#پویش_مبلغ_غدیرم
با ارسال عکس در یکی از موضوعات زیر:
✅ نصب پرچم و آذین بندی درب منزل
✅ تزیینات فضای داخلی منزل
✅ پخت کیک و آش نذری
✅ اهداء هدیه به کودکان
✅جشن
✅تهیه و توزیع پک فرهنگی
و...
خلاصه هر کس در حد توان خودش🌱
نحوه شرکت در پویش :
1. عکسی که بیشترین بازدید را در کانال داشته باشد (بازدید حداقل دویست نفر به بالا در مسابقه شرکت داده میشود )
2. پیام مسابقه را برای ده نفر بفرستید
🎁 هدیه نقدی به سه نفر اول😍
ارسال عکس به همراه مشخصات به آی دی: 👇
@khadem_tab
اسکرین شات فوروارد پیام به ده نفر هم برامون بفرستید🙏
#خداروشکرمولایمعلیشد
@jahadgaran_baghieatallah
@Alachiigh
⭕️💢⭕️
قدرت رسانه ای
خبری از عکسهای دلخراش نیست
خبری از دود و سیاهی نیست
خبری از آتش و اعتراض نیست
خبری از عکسهای کشته شدگان اخیر نیست
خبری از عکس پلیسها و فضای امنیتی نیست
خبری از عکسهای خیابونای فرانسه که شده شبیه میدون جنگ نیست
یه عده با لبخند روی لب ایستادن تا مشکلات فرانسه رو حل کنند
اونوقت میگیم دشمن تو جنگ رسانهای با ماست، یه عده گاگول شروع میکنند مسخره کردن
#صـــراط
#روشنگری
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 کنایه رئیس اتاق مشترک بازرگانی ایران و چین به سلاح ورزی:
🔴دودوزه بازی و از این ور خوردن و از اون ور خوردن نداریم!
#روشنگری
👌👌👌👌
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت # ۷۱ سناریو مثل فنر از جا پریدم و کوله رو از روی زمین برداشتم ... م
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۷۲
مرده متحرک
با سرعت از پله های اتوبوس رفتم پایین ... چشم چرخوندم توی جمع تا سعید رو پیدا کنم ... تا اومدم صداش کنم دکتر اومدم سمتم ... و از پشت، زد روی شونه ام ...
_آقا مهران حسابی از آشنایی با شما خوشحال شدم ... جدی و بی تعارف ... در ضمن، ممنون که ما و بچه ها رو تحمل کردی ... بازم با گروه ما بیا ... من تقریبا همیشه میام و ...
خسته تر از اون بودم که بتونم پا به پای دکتر حرف بزنم ...
و اون با انرژی زیادی، من رو خطاب قرار داده بود ...
توی فکر و راهی برای خداحافظی بودم که سینا هم اضافه شد ...
_با اجازه تون من دیگه میرم ... خیلی خسته ام ...
سینا هم با خنده ادامه حرفم رو گرفت ...
_حقم داری ... برای برنامه اول، این یکم سنگین بود ... هر چند خوب از همه جلو زدی ... به گرد پات هم نمی رسیدیم...
تا اومدم از فرصت استفاده کنم ... یکی دیگه از پسرها که با فاصله کمی از ما ایستاده بود ... یهو به جمع مون اضافه شد ...
- بیخود ... کجا؟ تازه سر شبه ... بریم همه پیتزا مهمون من...
_آره دیگه بچه پولداری و ...راستی ... ماشینت کو؟ ... صبح بی ماشین اومدی؟ ...
_شاسی بلند واسه مخ زدنه ... اینها که دیگه مخی واسشون نمونده من بزنم ...
یهو به خودم اومدم دیدم چند نفر دور ما حلقه زدن ...
منم وسط جمع ... با شوخی هایی که از جنس من نبود ... به زحمت و با هزار ترفند ... خودم رو کشیدم بیرون و سعید رو صدا کردم ... فکر نمی کردم بیاد ... اما تا گفتم ...
_سعید آقا میای؟ ...
چند دقیقه بعد، سوار ماشین داشتیم برمی گشتیم ... سعید سرشار از انرژی ... و من ... مرده متحرک ...
جمعه بعد رو رفتم سرکار ... سعید توی حالی بود که نمی شد جلوش رو گرفت ... یه چند بار هم برای کنکور بهش اشاره کردم ... ولی توجهی نکرد ... اون رفت کوه ... من، نه...
ساعت 12:30 شب، رسید خونه ... از در اتاق تو نیومده، چراغ 💡رو روشن کرد و کوله رو پرت کرد گوشه اتاق ...
گیج و منگ خواب ... چشم هام رو باز کردم ...
نور بدجور زد توی چشمم ...
امثال تو
صدام خسته و خواب آلود ... از توی گلوم در نمی اومد ...
- به داداش ... رسیدن بخیر ...
رفت سر کمد، لباس عوض کردن ...
- امروز هر کی رسید سراغ تو رو گرفت ... دیگه آخر اعصابم خورد شد ... می خواستم بگم دیوونه ام کردید ... اصلا مرده... به من چه که نیومده ...
غلت زدم رو به دیوار ... که نور کمتر بیوفته تو چشمم ...
- مخصوصا این پسره کیه؟ ... سپهر ... تا فهمید من داداش توئم ... اومد پیله شد که مهران کو ... چرا نیومده ...
راستی دکتر هم اینقدر گیر داد تا بالاخره شماره ات رو دادم بهش ...
ته دلم گفتم ...
من دیگه بیا نیستم ... اون یه بار رو هم فکر کردم رضای خدا به رفتن منه ...
و چشم هام رو بستم ...
نیم ساعت بعد، سعید هم خوابید ... اما خواب از سر من پریده بود ... هنوز از پس هضم وقایع هفته قبل برنیومده بودم... نه اینکه از چنین شرایطی توی اجتماع خبر نداشته باشم، نه ... پیش خودم گیر بودم ...
معلق بین اون درگیرهای فکری ... و همه اش دوباره زنده شد ...
فردا ... حدود ظهر ... دکتر زنگ زد ... احوال پرسی و گله که چرا نیومدی ... هر چی می گفتم فایده نداشت ... مکث عمیقی کردم ...
- دکتر ... من نباشم بقیه هم راحت ترن ...
سکوت کرد ... خوشحال شدم ... فکر کردم الان که بیخیال من بشه ...
نه اتفاقا ... یه مدلی هستی آدم دلش واست تنگ میشه... اون روز، حسابی من رو بردی توی حال و هوای اون موقع... شاید دیگه بهم نیاد ولی منم یه زمانی رفته بودم جبهه ...
و زد زیر خنده ...
من، مات پای تلفن ... نمی فهمیدم کجای حرفش خنده داره ...
آدم جبهه رفته ای که خون شهدا رو دیده ... اما بعد از جنگ، اینقدر عوض شده ... بیشتر اعصابم رو بهم می ریخت ...
_دیروز به بچه ها گفتم ... فکر نمی کردم دیگه امثال تو وجود داشته باشن ... نه فقط من، بقیه هم می خوان بیای ... مهرت به دل همه افتاده ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️💐پیشاپیش فرا رسیدن عید غدیرخم بر عاشقان آن حضرت مبارک . . .💐♥️
✅پیشنهاد ویژه
✅پست ویژه
#عیدغدیر
#علی_ولی_الله
🎋〰☘
@Alachiigh
🔴 فلفل قرمز تند عمر را طولانی میکند...
💢 نتیجه یک مطالعه بزرگ نشان داده است که مصرف مستمر فلفل قرمز تند با کاهش 13 درصدی کل مرگ و میرها ارتباط دارد.
#تغذیه
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh
🥀🥀🥀🥀
مردها ایستاده همچون سرو
مردها در نبرد میمیرند ...
تیرماه سال ۱۳۶۱
گیلانغرب ، ارتفاع تنگ کورک
عکاس : جلال اسکندری
شهیدان محمد ترکمان و مصیب مجیدی
(نفر دوم و سوم از راست) پس از
عقب نشینی ارتش عراق کنار شهدایِ
عملیات مطلع والفجر دیده میشوند.
قهرمانان این عملیات پس از ۲ شبانهروز
مقاومت ، شهید ، مجروح یا اسیر شدند.
پیکر شهدایی که به خاطر پرتاب شدن از
بلندی به شهادت رسیده بودند ۷ ماه بعد
به پشت جبهه منتقل شدند.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
13.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️🔹️سخنان تکاندهنده و اعترافات تلخ
شیخ طارق یوسف المصری عالم و دعوتگر
اهل سنت در مورد حدیث غدیر!
💢عموفیدل
#عیدغدیر
🎋〰☘
@Alachiigh
⭕️👆📸بنظرم،با اختلاف از بهترین عکسهای تاریخ
⁉️گفتم چرا ۴۴ سال بعد از انقلاب هنوز دارن با بعضی ها مماشات میکنند؟!
گفت: این تصویر رو ببین
❌✍ به نظر من از سر محبت #الاغ را کول نکرده #میدان_مین است یک قدمِ اشتباهیِ این الاغ ، کل #عملیات رو مختل میکنه .
🔸ناچاریم به خاطر پیشبرد #انقلاب مان بسیاری از الاغ ها را روی سر بگذاریم و سالها کول کنیم و #محاکمه نکنیم تا مبادا فقط به خاطر یک الاغ نادان یا خائن عملیات #ظهور در این #پیچ_تاریخی بار دیگر۱۰۰۰سال #تعلیق شود!
🎋〰☘
@Alachiigh