیشنهاد آقای علیمرادی رو کشید وسط ...
- نظرت در مورد پیشنهاد مرتضی چیه؟ ... قبول می کنی؟...
- هنوز نظری ندارم ... باید روش فکر کنم و جوانب رو بسنجم... نظر شما چیه؟ ... باید قبول کنم؟ ... یا نه؟ ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
🔴 زمان مناسب برای خوردن خوراکی ها ...
موز🍌
ناهار؛ تقویت سیستم ایمنی و مفید برای پوست
شام؛ تشکیل مخاط و اختلال در هضم
سیب🍎
صبحانه؛ کاهش قند خون و کلسترول
شام؛ دشواری در هضم و افزایش اسید معده
پرتقال🍊
عصرانه؛ کمک به هضم و افزایش متابولیسم
صبحانه؛ سوزش و تورم معده
سیب زمینی🍟
صبحانه؛ کاهش کلسترول و افزایش مواد معدنی
شام؛ افزایش وزن
شکلات تلخ🍫
صبحانه؛ تولید آنتی اکسیدان، کاهش ریسک ابتلا به بیماری قلبی و جوان سازی
شام؛ افزایش وزن
برنج🍚
ناهار؛ افزایش متابولیسم
شام؛ افزایش وزن
شیر🥛
صبحانه؛ هضم سخت (در صورت فعالیت زیاد مشکلی ندارد)
شام؛ آرامش بدن و خواب راحت
انجیر و زردآلو🔸
صبحانه؛ افزایش متابولیسم و هضم غذا
شام؛ اختلال در هاضمه
مغزها🥜
ناهار؛ کاهش ریسک فشار خون
شام؛ افزایش وزن
گوجه فرنگی🍅
صبحانه؛ کمک به هضم و افزایش متابولیسم
شام؛ تورم معده
#تغذیه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh
7.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🙏صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ♥️🤚
میزنه قلبم
داره میاد دوباره باز؛
بوی محرم...
🎙«کربلایی علیپورکاوه»
خیلی التماس دعا 🙏🙏🥺
#استوری
#هیئت_مجازی
#شب_زیارتی_امام_حسین_علیه_السلام
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
🎋〰☘
@Alachiigh
🌹شهید_هادی_ذوالفقاری🌹
هادی گفت بچه ها بریم زیارت شاه عبد العظیم علیه السلام؟
گفتیم باشه..هادی گفت :من میرم ماشین بابام رو بیارم..
هادی رفت و ما منتظر شدیم تا با ماشین برگردد بعضی از بچه ها که هادی را نمی شناختند فکر میکردند یک ماشین مدل بالا...
چند دقیقه بعد با یک پیکان استیشن درب داغون جلوی مسجد ایستاد..فکر کنم تنهای جای سالم ماشین موتورش بود که کار میکرد نه بدنه داشت.. نه صندلی درست حسابی و...
و لامپ های ماشین کار نمی کرد..
رفقا با دیدن ماشین خیلی خندیدند
بچه ها چند چراغ قوه آورده بودند
ما در طی مسیر از نور چراغ قوه استفاده کردیم وقتی هم میخواستیم راهنما بزنیم چراغ قوه را بیرون میگرفتیم و راهنما میزدیم..
خلاصه آن شب خیلی خندیدیم بچه ها می گفتند میخواهیم برای شب عروسی ماشین هادی را بگیریم..😁
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh