آلاچیق 🏡
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسـمـت۸۷ وقت ملاقات تموم شد و من رفتم بیرون. ترجیح دادم شب برم خونه دایی و پیش
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹#قسـمـت۸۸و۸۹
تا عصر سرکار بودم و شب هم سر ساعت۸ رفتم دنبال محدثه.
با اون لباسایی که براش خریده بودم فوق العاده قشنگ شده بود. عین علی اصغر۶ ماهه امام حسین تو لباس سبز و سفید و سربند یا ابالفضلش تکون تکون میخورد.
بغلش کردم و از زندایی تشکر کردم.
تو ماشین که گذاشتمش خوابید. منم با خیال راحت تا حسینیه رانندگی کردم.
غوغا بود تو خیابونا مخصوصا جلو مسجدا و حسینیه ها. بالاخره رسیدیم منم با شوق دخترمو بغل کردم و با هم رفتیم تو.
هرکی من و دخترمو می دید با شوق نگاهمون میکرد و زیر لب چیزی میگفت.
_سلام داداش. خوبی؟
به اباالفضل نگاه کردم که حالا مثل برادرم شده بود.
_سلام خوبم شماچطوری؟
_عالیم با دیدن تو و سوگلیت. ببینمش این بانو رو.
گرفت بغلش و کلی بوسش کرد.
_اسم این بانو چیه؟
_محدثه.
_ای جانم خوش نام باشه عزیزدلمون.
بعد بقیه رو صدا زد.
_بچه ها بیاین این فرشته کوچولو رو ببینین. مهمون امشبمونه. دخترگل آقا کارنه.
همه با به به و چه چه بغلش کردن و هر کی یک بوسه گذاشت رو گونه دخترم.
_خدا نگهش داره داداش.
_ماشالله چه نازه خدا حفظش کنه.
_علی یارش باشه.
_خوش نام باشه مثل مادرمون حضرت زهرا.
_ابالفضل نگه دارش باشه ماشالله خیلی خوشگله.
دخترم که اومد تو بغلم لب برچیده بود و منتظر یک عکس العمل بود تا گریه کنه.
فوری دم گوشش ذکر آرام بخش رو خوندم و آروم شد.
اباالفضل گفت:چی خوندی دم گوشش که آروم شد؟
_" الا بذکر الله تطمئن القلوب"
لبخند رضایت بخشی اومد رو لبش و با دست زد به شونه ام.
_ان شالله امشب حاجتتو بگیری داداش.
کم کم روحانی اومد و بعد سخنرانی طولانی و پر محتوایی که کرد ، مداح اومد و شروع کرد به خوندن نوحه و روضه.
با هر جمله اشک میریختم و محدثه رو بیشتر رو دستم بالا میبردم.
روضه کشیده شد به شش ماهه امام حسین که نوحه خون، محدثه رو خواست.
بچمو دادم بغلش و خودم کناری ایستادم.
محدثه گریه میکرد و مداح، با صدای سوزناکش روضه میخوند و مردم به سر و سینه میزدند.
یک لحظه اون صحنه ای که امام حسین پسر شیش ماهش رو گرفته بود رو دستش و رو به لشکر کفار میگفت:اگه به من رحم نمیکنین به این طفل کوچک رحم کنین، جلوی چشمم تداعی شد.
اون لحظه به صبر و استقامت امام حسین پی بردم و از خودم متنفر شدم. خیلی بد کردم به زهرا.
خدایا منو ببخش. استغفار کردم و قسم خوردم اگه عشقم خوب بشه دیگه آدم بشم.
کم کم نوحه تموم شد و سینه زنی کوتاهی کردن و آخرشم قیمه اباعبدالله رو خوردیم و رفتیم خونه.
هیچوقت فکر نمیکردم قیمه اینهمه خوشمزه باشه و بهم بچسبه.
وقتی رسیدیم خونه، محدثه از خستگی بیهوش شد و منم کنارش رو تخت خوابم برد.
صبح روز بعد با محدثه رفتم بیمارستان.
دکتر گفت دیشب زهرا به هوش اومده و اسم شما رو صدا زده.
از خوشحالی اشکام جاری شدند. خدایا ممنونتم که زهرامو برگردوندی. با اباالفضل نوکرتم بخدا. خیلی آقایی که رومو زمین ننداختی خیلی خوشحالم کردی.
اجازه دادن برم ببینمش.
قبلش محدثه رو سپردم دست پرستار و رفتم تو.
معصومانه خوابیده بود رو تختش. آروم جلو رفتم و خیره شدم تو صورت نحیفش.
_سلام خانمم. خوبی؟بهتری؟میگن بیدار شدی منو صدا زدی. آخه چرا منه بی لیاقتو یاد کردی؟ منی که تو رو به این روز انداختم؟ انقدر دلم برات تنگ شده که خدا میدونه. برای لبخندات، چشمات، صدات..
بیدار شو گلم میخوام ببینمت.
محدثه رو هم آوردم مامان جونشو ببینه.
بخاطر من بی وجدان نه، بخاطر دخترت بیدار شو خانمی.
پلکاش که تکون خورد، دست و پامو گم کردم.
_ز..زهرا.. بیدار شدی؟ تروخدا یک چیزی بگو عزیزم لباش تکون خورد و من ذوق کردم از این نعمت بزرگی که خدا تو همون لحظه بهم داد.
نعمتی به اسم نفس کشیدن عشق.
_زهرا جان؟ خانم جان پاشو دیگه قربونت بشم. پاشو دلم از جا کنده شد.
لباش بازم تکون خورد و پلکاش تا نیمه باز شد.
سرمو بردم جلو تا صداش رو بشنوم.
_کارن؟
با لبخند عمیقی گفتم:جان دلم خانمم؟ فدات بشم بالاخره شنیدم صداتو بعد دو ماه.
_کارن..من..
_تو همه دنیای منی عزیزدلم.
دستشو گرفتم و با اشکایی که میریخت رو صورتم دست سردشو بوسیدم.
چشماش کامل باز شده بود و من بعد دو ماه داشتم صورت ماهشو میدیدم. چقدر دلم براش تنگ شده بود. چقدر من نامرد بودم که همچین فرشته ای رو اذیت کردم.
_خدایا ممنونتم..یا ابالفضل ممنونتم آقا جان. حاجتمو دادی منم قولمو به جا میارم.
با همون صدای ضعیفش گفت:کدوم...قول؟
_شما استراحت کن عزیزدلم. خوب شدی برات میگم.
بعد آروم خم شدم و پیشونیشو بوسیدم.
آرامش به تک تک سلول هام منتقل شد و بعد مدتها واقعی لبخند زدم.
#ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
ردای شهادت مبارکت باشه آقا سید
مـا قـدر نشنـاس هـا رو حلال کن ...
هشتمین رئیس جمهور ایران در روز ولادت هشتمین امام، آغاز به کار کرد ...و در روز ولادت امام رضا علیه السلام به کار خود پایان داد...
کاش آغاز و پایان کار ما هم به همین زیبایی باشد...
او در عمل ثابت کرد که اگر "صدق در عمل" وجود داشته باشد، میتوان در مقام مسئولیت نیز عاقبت به خیر و روسفید شد.
🏴@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ابراهیم رئیسی وقتی #مهرعلیزاده به او تهمت زد شش کلاس داری، بعد از مناظره به او چه گفت؟
بنظرتون به مهرعلیزاده چه گفت...؟؟؟
ببینید لطفاً 👆👆👆
ننگ بهت مهرعلیزاده...
#رئیسی_عزیز
#شهیدجمهور
#سیدالشهدا_خدمت
@Alachiigh🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنهاد_ویژه
حرف اصلی رو مهدی رسولی زد👌
برای درد مردم تا کجا رفته بودی که پیدات نمیکردن؟
#رئیسی_عزیز
#شهیدجمهور
#سیدالشهدا_خدمت
@Alachiigh🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بی_طرفان_بی_شرفانند
❌👆🎥چرا باید یه شهروند ایرانی ساکن آمریکا، اینطوری غصه شهادت رئیس جمهور رو بخوره بعد یه عده #بازیگر و #فوتبالیست و #سلبریتی انقدر #بیغیرت باشن که یه استوری نزنن درباره این اتفاق؟
#رئیسی_عزیز
#شهیدجمهور
#سیدالشهدا_خدمت
@Alachiigh🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنهاد_ویژه
❌مراقب خودتان باشید که جا نمانید!
وگرنه مطمئن باشید این مصیبت، حرکت #انقلاب را به مقصد باشکوه «#تغییر_تمدن_جهان» سرعت چشمگیری میبخشد.
#استاد_شجاعی
@Alachiigh🏴
❌⭕️#شبهه
❌ظریف گفته: اگر آمریکا ما رو تحریم نمیکرد و تجهیزات صنایع هوایی رو به ما میداد، این اتفاق نمیافتاد!!!
✅👇✅پاسخ:
پس همین چند ماه پیش که سباستین پینرا، رئیسجمهور سابق شیلی، با یک بالگرد رابینسون R44 #ساخت_آمریکا توی خاک شیلی سقوط کرد و کشته شد از کجا اومده بود؟!
🔴 هنوز لاشه بالگردهای آمریکایی که به خاطر شرایط آب و هوایی توی طبس سقوط کردن، جلوی چشم مردمه و داری این حرفها رو میزنی؟!
🔴 کاش یه مقدار بیشتر برای شما تور دستاوردهای نظامی میذاشتن تا بفهمید ایران خودش صنعت کاملا بومی بالگردسازی داره و تحریم رو در این عرصه خنثی کرده.
🔴 متاسفانه زهر #وابستگی سر تا پای تفکر این افراد رو مسموم کرده...
⭕️خط خبری این است که غربگرایان بگویند اگر ما بیاییم تحریمها برداشته خواهد شد.
"سعدا"
#سرطان_اصلاحات
#غربزدگی
#ظریف
@Alachiigh🏴
هفته گذشته شهید 🌹مالک رحمتی🌹 از همسرش تقاضا میکند که برای شهادتش دعا کند.
همسرش میپرسد پس تکلیف ما چه میشود؟
میگوید از بابت شما خیالم راحت است خدا بزرگ است و حواسش به شما هست.
دوست ندارم مرگ معمولی داشته باشم.
الحمدلله خیلی زود به آرزویش رسید.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
❌♨️... چقدر ناجوانمردانه متمرکز شدند بر #ترور شخصیتی #شهید_رئیسی
📌 فرجام دوئل دو روحانی چه شد؟
✍ویراست محمد جوانی
@Alachiigh🏴
ببینید👆
تهران سیل آمده است
تبریز سیل آمده...
قم سیل آمده....
و فردا ،مشهد سیل خواهد آمد...
👇سیل#مردمانی_که_همیشه_هستند_
ولی_اقلیت_خوانده_میشوند
#اقلیت_چندمیلیونی
#حماسه_تهران
#رئیسی_عزیز
#سید_شهیدان_خدمت
@Alachiigh🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️👆❌پنجره متفاوت از دیدار صبح امروز خانواده شهید رئیسی با رهبر انقلاب در حاشیه مراسم نماز صبح امروز بر پیکر رئیس جمهور شهید و همراهان گرامی
لحظاتی منتشرنشده از حضور شهید رئیسی در کنار رهبر انقلاب
#رئیسی_عزیز
#شهیدجمهور
#سیدالشهدای_خدمت
@Alachiigh🏴
آلاچیق 🏡
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسـمـت۸۸و۸۹ تا عصر سرکار بودم و شب هم سر ساعت۸ رفتم دنبال محدثه. با اون لباسای
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹#قسـمـت۹۰
"زهرا"
از وقتی چشمام رو باز کرده بودم همه چی عوض شده بود.
زندگی، کارن، محدثه، حتی خودم..
خیلی خوشحال بودم که کارن اینهمه تغییر کرده و دیگه مثل قبل نیست.
وقتی همه میومدن ملاقاتم مثل پروانه دورم میچرخید و قربون صدقه ام میرفت.
عمه هنوز هم کینه ای نگاهم میکرد، آناهید هم که اصلا نیومده بود.
مهم نبودن هیچکدومشون. مهم شوهرم بود که هوامو داشت. محدثه رو هم ندیده بودن اجازه نمیدادن بیارنش تو.
آتنا طفلی همش میگفت و میخندید میخواست خوشحالم کنه اما نمیدونست از اون لحظه ای که چشمام رو باز کردم و کارن رو دیدم خوشحالم.
نه دردی داشتم نه ضعفی.
جواب آزمایشام که اومد مرخص شدم و برگشتم به خونه ام.
اولین کاری که کردم خلوت کردن با دختر نازم بود. بزرگ و خواستنی شده بود و من چقدر خوشحال بودم که بعد دوماه میبینمش.
درسته یکم غریبی میکرد اما برام فرقی نداشت بازم عادت میکنه بهم.
اون شب یکی از بهترین شبای زندگیم بود کنار همسرم و دخترم.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر میکردم که از زندگیم راضیم و دیگه چیزی کم ندارم.
چند روزی گذشت و کم کم محدثه به من عادت کرد.یک شب که یک لباس قشنگ پوشیده بودم و با دخترم ست کرده بودم، کارن اومد خونه با دست پر.
_بیا خانم برات سورپرایز دارم.
با ذوق رفتم سمتش و گفتم:چی؟چی؟
_اول چایی..
با ناز، محدثه رو دادم بغلش و گفتم:چشم آقا.
رفتم دو تا فنجون چای ریختم با بیسکوییت و آب نبات گل محمدی بردم برای آقامون.
_بفرمایین همسری.
نشستم کنارش که دستش دور کمرم حلقه شد.
_ممنون خانمم. خب خدمتت عرض شود که چمدون ببند میخوایم بریم مسافرت.
با ذوق از جا پریدم و گفتم:وای آخ جون کجاااا؟
لبخندی گوشه لبش نشست و گفت:زیارت آقا. میریم مشهد من قول دادم اگه خوب شب نذرمو ادا کنم خانمی.
شوکه شده بودم. من همیشه آرزوی دیدن صحن و سرای حرم آقا رو داشتم حالا قراره با همسرم و دخترم عازم مشهد بشیم.
_وای ممنون آقایی. خیلی خوشحالم کردی نمیدونم چجوری تشکر کنم.
_لازم به تشکر نیست عزیزم همینکه تو زندگیمی کافیه. بودنت برام یه دنیا ارزش داره.
خیلی خوشحال بودم. زندگیم طبق روالم بود و این خوشحالم میکرد.
محدثه رو بغل کردم و با خوشحالی چرخوندمش دور خودم.
_عاشقتونم عشقای من.
کارن هم گفت:ما هم عاشقتیم خانومی.
شب خیلی خوبی بود. با خوشحالی و خنده و شوخی گذشت و صبح روز بعدش، بعد از رفتن کارن شروع کردم به جمع کردن چمدون.
پروازمون فردا صبح ساعت۸بود.
به مامان و مادرجون زنگ زدم خبر دادم. کلی خوشحال شدن. اما عمه مثل همیشه خودشو پنهون کرد و باهام حرف نزد.
منم با خودم گفتم عیب نداره شب میریم دیدنشون.
شب کارن اومد و راهیش کردم بریم به مامانش سر بزنیم. خودش اصلا دوست نداشت اما راضیش کردم بالاخره.
عمه برخورد خوبی باهامون نداشت اما اومد پیشمون نشست و از اول تا آخر جز چند تا کلمه معمولی حرفی نزد.
آخرم موقع رفتن فقط گفت سفرتون بی خطر.
ما هم تشکر کردیم و رفتیم.
شب زود خوابیدیم تا صبح موقع رفتن کسل نباشیم.
میدونستم کارن هنوز مسلمون نشده برای همین واسه نماز بیدارش نکردم و خودم به تنهایی نماز خوندم.
تو نماز کلی از خدا تشکر کردم بخاطر اینکه سلامتیم رو دوباره به دست آوردم و دعا کردم تا کارن هم به زودی زود به راه راست برگرده.
👇👇👇👇
آلاچیق 🏡
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسـمـت۹۰ "زهرا" از وقتی چشمام رو باز کرده بودم همه چی عوض شده بود. زندگی، کار
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹#قسـمـت۹۱
ساعت۶ونیم صبح بود که اول محدثه رو حاضر کردم و بعدش کارن رو بیدار کردم.
_کارن جان؟ عزیزم بیدار شو ساعت یک ربع هفته.
آروم چشماشو باز کرد و لبخند زد.
_خوشا آن صبحی که چشمم در چشمانت باز شود.
با ناز خندیدم و گفتم:سر صبحی شاعرم شدیا. پاشو دیر شد آقا.
دستشو گذاشت رو چشمش و گفت:چشم بانو.
رفتم مسواک و خمیر دندون و شامپو هم برداشتم و گذاشتم تو چمدونا.
همه وسایلمون شد دو تا چمدون و یک ساک دستی کوچیک.
حاضر که شدیم چراغای خونه رو خاموش کردم و همراه کارن و دخترم از خونه رفتیم بیرون.
تا فرودگاه با ماشین رفتیم و ماشین رو تو پارکینگش پارک کردیم.
پروازمون بدون تاخیر پرید و منم با ذوق فقط لحظه شماری میکردم برای رسیدن به مشهد.
دل تو دلم نبود که حرم آقا رو ببینم. خیلی خیلی خوشحال بودم و این حال خوبم رو مدیون کارن بودم.
وقتی هواپیما نشست اولین نفرایی بودیم که پیاده شدیم و با تاکسی خودمون رو به هتل رسوندیم.
_کارن بریم حرم.
_بزار خستگیمونو در کنیم خانمی. شب میریم کار دارم.
رو حرفش حرف نزدم و تا شب با دل بی قرارم سر کردم.
ساعت۸بود که سه نفری پای پیاده راه افتادیم سمت حرم.
گنبد آقا که به چشمم خورد اشک تو چشمام جمع شد و بغض گلومو گرفت.
وارد حرم که شدیم اشکهام بی هوا جاری شد رو گونه هام.
دستمو به نشونه ادب رو سینه ام گذاشتم و با چشمای تر زل زدم به ضریح طلایی آقا.
زیر لب زمزمه کردم:السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا. السلام علیک یا غریب الغربا یا معین الضعفا و الفقرا.. یا امام رضا قربونت برم که طلبیدی بیایم حرمت. از ته ته قلبم خوشحالم. ممنونم که منو برگردوندی به زندگی و یک عمر دوباره بهم دادی. پیش تو و خدا حسابی شرمنده و خجالت زده ام.
سلام که دادم برگشتم سمت کارن دیدم صورت اونم خیسه.
رفتیم جلوتر و تو صحن جمهوری وقتی نشستیم، کارن رفت یک روحانی آورد و نشستن کنارمون.
_سلام خواهر.
_سلام حاج آقا. خوب هستین؟
_ممنونم شکر خدا.
محدثه رو پام خوابش برده بود. با تعجب کارن رو نگاه کردم و گفتم:برای چی ایشون رو آوردی؟
دستشو گذاشت رو بینیش گفت:هیس الان میفهمی.
_حاج آقا شروع کنین.
_آقا کارن مطمئنی؟
_بله.
_تحقیقاتو کردی؟
_بله حاج آقا یک ذره هم شک ندارم.
حاج آقا دو زانو نشست و گفت:بسیار خب. اعوذ باالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. هرچی که من میگم تکرار کنین لطفا.
مات و مبهوت نگاهشون میکردم. صحنه قشنگی بود. کارن دوزانو نشسته بود رو به ضریح و دست گذاشته بود رو سینه اش.
_الله اکبر
اشهد ان لا الٰه الا الله
اشهد ان محمدً رسول الله
اشهد ان علیاً ولی الله
اشهد ان علیاً حجة الله
کارن دستشو بالا برد و تکرار کرد همشو.
حاج آقا لبخندی زد و گفت:مبارکه کارن جان. مسلمون شدنت مبارک
بعد بهم دست دادن. حاج آقا که رفت، برگشت طرفم و با چشمای خیس از اشکش گفت:تبریک نمیگی خانمی؟
دستشو گرفتم و با خوشحالی و اشک گفتم:مبارکه عزیزم.. تولد دوباره ات مبارک
عشقم تو شب تولدش مسلمون شده بود.
شبی که انگار تازه متولد شده بود و من چقدر از این بابت راضی و خوشحال بودم.
خدایا شکرت...
ادامه دارد...
👇👇👇👇
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹#قسـمـت۹۲
مسلمون شدن کارن خیلی خوب و خوشحال کننده بود برام. خیلی خوشحال بودم که خدا دعوتش کرده و به جمع ما پیوسته.
خیلی خوشحال بودم که مرد زندگیم، واقعا مرده و دوسم داره.
با هم یک زیارت درست حسابی کردیم و رفتیم هتل.
خیلی اصرار داشت بریم رستوران شام بخوریم اما گفتم میخوام به مناسبت تولدت شام درست کنم.
یک کیک کوچیک گرفتم و رفتیم خونه یک جشن دونفره گرفتیم.
کلی دور هم خوش گذروندیم و شام هم قرمه سبزی درست کردم که خوردیم.
شب هر سه نفر پیش هم خوابیدیم .
صبح موقع نماز هر دو با هم قامت بستیم و من برای اولین بار کنار مرد زندگیم نماز خوندم.
صبح هم با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم.
_بله؟
_کوفت و بله. کدوم گوری تو؟
_سلام علیکم آتنا خانم عصبانی. چطوری؟
_سلامت بخوره تو سرت. بدون حبر پاشدی رفتی مشهد. ایشالله که کوفتت بشه.
بلند بلند خندیدم که یکهو کارن بیدار شد.
_چه خبره زهرا جان اول صبحی؟
خندیدم و گفتم:هیچی عزیزم بخواب تو. آتنا دیوونه است.
رفتم بیرون تا باهاش راحت حرف بزنم.
_چته تو شوهرمو بیدار کردی؟!
_به من چه تو خندتو کنترل کن.
_چشم خانم. حالا خوب هستین؟
_نخیر دلم میخواد خفه ات کنم چرا نگفتی من و علیرضا هم بیایم باهاتون؟
_چون این اولین سفر متاهلیمونه و خیلی خاصه.
_ایش دختره لوس. خیلی خب خسیس مزاحم نمیشم.
_مراحمی عشقم. دیگه چه خبر؟
_به من نگو عشقم. عشقت کارن جونته.
_آتنا کارن مسلمون شد..دیشب تو حرم.
لحظه ای سکوت کرد.
_الو آتی؟
_مسلمون شد؟ مگه نبود موقعی که باهات ازدواج کرد؟مگه شرط نذاشتی؟
_نه نشده بود. موقعی که من تو بیمارستان بودم نذر کرده بود اگر خوب بشم مسلمون و شیعه بشه که شد.
_وای چه عالی بهش تبریک بگو عزیزم.
_حتما آتی جون. شما هم سلام به اقاتون و خانوادت برسون.
_چشم حتما بزرگیتو میرسونم گلی. برو بهت خوش بگذره التماس دعای مخصوص. محدثه رو ببوس از طرفم عزیزم
_حتما چشم. فعلا خداحافظ.
_خدانگهدار دوست جونم.
#ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای مثل کوه پشت وطن، پشت ما شکست
رفتی، دل غریبه و هم آشنا شکست
قطعاً عزیز کرده ملّت تو بودهای
وقتی که با شهادت تو قلبها شکست
رفتی چه مخلصانه که معلوم هم نشد
پرهای بالگرد تو آخر کجا شکست؟
امّن یجیب ها به در بسته خورد، آه!
با انتشار داغ تو بغض دعا شکست
بادا دوام ساقی و میخانه مستدام
این روزگار اگر که سبوی مرا شکست
داغ تو روی سینه تلنبار میشود
ایران در این نبود تو بیدار میشود.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️#رئیسی چه چیزی از روحانی تحویل گرفت؟
این فیلم رو ببینیم و با عملکرد دولت اصلاحات روحانی اشنا بشیم تا دوباره یک اصلاحطلب به عنوان رئیس جمهور نره تو پاچمون و مملکت رو به فنا بده!
🔴❌❌❌❌❌
#سرطان_اصلاحات
#شهید_جمهور
#رئیسی_عزیز
#سیدالشهدای_خدمت
#تحلیل_سیاسی
@Alachiigh🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 لطفاً #حتما_بشنوید
🔴#انتشارش_باشما
❌⭕️صبر خدا حدی داره، یه جایی یهویی یه جوری رسواتون میکنه که کل مردم تف بندازن تو صورتتون، ...👆
🔴مثل اینجا👇
سوتی که ادمین کانال اصلاحطلب بامداد نو داد به اراده خدا بود
این صوت رو اشتباهی گذاشتن تو کانالشون و بعد پاک کردن، ولی دیگه دیر شده...
#سرطان_اصلاحات
#روشنگری
#رئیسی_عزیز
#شهیدجمهور
#سیدالشهدای_خدمت
@Alachiigh🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنهاد_دانلود
😐 #صدام پیشِ #براندازها و بعضی از این #اصلاحطلب های نمک نشناس معلم اخلاق محسوب میشه!❌
#اصلاح_طلب
#برعنداز
@Alachiigh🏴