eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پست معنا دار صفحه‌ی رهبر انقلاب ، بعد از توهین مولوی گرگیج به ساحت مقدس اهل بیت علیهم السلام عموفیدل 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️لودر سواری امیرحسین ثابتی از روی اصلاحات ✅شش دقیقه وقت بذارید تا جواب تخریب‌های چند وقت اخیر اصلاح‌طلبان علیه تیم مذاکره کننده کشورمون رو بشنوید قسمتی از صحبت‌های امیرحسین ثابتی در یک گفتگوی صوتی با حضور تاجزاده و فائزه هاشمی 🍁〰🍂 @Alachiigh
⭕️ دلواپسان دروغین!!! به تصاویر نگاه کنید...👇👆 🔹‏تصویر اول: تیم مذاکره کننده آمریکا در برجام 🔹تصویر دوم: تیم آمریکا در معاهده پاریس 🔹تصویر سوم: تیم مذاکره آمریکا در مساله سلاحهای شیمیایی سوریه در روسیه 👈افسوس که هنوز هم عشاق آمریکا در لباس دلواپسان دروغین مسائل ملی به تعداد تیم مذاکره کننده ما ایراد می گیرند... 🤔 ✅بصیرت 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت 43 حامد آرام می‌گوید: اگه اونجا دفاع نکنیم، همون بلایی که سر زن و دخترای سوری اومد
🌺دلارام من🌺 قسمت 44 آخرین بار و و اولین باری که به مشهد آمدم، اردوی المپیاد مدرسه بود و فقط شانزده سال داشتم؛ آن سال فقط دلم می‌خواست از نزدیک حرم را ببینم، ببینم چه خبر است که همه آروزی زیارتش را دارند؟ و هنوز آن‌قدر کوچک بودم که جز آیینه کاری‌ها و چلچراغ‌ها و انعکاس نور در پیچ و تاب معرق و کاشی و آینه، چیزی ندیدم و جز زمزمه السلام علیک، چیزی نشنیدم. این‌بار اما، سفر مشهدمان شوقی مضاعف دارد؛ حاج مرتضی خواست مهمانمان کند تا حامد کمی سرحال شود؛ البته کاملا مهمان هم نیستیم و هزینه‌ها را تقسیم کرده‌اند. الان در هواپیما هستم؛ ساعت حدود 9 شب است. وقتی در تاریکی شب، حرم نورانی از پنجره‌های هواپیما پیدا می‌شود، باور می‌کنم تا دلارام فاصله‌ای ندارم؛ همه گریه می‌کنند، از جمله خودم! دل توی دلم نیست! از هواپیما که پیاده می‌شویم هوای مشهد به صورتم می‌خورد؛ از همین‌جا بوی گلاب می‌آید، هوای اینجا چقدر شبیه کربلاست! بقیه راه تا هتل را پرواز می‌کنم؛ جز دلارام نه کسی را می‌بینم و نه صدایی می‌شنوم: ؛_به_کسی_کار_ندارم... چمدان‌ها را به هتل تحویل می‌دهیم و می‌رویم به سمت حرم. هتل در خیابان امام رضا(ع)ست و پنج دقیقه‌ای تا حرم فاصله دارد. همه ساکتند، همه حال مرا دارند. به جلوی گیت‌ها که می‌رسیم، مردها جدا می‌شوند؛ حامد فقط یک جمله می‌گوید: قرارمون یه ساعت دیگه، باب الرضا. وارد صحن می‌شویم. همه چیز بر خلاف خیابان بیرون، آرام است؛ هوا نه سرد است و نه گرم، نسیمی ملایم می‌وزد. با همان حال منقلب اذن دخول می‌خوانم. حواسم نیست که دوست ندارم جلوی عمه و راضیه خانم گریه کنم؛ چشمم از گنبد برداشته نمی‌شود، با همان حالت به عمه می‌گویم: میشه من تنهایی برم؟ - برو فقط زود بیای ها! گم نشی! - چشم! التماس دعایی می‌گویم و راه می‌افتم؛ رفتن که نه، انگار در خلاء گام برمی‌دارم. صحن‌ها را درست بلد نیستم، چندبار گم می‌شوم و پرسان پرسان، مثل دیوانه‌ها خودم را می‌رسانم به صحن انقلاب. از کف‌شداری 2 وارد رواق می‌شوم. همه چیز جدید است؛ اما آشنا. همه جا نور است و نور و نور، بوی گلاب می‌آید؛ صدای زمزمه و مناجات درهم پیچیده و به آسمان می‌رود، صدای یکنواخت و ملایم. ... ضریح را که می‌بینم، تمام حرف‌هایی که آماده کرده بودم اشک می‌شود. زیرلب سلام می‌دهم؛ جمله‌ای زیباتر از این به ذهنم نمی‌رسد: السلام علیک یا شمس الشموس و انیس النفوس. ... وقتی صدای زنگ می‌آید، راضیه خانم می‌گوید: فکر کنم علیه! با این حرفش می‌روم به اتاق تا چادر سرم کنم. از صبح تا به‌حال، سعی کرده‌ام حال دگرگونم را عادی نشان بدهم؛ اصلا نمی‌فهمم اطرافم چه می‌گذرد، با خودم قرار گذاشته بودم در این پنج روز سراغ گوشی و فضای مجازی نروم ولی نشد؛ یعنی زهرا نگذاشت بس که زنگ زد و پیام داد که سروشت را چک کن! از صبح تاحالا که خبر شهادت محسن حججی را خوانده‌ام، آشوبم و آن عکس معروف از جلوی چشمم دور نمی‌شود. آخرین عکس و شاید افسون کننده‌ترین عکس دنیا. (بعید است عکس شهید حججی را ندیده باشید؛ برای همین لزومی نیست توصیفش کنم... همه با آنچه برما و آن روضه مصور گذشته آشناییم) صبح با حامد از حرم برگشته بودیم، بعد هم حامد با علی و حاج مرتضی رفتند حرم؛ شاید هم خرید؛ کاش حامد زودتر برسد، کاش یک کسی پیدا شود که بتوانم با او درباره حس غریبم بعد از دیدن عکس شهید حججی حرف بزنم، در دل با امام سخن می‌گویم تا کمی سینه‌ام سبک شود. عمه هم که با راضیه خانم سرگرم است! اصلا انگار کسی حواسش به من نیست! البته من به تنهایی عادت دارم؛ تازه، بهتر از این است که بخواهند هربار روی زخمت نمک بپاشند. حداقل اینجا دوستم دارند. صدای یاالله گفتن علی از بیرون می‌آید؛ می‌روم بیرون و زیرلب سلام می‌کنم؛ آن‌قدر آرام که بعید است صدایم را شنیده باشد! مشغول ظرف شستن می‌شوم، این بهترین راه برای پنهان کردن احساسم است. علی نان و غذاهایی که خریده را به مادرش تحویل می‌دهد و در همان حال می‌گوید: شنیدین چی شده مامان؟ و سعی می‌کند خودش را با جابه‌جا کردن و جادادن کیسه‌ها سرگرم کند. راضیه خانم با تعجب می‌گوید: نه! علی آه می‌کشد و با صدای خش داری می‌گوید: یکی از نیروهای سپاه قدس رو اسیر کردن، امروزم شهیدش کردن! عمه که انگار از هیچ‌جا خبر ندارد کنار راضیه خانم می‌ایستد و می‌پرسد: کیا؟ علی با نفرت و بغض می‌گوید: دا... داعشیا دیگه... دنیا دور سرم می‌چرخد؛ اعصابم به اندازه کافی خورد است. دو-سه قاشق و چنگالی که زیر شیر گرفته‌ام، از دستم می‌افتد و صدای نسبتا بلندی می دهد. ادامه دارد.... 🍁〰🍂 @Alachiigh
✳️در حالت عصبانیت نخوابید👇 🔸خوابیدن در حالت عصبانیت باعث استرس زیاد و ماندگار شدن خاطرات بد در ذهن انسان وعصبی شدن فرد میشود. 🔸بهتر است ذهن خودرا قبل از خواب آرام کنید 🍁〰🍂 @Alachiigh
💫بزرگترین افتخاری که در زندگی نصیب ما می‌شود ،هرگز سقوط کردن نیست،، بلکه ،این است که بتوانیم هر بار که سقوط می‌کنیم، دوباره بلند شویم.💫 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۲۸۳ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌹شهید حسن آقاخانی🌹 👆👆👆👆👆👆👆 سلام بر حسین (ع) با سر بریده امام جماعت واحد تعاون بود. بهش می گفتند حاج آقا آقاخانی. روحیه عجیبی داشت. زیر آتیش سنگین عراق شهداء رو منتقل می کرد عقب. توی همین رفت و آمد ها بود که گلوله مستقیم تانک سرش رو جدا کرد. چند قدمیش بودم. «هنوز تنم می لرزه وقتی یادم میاد». از سر بریده شده اش صدا بلند شد:« السلام علیک یا ابا عبدالله» راوی: علی گلی .همرزم شهید ⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ باید به جای میمون این‌ها را به فضا می‌فرستادیم! 🎙 استادحسن رحیم پور: 🔻 می‌گفت آدم‌هایی هستند که نه تنها خودشان می‌ترسند، بقیه را هم می‌ترسانند و فکرِ را همه جا تزریق می‌کنند. اگر یک جایی هم پیشرفت می‌بینند، قبل از دشمن، خودشان پیشرفت‌های ما را مسخره می‌کنند! 🔻 زمانی که ما با ماهواره، میمون به فضا فرستاده بودیم، برخی از همین ها به مسخره کردن رو آوردند. ما باید اول، امثال شماها را می‌فرستادیم به فضا! بهتان ترحم کردند میمون فرستادند. pedarefetneh 🍁〰🍂 @Alachiigh
🔸/ توئیت قابل تامل اکانت توئیتری نزدیک به سپاه پاسداران در بحبوحه لفاظی های اسرائیل و آمریکا مبنی بر بمباران مراکز هسته ای ایران : 🔹‏در صورت حماقت از جانب رژیم صهیونیستی،جمهوری اسلامی ایران دیگر نه برای نابودی تل آویو و حیفا، بلکه برای «آزادسازی قدس شریف» آمادگی دارد در صورت خدشه دار شدن امنیت خاک مقدس ایران ، هیچکس لحظه‌ای طعم امنیت را نخواهد چشید،چه آنان که در ۱۰۰۰ کیلومتری هستند،چه در ‎ ... 🚨پیشتر رسانه های غربی از استقرار موشک های «قاره پیما یا ماهواره بر» سپاه پاسداران و آماده باش یگان های پهپادی در غرب کشور خبر می دادند. سپاه قدس 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️پدر روح الله زم معدوم در سالگرد اعدام پسرش خود را خلع لباس کرد ⭕️ در اوردن لباس روحانیت توسط پدر روح الله زم که مشوق مسیر سیاهش هم بود؛ توفیق اجباری برای حوزه‌ای بود که عمامه از سر این بر نداشت. از قدیم گفتن، کلاغ که از باغ قهر کنه؛ یه گردو به نفع باغبونه؛ تا الانش هم زیادی از سفره انقلاب سیراب شدی مرد ناحسابی. 👤 پوریا فاضل (بدون مرز 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ استاد رائفی_پور 🔻آقای میدونی معیار حلال زاده بودن چیه؟😏 🔻حب به علی آزمایش DNA است ✅رادار انقلاب 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️هذیان گویی ‌و ادعای پرتکرار بنی گانتز، وزیر دفاع اسرائیل: به ارتش دستور دادم تا برای حمله نظامی به ایران اماده باشند آماده جنگیم بگویید به صهیون در حمله ما یک اثر از دیو نماند یک خانه سالم به تلاویو نماند از نسل علی منتقم یار می آید ای اهل حرم میر و علمدار می آید 🍁〰🍂 @Alachiigh
🍁 🔰 واکنش سنجی نسبت به اعتراضات صنوف مختلف در کشور 🍃🌹🍃 🔴 جریان معاند: 🔻 القای ترس حاکمیت از به پا خواستن مردم و بخصوص فرهنگیان یک جامعه 🔹 تاکید بر لزوم باور به توانستن در ایجاد تغییر سخت در حاکمیت با روی آوردن به تظاهرات سراسری 🔸 مانور ویژه بر روی اعتراضات فرهنگیان در برابر ساختمان مجلس و دعوت به پیوستن تمام اقشار ناراضی به اعتراضات 🔺 برجسته سازی تصاویر دست نوشته‌های حاضر در اعتراضات فرهنگیان 🔵 جریان داخلی: 🔻 انتقاد به مسئولین رسمی به جهت عدم رسیدگی به مطالبات بر حق معلمان، کارگران و سایر اصناف متضرر شده 🔹 تمجید و تشکر از اقشار مختلف معترض در کشور به دلیل برگزاری اعتراضات مسالمت آمیز و عاری از خشونت 🔸 برجسته سازی مطالبات بر حق فرهنگیان و کارگران 🔺 تقدیر از رسانه ملی به دلیل انعکاس صدای معترضان در رسانه رسمی کشور 🍁〰🍂 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت 44 آخرین بار و و اولین باری که به مشهد آمدم، اردوی المپیاد مدرسه بود و فقط شانزده
🌺دلارام من🌺 قسمت 45 کتاب دعا را برمی‌دارم و گوشه‌ای می‌نشینم؛ چه باد خنکی می‌وزد در این مرداد گرم! بغض دارد خفه‌ام می‌کند، اما با شروع دعای کمیل، می‌شکند و راه گلویم باز می‌شود. بعد از دعا دلم هوای ضریح را می‌کند؛ کنار دیواری روبروی ضریح می‌ایستم و چشمانم را به پنجره‌های ضریح گره می‌زنم؛ همه حرف‌هایم بر چهره خیسم می‌چکد، دوست دارم امشب نایب‌الزیاره مدافعان حرم باشم، نایب‌الزیاره کسی که هم می‌شناسم و هم نمی‌شناسمش؛ شهید حججی. کاش پدر هم اینجا بود... راستی این چندمین بار است که به‌جای پدر، با نفس بریده سلام می‌دهم؟ چندمین بار است که به‌جای او غبار حرم را به نیت شفا تنفس می‌کنم؟ چقدر دل‌تنگ پدری بودم که ندیده‌ام؛ اما اینجا، دست خورشید که روی سرت باشد، بهتر از تمام پدرهای عالم است. به‌جای مادر غرورم را می‌شکنم؛ دوست ندارم مثل او خودخواه باشم، شاید هم قضاوت من عجولانه است؛ مادر هم حق داشته با مردی سالم زندگی کند؛ شاید اگر من به‌جای مادر بودم هم مثل او رفتار می‌کردم؛ صبر کردن سخت است؛ اما، اما تکلیف من و حامد و سال‌ها تنهایی پدر چیست؟ ما خانواده نمی‌خواستیم؟ پدر همدم نمی‌خواست؟ چه امتحان سختی بوده برای مادر! شاید هم پدر خودش خواسته مادر راحت باشد؛ هرچه هست، من دوست ندارم خودخواه باشم. آینده مبهمی که پیش روست آزارم می‌دهد؛ می‌دانم زندگی من از اول مثل دخترهای معمولی نبوده و نخواهد بود؛ راستش خودم هم دوست ندارم مثل همه یک زندگی عادی داشته باشم؛ سرم در لاک خودم باشد و بعد از مرگم در تاریخ گم شوم، این‌که یادت نکنند یک چیز است و این‌که در تاریخ گم شوی چیز دیگر. اگر تاریخ را بسازی هرچند خودت نباشی، در جریده عالم ثبت می‌شوی؛ مثل پدر، حامد، شهید حججی و خورشید خراسان. این‌ها حرف‌هایی‌ست که با امام نجوا کردم و حالا گوشه‌ای از رواق، به عکس شهید حججی چشم دوخته‌ام؛ اختیار اشک‌هایم را ندارم، خودشان می‌دانند کی باید بریزند؛ یک جمله از زیارت عاشورا را تکرار می‌کنم با دیدن آن کربلای مصور: السلام علی الحسین، و علی اصحاب الحسین، الذین بذلو مهجهم دون الحسین... بعد از نماز که درها را باز می‌کنند، کفش‌هایم را از کفش‌داری می‌گیرم و به محض ورود به صحن، حامد را می‌بینم؛ آن‌قدر فکر این‌که بعد از اعزام دوباره، دیگر نبینمش در ذهنم دور زده که ناخودآگاه می‌روم به طرفش و درآغوشش می‌گیرم؛ انگار تمام هجده سال دلتنگی‌ام را بخواهم یک‌جا تخلیه کنم؛ حامد متحیر و خجالت زده، سرم را نوازش می‌کند و می‌گوید: زشته آبجی! بسه! مردم بد نگاه می‌کنن؛ عه عه... علی‌ام اومد... زشته. تا اسم علی می‌آید، سریع خودم را جمع می‌کنم و روبروی حامد می‌ایستم. حامد نگاهم می‌کند، با محبتی برادرانه که باعث می‌شود از ترس از دست دادنش بیشتر آشوب شوم؛ حرفی نمی‌زنیم، اجازه می‌دهم چشمان به خون نشسته‌ام سخن بگوید و نگاه مهربان او پاسخ دهد. علی چند قدمی ما ایستاده و پشتش به ماست؛ در دل حرص می‌خورم که در این بین الطلوعین زیبای حرم که می‌خواهم با حامد تنها باشم، وبال گردنمان شده. برمی‌گردد و به طرف حامد می‌آید؛ انگار اصلا مرا نمی‌بیند؛ من هم همین‌طور؛ دو چفیه زرد لبنانی می‌دهد به حامد، حامد یکی را به من می‌دهد. تازه متوجه می‌شوم دور گردن علی هم یکی از همان‌هاست. حامد توضیح می‌دهد: - یه هیئت از بچه‌های حزب‌الله تو صحن قدس سینه زنی و دعا داشتن، رفتیم پیششون؛ باهم دوست شدیم، اونام چندتا چفیه بهمون دادن که یکی‌ام برای تو گرفتم، متبرکه به ضریح سیده زینب(علیها السلام)، ما بردیم به ضریح آقا هم متبرکش کردیم. چفیه را روی صورتم می‌گذارم، بوی حرم می‌دهد، بوی بانوی دمشق را؛ انگار چنگ در ضریح خود خانم انداخته‌ام؛ راستی زینبیه خلوت‌تر از اینجاست؛ مثل مشهد شلوغ نیست؛ می‌توان به راحتی سرت را به ضریح تکیه بدهی و در خم گیسویش امید دراز ببندی. حامد چفیه را دور گردن می‌اندازد: شمام هم بنداز که گمت نکنم! لبخند کوچکی می‌زنم و چفیه را از زیر چادر می‌بندم؛ می‌نشینیم روی فرش‌های صحن؛ علی هم که توسط حامد کاملا توجیه شده، با فاصله از ما می‌نشیند و کتاب کوچکی را جلوی صورتش باز می‌کند؛ به گمانم قرآن یا مفاتیح باشد. چشمان حامد به گنبد دوخته شده و زمزمه می‌کند، دوست دارم برایم قرآن بخواند؛ بی‌آنکه به زبان بیاورم خواسته‌ام را می‌فهمد و قرآن جیبی‌اش را درمی‌آورد. طوری می‌خواند که فقط خودمان بشنویم؛ چشم از پنجره فولاد برمی‌دارم و به حامد نگاه می‌کنم. در دل می‌گویم: بعد عمری که اومدی جای مامان و بابا رو پر کردی، تا اومد دلم خوش بشه اگه کسی رو ندارم داداش دارم، می‌خوای بری؟ ادامه دارد.... 🍁〰🍂 @Alachiigh
ایران تنها کشوریست که میتوانید در آن پدر تروریست رسانه ای معدومی که باعث ریخته شدن خون دهها نفر شده را ببینید که در سالگرد اعدامش معرکه گرفته و بجای مردن از شرمندگی، با پررویی طلبکار هم است و عده ای سفیه هم به این فضاحت کف میزنند! 💬بهنام 🔷amoofide 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 درمان روزنه های باز روی صورت (منافذ درشت) در طب سنتی «حکیم حسین خیراندیش 🍁〰🍂 @Alachiigh
✨اگر چشم امیدتان خدا باشد هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که راست نباشد ✨هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که پیش نیاید ✨هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که دیر نپاید 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۲۸۴ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌹شهید احمد کریمی🌹 شرمنده ی امام حسین نباشم! ✍کنار قبر آماده ای نشسته و عجیب به فکر فرو رفته بود. بنده ی خدایی روی شانه اش زد وگفت: - «حاج احمد! این قبر برای تو خیلی کوچک است. تو با این قدبلند، توی این قبر جا نمی گیری، به فکر یک قبر دیگر باش.» حاج احمد کریمی در جواب گفت: « من به شما قول می دهم که این قبر برای من بزرگ هم باشد.» همیشه می گفت: « شهادت با یک تیر یا ترکش که نفع شهادت نیست، آدم باید مثل امام حسین شهید بود تا شرمنده ی آقا نشود. من دوست دارم روز قیامت، اگر قرار شد مرا به امام حسین(علیه السلام) معرفی کنند، قطعات بدنم را روی پارچه ای قرار دهند و بگویند: « این احمد کریمی است.» گذشت ...تا این که در کربلای پنج گلوله ی توپ به او اصابت کرد و قطعات بدنش را در کیسه کوچکی جمع کردند و در همان قبر دفنش کردند. احمد به آرزوش رسید و شرمنده ی امام حسین نشد.🙏😔 شهید حاج احمد کریمی فرمانده گردان که در عملیات کربلای پنج و همزمان با ایام شهادت حضرت زهرا(س) بر اثر اصابت گلوله توپ، پیکر مطهرش قطعه قطعه شد ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا