eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🔴۵ سال پیش چنین روزی، ظریف درباره خارج نشدن آمریکا از برجام این حرفارو زد آقای ظریف وقتش نشده بری پولت رو از دانشگاه‌های آمریکایی پس بگیری چون چیزی از حقوق یادت ندادن؟ :) 🎋〰☘ @Alachiigh
تیم هاکی بانوان نایب قهرمان آسیا شد. دمتون گرم. شما افتخار این سرزمینید ❌ولی چرا صدایی از طرفداران زن زندگی آزادی نمیاد. چون اونا زن رو فقط بازیچه اهداف و اغراضشون قرار میدن، کاری به این مسائلشون ندارن اونایی که یه عمری خودشون رو برای استادیوم رفتن خانوما میکشتن هم صدایی ازشون درنمیاد، چون فقط فوتبال آقایون مهمه و تماشای فوتبال آقایون توسط خانوما. هاکی خانوما براشون ورزش نیست بهرحال مبارک باشه خیلی❤️ 🎋〰☘ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۱۳ حبیب الله گاهی عمق شک ... به شدت روی شونه هام سنگینی می کرد ...
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا‌] ⚜ قسمت والسابقون قرآن رو برداشتم ... این بار نه مثل دفعات قبل ... با یه هدف و منظور دیگه ... چندین بار ترجمه فارسیش رو خوندم ... دور آخر نشستم ... و تمام خصلت های مثبت و منفی توش رو جدا کردم و نوشتم ... خصلت مومنین ... خصلت و رفتارهای کفار و منافقین ... قرآن که تموم شد نشستم سر احادیث ... با چهل حدیث های کوچیک شروع کردم ... تا اینکه اون روز ... توی صف نماز جماعت مدرسه ... امام جماعت مون چند تا کلمه حرف زد... - سیره اهل بیت یکی از بهترین چیزهاست ... برای اینکه با اخلاق و منش اسلامی آشنا بشیم ... برید داستان های کوتاه زندگی اهل بیت رو بخونید ... اونها الگوی ما برای رسیدن به خدا هستن ... تا این جمله رو گفت ... به پهنای صورتم لبخند زدم ... بعد از نماز ... بلافاصه اومدم سر کلاس و نوشتمش ... همون روز که برگشتم ... تمام اسباب بازی هام روز از توی کمد جمع کردم ... ماشین ها ... کارت عکس فوتبالیست ها ... قطعات و مهره های کاوش الکترونیک ... که تقریبا همه اش رو مادربزرگم برام خریده بود ... هر کی هم ... هر چی گفت ... محکم ایستادم و گفتم ... - من دیگه بزرگ شدم ... دیگه بچه دبستانی نیستم که بخوام بازی کنم ... پول تو جیبیم رو جمع می کردم ... به همه هم گفتم دیگه برای تولدم کادو نخرید ... حتی لباس عید ... هر چقدر کم یا زیاد ... لطفا پولش رو بهم بدید ... یا بگم برام چه کتابی رو بخرید ... خوراکی خریدن از بوفه مدرسه هم تعطیل شد ... کمد و قفسه هام پر شده بود از کتاب ... کتاب هایی که هر بار، فروشنده ها از اینکه خریدارشون یکی توی سن من باشه... حسابی تعجب می کردن ... و پدرم همچنان سرم غر می زد ... و از فرصتی برای تحقیر من استفاده می کرد ... با خودم مسابقه گذاشته بودم ... امام صادق (ع) فرموده بودند ... مسلمانی که 2 روزش عین هم باشه مسلمان نیست ... چهل حدیث امام خمینی رو هم که خوندم ... تصمیمم رو گرفتم ... چله برمی داشتم ... چله های اخلاقی ... و هر شب خودم رو محاسبه می کردم ... اوایل ... اشتباهاتم رو نمی دیدم یا کمتر متوجه شون می شدم ... اما به مرور ... همه چیز فرق کرد ... اونقدر دقیق که متوجه ریزترین چیزها می شدم ... حتی جایی رو که با اکراه به صورت پدرم نگاه می کردم ... حالا چیزهایی رو می دیدم ... که قبلا متوجه شون هم نمی شدم ... پسر پدرم هر چه زمان به پیش می رفت ... زندگی برای شکستن کمر من ... اراده بیشتری به خرج می داد ... چند وقت می شد که سعید ... رفتارش با من داشت تغییر می کرد ... باهام تند می شد ... از بالا به پایین برخورد می کرد ... دیگه اجازه نمی داد به کوچک ترین وسائلش دست بزنم ... در حالی که خودش به راحتی به همه وسائلم دست می زد ... و چنان بی توجه و بی پروا ... که گاهی هم خراب می شدن ... با همه وجود تلاش می کردم ... بدون هیچ درگیری و دعوا ... رفتارش رو کنترل کنم ... اما فایده ای نداشت ... از طرفی اگر وسایل من خراب می شد ... پدرم پولی برای جایگزین کردن شون بهم نمی داد ... وقتی با این صحنه ها رو به رو می شدم ... بدجور اعصابم بهم می ریخت ... و مادرم هر بار که می فهمید می گفت ... - اشکال نداره مهران ... اون از تو کوچیک تره ... سعی کن درکش کنی ... و شرایط رو مدیریت کنی ... یه آدم موفق ... سعی می کنه شرایط رو مدیریت کنه ... نه شرایط، اون رو ... منم تمام تلاشم رو می کردم ... و اصلا نمی فهمیدم چی شده؟ ... و چرا رفتارهای سعید تا این حد در حال تغییره؟ ... گیج می خوردم و نمی فهمیدم ... تا اینکه اون روز ... از مدرسه برگشتم ... خیلی خسته بودم ... بعد از نهار ... یه ساعتی دراز کشیدم ... وقتی بلند شدم ... مادرم و الهام خونه نبودن ... پدرم توی حال ... دست انداحته بود گردن سعید ... و قربان صدقه اش می شد ... - تو تنها پسر منی ... برعکس مهران ... من، تو رو خیلی دوست دارم ... تو خیلی پسر خوبی هستی ... اصلا من پسری به اسم مهران ندارم ... مادرت هم همیشه طرف مهران رو می گیره ... هر چی دارم فقط مال توئه ... مهران 18 سالش که بشه ... از خونه پرتش می کنم بیرون ... پاهام سست شد ... تمام بدنم می لرزید ... بی سر و صدا برگشتم توی اتاق ... درد عجیبی وجودم رو گرفته بود ... درد عمیق بی کسی ... بی پناهی ... یتیمی و بی پدری ... و وحشت از آینده ... زمان زیادی برای مرد شدن باقی نمونده بود ... فقط 5 سال ... تا 18 سالگی من ... ⚜جھت‌ِ مطالعہ‌ے هر قسمٺ‌؛،، ¹1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیست -ادامه دارد... -نويسنده:سيدطاها ايمانی @Alachiigh
⭐️یک تیر تنها، وقتی می تواند پرتاب شود که کمان را به سمت عقب بکشد.. اما... وقتی زندگی شما را با سختی ها به سمت عقب میکشد ... میخواد شما را به سمت چیزی عالی پرتاب کند... 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید محمدحسن حسنیان🌹 ما را هم از رزق آسمانی‌ات نمک‌گیر کن که عاقبت‌ما‌ن به خیر شود و "شهادت" همان عاقبت بخیری است... فرمانده گردان المهدی لشکر۱۰سیدالشهدا درحال تقسیم تنقلات در بین نیروهایش؛ شهید حسنیان در ۱۳ اردیبهشت‌ ۱۳۶۵ در ۲۴سالگی در منطقه فکه به شهادت رسید. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ بی‌حجاب، بی‌دین نیست ♦️با بی‌احترامی و دعوا و هتاکی‌، هیچ چیزی در جامعه اصلاح نمیشه! واکسن فرهنگی باید تولید کرد! 🎋〰☘ @Alachiigh
❌⭕️❌ 🔴 به شما ربطی نداره ❗️❗️❗️ 🔻ماشین خودمه، هر چقدر میخوام سرعت میرم. به شما ربطی نداره. 🔻بدن خودمه، هر چقدر میخوام تو مترو، اتوبوس، فروشگاه و ... سیگار می کشم. به شما ربطی نداره. 🔻آپارتمان خودمه، هر چقدر که بخوام توش سر و صدا می کنم. به شما ربطی نداره. 🔻آپارتمان خودمه می خوام توش یه گله گوسفند داشته باشم. به شما ربطی نداره. 👈 هر وقت این حرف های عجیب و غریب رو قبول کردید، ادعای اون بی حجاب و بدحجاب رو که میگه بدن خودمه به شما ربطی نداره رو هم قبول کنید. ⚠️ تو همه اینها و به مردم و جامعه وجود داره. وقتی پای ضرر زدن به مردم و حقوق می رسه، دیگه برای خودمه معنی نداره. هر چیزی که خدا بهت میده، در برابر اون مسئولیت هم برات میذاره. 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤩💢 شاهکار اجرای تلویزیونی در بیان تمامیت ارضی ایران عزیز 😍✅درود به خانم صادق زاده مجری توانمند بوشهر 🧡 درود بر ایران از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب ✅بسیار زیبا در حد المپیک😉 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴❌اعتراف به وضعیت اسفناک ایرانیان در زمان پهلوی در شبکه‌ سلطنتی: آقایان طوری از پیش از انقلاب دفاع می‌کنند گویا همه مردم که علیه شاه انقلاب کردند دیوانه بودند! هوشنگ امیر احمدی: من در زمان شاه زندگی کردم ۸۰ درصد کشور آب و برق نداشت!‌‌ ❌ما در زمان شاه ارتشی داشتیم که کامل در اختیار امریکا بود یک ژنرال آمریکایی به ما دستور می‌داد چه کنیم! الان در جمهوری اسلامی ۱۶ میلیون فارغ التحصیل دانشگاهی داریم 🎋〰☘ @Alachiigh
🔴❌ کارشناس وطن فروش 🔺 کارشناس وطن فروش میگوید: تاجگذاری انگلیس باعث شد جهان برگردد نگاهی بکند به تاریخ و فرهنگ و سنت های بریتانیا.... چه ماله ای میکشند وطن فروشهای مستقر در لندن، بر روی تفرعنِ کشوری که بیشترین ضربه را به وطنشان ایران زده است... انگلیس در همین تاجگذاری از ترس برخی جواهرات سلطنتی را پنهان کرده است. چرا که قبلا ایران و هند و برخی کشورها اعتراض کرده اند که اینها دارایی مردم ماست و شما دزدیده اید. (جواهرات مربوط به آفریقا را البته پنهان نکرده و بدون ترس در مراسم آوردند ، چون آنجا را بی صاحب میپندارند و تصورشان این است که این یکی را زورشان میرسد که پزش را بدهند...) این مراسم نماد دزدی از ملت هاست. وطن فروشها همین را هم بزک میکنند... 🎋〰☘ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا‌] ⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۱۴ والسابقون قرآن رو برداشتم ... این با
قسمت هادی های خدا - خداوند می فرمایند داستان: بنده من ... تو یه قدم به سمت من بیا... من ده قدم به سمت تو میام ... اما طرف تا 2 تا کار خیر می کنه ... و 2 قدم حرکت می کنه ... میگه کو خدا؟ .. چرا من نمی بینمش؟ ... فاصله تو تا خدا ... فاصله یه ذره کوچیک و ناچیز از اینجا تا آخر کهکشان راه شیریه ... پیامبر خدا ... که شب معراج ... اون همه بالا رفت ... تا جایی که جبرئیل هم دیگه نتونست بالا بیاد ... هم فقط تا حدود و جایی رفت ... حالا بعضی ها تا 2 قدم میرن طلبکار هم میشن ... یکی نیست بگه ... برادر من ... خواهر من ... چند تا قدم مورچه ای برداشتی ... تازه اگر درست باشه و یه جاهایی نلرزیده باشی ... فکر کردی چقدر جلو رفتی که معرفتت به حدی برسه که ... تازه چقدر به خاطر خدا زندگی کردی؟ ... چند لحظه و ثانیه زندگیت در روز به خاطر خدا بوده؟ ... از مالت گذشتی؟ ... از آبروت گذشتی؟ ... از جانت گذشتی؟ ... آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه و فال به نام من دیوانه زدند ... اما با همه اون اوصاف .. عشق ... این راه چند میلیون سال نوری رو ... یک شبه هم می تونه بره ... اما این عشق ... درد داره ... سوختن داره ... ماجرای شمع و پروانه است ... لیلی و مجنونه ... اگر مرد راهی ... و به جایی رسیدی که جرات این وادی رو داری ... بایست بگو ... خدایا ... خودم و خودت ... و الا باید توی همین حرکت مورچه ای بری جلو ... این فرق آدم هاست که یکی یک شبه ... ره صد ساله رو میره ... یکی توی دایره محدود خودش ... دور خودش می چرخه ... واکمن به دست ... محو صحبت های سخنران شده بودم ... و اونها رو ضبط می کردم ... نماز رو که خوندن ... تا فاصله بین دعای کمیل رو رفت بالای منبر ... خیلی از خودم خجالت کشیدم ... هنوز هیچ کار نکرده ... از خدا چه طلبکار بودم ... سرم رو انداختم پایین ... و توی راه برگشت ... تمام مدت این حرف ها توی سرم تکرار می شد... اون شب ... توی رختخواب ... داشتم به این حرف ها فکر می کردم که یهو ... چیزی درون من جرقه زد ... و مثل فنر از جا پریدم ... - مهران ... حواست بود سخنرانی امشب ... ماجرای تو و خدا بود ... حواست بود برعکس بقیه پنجشنبه شب ها ... بابا گفت دیر میاد ... و مامان هم خیلی راحت اجازه داد تنها بری دعای کمیل ... همه چیز و همه اتفاقات ... درسته ... خدا تو رو برد تا جواب سوالات رو بده ... و اونجا ... و اولین باری بود که با مفهوم هادی ها آشنا شدم ... اسم شون رو گذاشتم هادی های خدا ... نزدیک ترین فردی... که در اون لحظه می تونه واسطه تو با خدا باشه ... واسطه فیض ... و من چقدر کور بودم ... اونقدر کور که هرگز متوجه نشده بودم ... دوباره دراز کشیدم ... در حالی که اشک چشمم بند نمی اومد ... همیشه نگران بودم ... نگران غلط رفتن ... نگران خارج شدن از خط ... شاگرد بی استاد بودم ... اما اون شب ... خدا دستم رو گرفت و برد ... و بهم نشون داد... خودش رو ... راهش رو ... طریقش رو ... و تشویق ... اینکه تا اینجا رو درست اومدی ... اونقدر رفته بودم که هادی ها رو ببینم و درک کنم ... با اون قدم های مورچه ای ... تلاش بی وقفه 4 ساله من ... دعوتنامه اون شب ... بالشتم از اشک شوق خیس بود ... از شادی گریه می کردم ... تا اذان صبح خوابم نبرد ... همون طور دراز کشیده بودم و به خدا و تک تک اون حرف ها فکر می کردم... اول ... جملاتی که کنار تصویر اون شهید بود ... هر کس که مرا طلب کند می یابد ... من 4 سال ... با وجود بچگی ... توی بدترین شرایط ... خدا رو طلب کرده بودم ... و حالا ... و حالا ... خدا خودش رو بهم نشون داد ... خودش و مسیرش... و از زبان اون شخص بهم گفت ... این مسیر، مسیر عشق و درده ... اگر مرد راهی ... قدم بردار ... و الا باید مورچه ای جلو بری ... تازه اگه گم نشی و دور خودت نچرخی... به ساعت نگاه کردم ... هنوز نیم ساعت تا اذان باقی مونده بود ... از جا بلند شدم و رفتم وضو گرفتم ... جا نمازم رو پهن کردم و ایستادم ... ساکت ... بی حرکت ... غرق در یک سکوت بی پایان ... - خدایا ... من مرد راهم ... نه از درد می ترسم ... نه از هیچ چیز دیگه ای ... تا تو کنار منی ... تا شیرینی زیبای دیدنت ... پیدا کردنت ... و شیرینی امشب با منه ... من از سوختن نمی ترسم ... تنها ترس من ... از دست دادن توئه ... رهام کنی و از چشمت بیوفتم ... پس دستم رو بگیر ... و من رو تعلیم بده ... استادم باش برای عاشق شدن ... که من هیچ چیز از این راه نمی دونم ... می خوام تا ته خط اون حدیث قدسی برم ... می خوام عاشقت باشم ... می خوام عاشقم بشی ... ⚜جھت‌ِ مطالعہ‌ے هر قسمٺ‌؛،، ¹1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیست -ادامه دارد... -نويسنده:سيدطاها ايمانی @Alachiigh
✳️ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻧﺨﻮﺍﺑﯿﺪ👇 🔸ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻓﻌﺎﻟﯿﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻀﻢ ﻏﺬﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﯿﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻧﺮﻭﯾﺪ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺯﺧﻢ ﻣﻌﺪﻩ ﻭ ﺗﻮرﻡ ﻣﻌﺪﻩ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺳﮑﺘﻪ ﻗﻠﺒﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ. 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید مهرداد عزیزاللهی🌹 👆🎥دیدن این چند ثانیه بر هر مسئول در جمهوری اسلامی واجبه چقدر معصومیت و خلوص در یک فرد جمع شده... چیزی جز شهادت لیاقت این نوجوان عزیزکرده نبوده ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزودی یک سوم بازار عراق را از دست خواهیم داد/ 🔴💢آتش به اختیار به عراق بروید، کارخانه بزنید و کار تولیدی را شروع کنید، منتظر حمایت دولت نمانید ❌حمیدرضا نیکان، رئیس مرکز تجاری ایران در بغداد: ترک‌ها و سعودی‌ها با سرعت زیادی در حال احداث کارخانه در عراق هستند. راهی جز تولید در عراق نداریم. 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢✅ساخت رباتِ انباردار توسط جوانان ایرانی متخصصان یک شرکت دانش‌بنیان موفق شدند روش جابه‌جاییِ تجهیزات در انبارها را با بومی‌سازیِ یک رباتِ هوشمند تغییر دهند. این ربات می‌تواند با کمک فناوری هوش مصنوعی، تجهیزات را در مکان‌های مدنظر قرار دهد. 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️چرا نباید در کشور ما آزاد باشد تا برای همگان عادی شود⁉️ ✅پیشنهاد ویژه 🎤 🎋〰☘ @Alachiigh
🔴❌ خبرگزاری فارس، جریمه‌ی نقدی ۱.۵ میلیون تومانی حجاب را شوخی قوۀقضائیه با سلبریتی‌های مروج بی‌حجابی دانست 🔻 این رسانه نوشت: برای مجازات کشف حجاب این افراد در ملأعام جریمۀ نقدی ۱.۵ میلیون تومانی در نظر گرفته‌شده! اینجا سوال پیش می‌آید که آیا این اقدام سلبریتی‌ها جرم شخصی بوده که تنها با جریمه‌ای ناچیز با آن برخورد شده است؟ 🔹این مجازات، همان شوخی قوۀقضائیه با سلبریتی‌هاست. نادیده‌گرفتنِ ابعاد دیگر کشف حجاب سلبریتی‌ها از سوی قوه‌قضائیه و مجازات سبک آنان نه‌تنها بازدارنده نیست بلکه باعث گسترش قانون‌شکنی در بین دیگر سلبریتی‌ها خواهد شد. ‌❌ توضیح قوۀقضائیه دربارۀ جریمۀ نقدی سلبریتی‌ها 🔴جریمۀ ۱.۵ میلیونی پانته‌آ بهرام و کتایون ریاحی مربوط به پروندۀ گذشتۀ این دو نفر برای کشف حجاب است که به‌تازگی حکم آن صادر شده. 🔺 پروندۀ جدید کشف حجاب این دو بازیگر برای جریحه‌دارکردنِ عفت عمومی تشکیل و به‌تازگی برای آن قرار مجرمیت صادر شده و همچنان باز است. 🎋〰☘ @Alachiigh
🔴وزیر ارتباطات: افزایش قیمت بسته‌های اینترنتی در حال بررسی است!! ❌آفرین.. شما هم در سال مهار تورم گران کنید از قافله دیگر گران سازها عقب نیفتید.... با این وضع نت لاک پشتی اگر گران نمیکردید باعث تعجب بود!! ‼️یکی از دستاوردهای دولت رئیسی این است که همه چیز رسما و قانونا گران میشه!! علاوه بر گرانی روزانه برخی کالاها!! ‼️و همگی هم در ظاهر ادعای پیروی از رهبری دارند و درست برخلاف ایشان رفتار میکنند.. حداقل دولت روحانی ادعای پیروی نداشت!! این هم روی ریاکارانه و نفاق برخی دولتمردان است 🔺آقای رئیسی.. فکر نکن مردم ساکتن یا نمی فهمن ها.. مردم فقط دارند چوب خط پر میکنن!! و همگی این گرانی ها اول به پای اون دستگاه و وزارت بعدا به حساب شخص شما نوشته میشه.. و البته متاسفانه به پای کل نظام.. 🎋〰☘ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۱۵ هادی های خدا - خداوند می فرمایند داستان: بنده من ... تو یه قدم ب
دست هام رو بالا آوردم ... نیت کردم ... و الله اکبر ... هر چند فقط برای نماز وتر فرصت بود ... اما اون شب ... اون اولین نماز شب من بود ... نمازی که تا قبل ... فقط شیوه اقامه اش رو توی کتاب ها خونده بودم ... اون شب ... پاسخ من شده بود ... پاسخ من به دعوتنامه خدا ... چهل روز ... توی دعای دست هر نمازم ... بی تردید ... اون حدیث قدسی رو خوندم ... و از خدا ... خودش رو خواستم ... فقط خودش رو ... تا جایی که بی واسطه بشیم ... من و خودش ... و فقط عشق ... و این شروع داستان جدید من و خدا شد ... هادی های خدا ... یکی پس از دیگری به سمت من می اومدن ... هیچ سوالی بی جواب باقی نمی موند ... تا جایی که قلبم آرام گرفت ... حتی رهگذرهای خیابان ... هادی های لحظه ای می شدند ... واسطه هایی که خودشون هم نمیدونستن ... و هر بار ... در اوج فشار و درد زندگی ... لبخند و شادی عمیقی وجودم رو پر می کرد ... خدا ... بین پاسخ تک تک اون هادی ها ... خودش رو ... محبتش رو ... توجهش رو ... بهم نشون می داد ... معلم و استاد من شد ... من سوختم ... اما پای تصویر اون شهید ... تصویری که با دیدنش ... من رو در مسیری قرار داد که ... به هزاران سوختن می ارزید ... و این ... آغاز داستان عاشقانه من و خدا بود ... عید نوروز ... قرار بود بریم مشهد ... حس خوش زیارت ... و خونه مادربزرگم ... که چند سالی می شد رفته بود مشهد... دل توی دلم نبود ... جونم بود و جونش ... تنها کسی بود که واقعا در کنارش احساس آرامش می کردم ... سرم رو می گذاشتم روی پاش ... چنان آرامشی وجودم رو می گرفت که حد نداشت ... عاشق صدای دونه های تسبیحش بودم ... بقیه مسخره ام می کردن ... - از اون هیکلت خجالت بکش ... 13، 14 سالت شده ... هنوز عین بچه ها می مونی ... ولی حقیقتی بود که اونها نمی دیدن ... هر چقدر زندگی به من بیشتر سخت می گرفت ... من کمر همتم رو محکم تر می بستم ... اما روحم به جای سخت و زمخت شدن ... نرم تر می شد ... دلم با کوچک تکان و تلنگری می شکست ... و با دیدن ناراحتی دیگران شدید می گرفت ... اما هیچ چیز آرامشم رو بر هم نمی زد ... درد و آرامش و شادی ... در وجودم غوطه می خورد ... به حدی که گاهی بی اختیار شعر می گفتم ... رشته مادرم ادبیات بود ... و همه ... این حس و حالم رو به پای اون می گذاشتن ... هر چند عشق شعر بودن مادرم ... و اینکه گاهی با شعر و ضرب المثل جواب ما رو می داد ... بی تاثیر نبود ... اما حس من ... و کلماتم ... رنگ دیگه ای داشت ... درد، هدیه دنیا و مردمش به من بود ... و آرامش و شادی ... هدیه خدا ... خدایی که روز به روز ... حضورش رو توی زندگیم ... بیشتر احساس می کردم ... چیزهایی در چشم من زیبا شده بود... که دیگران نمی دیدند ... و لذت هایی رو درک می کردم... که وقتی به زبان می آوردم ... فقط نگاه های گنگ ... یا خنده های تمسخرآمیز نصیبم می شد ... اما به حدی در این آرامش و لذت غرق شده بودم ... که توصیفی برای بهشت من نبود ... از 26 اسفند ... مدرسه ها تق و لق شد ... و قرار شد همون فرداش بزنیم به جاده ... پدرم، شبرو بود ... ایام سفر ... سر شب می خوابید و خیلی دیر ساعت 3 صبح ... می زدیم به دل جاده ... این جزء معدود صفات مشترک من و پدرم بود ... عاشق شب های جاده بودم ... سکوتش ... و دیدن طلوع خورشید ... توی اون جاده بیابانی ... وضو گرفتم ... کلید ماشین رو برداشتم ... و تا قبل از بیدار شدن پدرم ... تمام وسایل رو گذاشتم توی ماشین ... و قبل از اذان صبح ... راه افتادیم ... توی راه ... توی ماشین ... چشم هام رو بستم تا کسی باهام صحبت نکنه ... و نماز شبم رو همون طوری نشسته خوندم ... نماز صبح ... هر چی اصرار کردیم نمی ایستاد ... می گفت تا به فلان جا نرسیم نمی ایستم ... و از توی آینه ... عقب... به من نگاه می کرد ... دیگه دل توی دلم نبود ... یه حسی بهم می گفت ... محاله بایسته ... و همون طوری نماز صبحم رو اقامه کردم ... توی همون دو رکعت ... مدام سرعت رو کم و زیاد کرد ... تا آخرین لحظه رهام نمی کرد ... اصلا نفهمیدم چی خوندم ... هوا که روشن شد ایستاد ... مادرم رفت وضو گرفت ... و من دوباره نماز صبحم رو قضا کردم ... توی اون همه تکان اصلا نفهمیده بودم چی خوندم ... همین طور نشسته ... توی حال و هوای خودم ... به مهر نگاه می کردم ... - ناراحتی؟ ... سرم رو آوردم بالا و بهش لبخند زدم ... ⚜جھت‌ِ مطالعہ‌ے هر قسمٺ‌؛،، ¹1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیست -ادامه دارد... -نويسنده:سيدطاها ايمانی @Alachiigh
✳️فواید اعجاز انگیز هل در صبحگاه !👇 🔸مقوی معده 🔸رفع سردرد 🔸رفع بي خوابی 🔸مسکن دردهای عصبی صورت و کمر 🔸رفع کم خوابی 🔸معطر و خوشبو کننده 🔸دستور مصرف:همراه با شربت و چای مصرف شود وطبع گرم 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا