eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 📝 با ما همراه باشید در کانال تحلیلی_تبیینی معیار، مرجع کانال‌های ثامن 🍃🌹🍃 ✅ با بروزترین محتواها و یادداشت های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و ... ✉️ «از شما عزیزان جهت عضویت دعوت بعمل می آید.» ⬇️ از طریق زیر عضو روبیکا شوید. 🆔 rubika.ir/meyar_pb ⬇️ از طریق لینک زیر عضو ایتا شوید. 🆔 eitaa.com/meyarpb
⭕️⛔️⭕️ ▪️ اپوزیسیون ونزوئلا: 🔻تحریم‌های نفتی ونزوئلا رو کم کنید. ▪️ اپوزیسیون یمن: 🔻ما در کنار انصارالله برای مقابله با آمریکا و اسرائیل می‌ایستیم. ▪️ اپوزیسیون ایران: 🔻به ایران حمله نظامی کنید! @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌👆❌آقای تلویزیون و سینماست یا تحلیل‌گر سیاسی و رسانه‌ای؟ چقدر خوب بود این حرف‌ها. خصوصاً از یک هنرمند. 💢صحبت‌های ایشون رو ببینید و به داشتن چنین هنرمندانی با این بینش و تفکر افتخار کنید. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🔴🎥 دانش آموز ابتدایی به معلمش میگه میخوام سر شوهرتو جدا کنم باهات ازدواج کنم!!!😐 ❌ چرا با سهل انگاری به جنسی شدن فضای تحصیلی دامن میزنیم؟! @Alachiigh
❌👆دشمن یکی است، جبهه دوتاست. در جبهه نظامی مرزها روشن است، در جبهه اقتصادی مبهم و تار. در اولی پیروز شده‌ایم، در دومی سرزمین‌مان در اشغال است. گاهی یک تلنگر، بیدارمان می‌کند و به جایی که ایستاده‌ایم شک می‌کنیم، اما دشمن به سرعت هوا را غبارآلود می‌کند و می‌پنداریم در جبهه حق هستیم. 🔻کسی حق ندارد به فکر پیچیدن نسخه ‎ باشد! حق تذکر دادن هم ندارید. اینها باید بابت اینکه صادقانه تابلوی آمریکا را بالای سر گرفته‌اند، تشویق هم بشوند. امروز این شما هستید که باید از خواب غفلت بیدار شوید و به نسخه‌های اقتصادی که این پایگاه دشمن برای شما می‌پیچد، عمل نکنید. ✍ سید یاسر جبرائیلی @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_شصت_و_سه شب قدر بود مامانم حال وروزم وکه میدید هرکاری که میخواستم رو انجام میداد. هن
چون تعدادشون زیاد بود سریع ظرفا روشستن با ریحانه برگشتیم مسجدوکنار مامانم نشستیم تاآخرشب خیلی سبک شده بودم هیچ شب قدری خدارواینجوری و با عمق وجودم قسم نداده بودم انقدر خسته بودم‌که همچیو سپردم‌به خودش وگفتم اصن هرچی خودت میخوای همون شه فقط محمد با تمام وجود طعم خوشبختیو بچشه. زمان برگشتمون ندیدمش گذاشتم پای حکمت خدا همینکه امشب تونستم یه بار ۵ ببینمش هم ‌خیلی بود تو ماشین که نشستیم یادم افتاد بهش سلامم نکردم یه لبخند که بیشتر شبیه پوزخند شده بود نشست رو لبام مامانم از اینکه میدید بهتر از قبلم مدام با لبخند روی صورتش نگام‌میکرد و پاشو رو پدال گاز فشار میداد ____ محمد: رفتم که دوربین رو از ریحانه بگیرم. معلوم نیست تا کجا با خودش برده...! دوییدم تا آشپزخونه. میخواستم بگم یا الله و وارد بشم که دیدم یکی با ی صدای ضعیف صدام میکنه: +آقای دهقان فرد! عجله داشتم باید عکسا رو منتقل میکردم تو سیستم. برگشتم سمت صدا با تعجب خیره شدم به آدمی که رو به روم بود. قدش تقریبا تا شونم میرسید. چشم ازش برداشتم و منتظر شدم حرف بزنه. خیلی جدی گفت +ریحانه دستش بند بود داشتم از تعجب شاخ در میاوردم. این کی بود. سرمو آوردم بالا عه این همون دوستِ ریحانس که. اینجا چیکار میکنه‌. چرا این ریختی شده. داشتم به چادری که ناشیانه تو دستش جمع شده بود نگاه میکردم یه قسمت از چادرو تو مشتاش گرفته بود و هی فشارش میداد از کارش خندم گرفت که سعی کردم مخفیش کنم. با نگاش اشاره زده بود به کیف دوربینم. این دفعه کیف رو ازش گرفتم و با عجله ازش دور شدم. خدارو شکر کردم از اینکه هیچ حرفی نزدم. رفتم تو حسینیه و چند تا عکس دسته جمعی از بچه ها ک منتظرم بودن گرفتم. همش منتظر بودم ریحانه بیاد بپرسم دوستش چرا چادری شده و چیشده ک تغییر کرده‌ . شاید ازدواج کرده بود شایدم.... شایدم ریحانه بهش اصرار کرده بود .. ولی حالا هر چی.‌.. خیلی خانوم‌شده بود. حیف بود آدمای امثال این میدونستن چقدر با چادر خوب و با وقارن ولی از خودشون دریغ میکردن. کاش میتونستم باهاش صحبت کنم... کاش میتونستم قسمش بدم که حالا به هر دلیلی که چادر سرش کرده از این به بعد درش نیاره. مراسم هیئت تموم شده بود و مشغول جمع کردن شدیم. رضا شروع کرد به جارو برقی کشیدن و من و روح الله هم تو اتاق سیستم صوتی نشسته بودیم و محسن دونه دونه باندا رو جمع میکرد و میاورد تو . پامو انداخته بودم رو پام و داشتم عکسا رو ادیت میکردم که بزارم کانال هیات. که روح الله ریکوردر و از رو یکی از باندا در اورد و گذاشت کنارم. +بیا کارت تموم شد این مداحیا رو هم درست کن‌ بزار کانال‌ . _برو بابا من‌خودم کار دارم وظایفتو گردن من ننداز‌ . +عه محمد من باید برم کار دارم. _کجا؟ +خالمو برسونم. _عهههه خالتم مگه اومده؟ +اینجوریاس دیگه آقا محمد؟ باید اسم خالمو بیارم ...؟ اره؟ _باشه حالا! برو !خداحافظ +خداحافظ دادا. خواست بره بیرون که همزمان یه نفر درو از بیرون باز کرد و اومد تو . سرم تو کار خودم بود که دیدم صدای یه دختره! برگشتم سمت صدا ببینم کیه که با دیدن پرنیان خشکم زد. از جام پا شدم. نگاش به من نبود. داشت با روح الله حرف میزد. +‌کجایی پسرخاله؟بیا دیگه زشته دوتا خانوم ایستادیم گوشه ی خیابون. چشاش ک ب من خورد یه قدم رفت عقب. اروم سلام کرد. منم سلام کردم . نگامو از روش برداشتم ونشستم. دوباره مشغول کار خودم شدم بعد از رفتن پرنیان روح الله برگشت سمت منو : +چیشددد؟؟؟موش شدی برادر خانم گرام؟ اینو گفت و با شتاب از اتاق سیستم رفت بیرون. منم سعی کردم لبخندی ک رو لبم جا خشک کرده بود و مخفی کنم. که محسن گفت +بله بله؟چیشده اقا محمد!!! جریان چیه؟ عاشق شدی؟ به ما نمیگی دیگه نه !!! باشه آقا باشه‌ . _هنوز چیزی نشده ک میگم برات. اینو ک گفتم از اتاق رفت بیرون. .منم رو زمین دراز کشیدم و مشغول کارام با لپ تاپ شدم. : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور @Alachiigh
🔴 ماست و گوشت را همزمان نخورید... ❌ ماست و گوشت در کنار هم منجر به تولید مواد هضم ‌نشده می‌شود که بیشترین ضرر را به مفاصل وارد می‌کند ❌ مصرف دوغ با کباب نامناسب است @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید مصطفی صدر زاده🌹 🔸️:اگه اتفاقی برای ما افتاد بدونید که ماه رجب بود در رحمت خدا خیلی باز بود.. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬نماهنگ |يا مَن أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَیْرٍ... 🤲 ⭕️همخوانی دعای هر روز ماه رجب 📌جدیدترین اثر: 💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠 ✅بسیار زیبا و شنیدنی @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 میدونستید گوگوش؛ 🔻که موقع انقلاب از ایران رفته بود، ❌ چند ماه بعد از انقلاب به ایران برگشت؟ ⁉️همون موقع هم یه عده بهش گفته بودند اگر برگردی اعدام میشی! ‼️اما پاسدارهای سپاه طور دیگه ای باهاش برخورد میکنن؛ ✖️خونه‌ش رو هم که قرار بوده خوابگاه بشه بهش برگردونده بودن ❓چرا ..بوووووووق... دارن معین رو می‌ترسونن که نیاد ایران؟ @Alachiigh
🔴💢 به بهانه بزرگداشت‌های پی در پی برای هاشمی ♻️ درگیری‌هایی هاشمی رفسنجانی با خودش! 🔰 بی شک قدرتمندترین جریان پیش روی انقلاب اسلامی امام خمینی رحمه الله علیه شخص هاشمی رفسنجانی بود. 👈 آقای هاشمی رفسنجانی هم چپ بود هم راست. هم اصولگرا بود و هم اصلاح طلب، هم فرمانده جنگی بود که به فرموده امام "اگر ۲۰ سال هم طول بکشد ما ایستاده ایم" و هم فرمانده آتش بس جنگ ! 👈 هاشمی رفسنجانی هم روحانی بود و هم در روز عاشورا اهل عشق و حال و قایق سواری در سد لتیان بود. 👈 او هم از بزرگان انقلاب مستضعفین امام بود و هم مدافع نظریه اقتصاد لیبرالی توسعه و له شدن لاجرمِ مستضعفین در لای چرخ های توسعه . 👈 هاشمی هم سرباز امام جامعه بود و هم تئوریسین جامعه بدون امام بعد از امام (ره). 👈 هاشمی هم شاگرد امامی بود که مرگ بر آمریکا را خلق کرده بود و صراحتا رابطه با آمریکا را رابطه گرگ و میش می‌دانست و هم استاد رابطه با آمریکا و زنده باد کدخدا بود. 👈 هاشمی هم رئیس مجلسی بود که به دستور امام واژه "مطلقه" را در کنار ولایت فقیه قانون اساسی قرار داد و هم مبدع اطاعت نکردن از ولی فقیه. 👈 هاشمی خالق اولین طبقه نو کیسه‌گان انقلابی بود هم از طرف خانواده به عنوان یک زاهد معرفی می‌شد. 👈 هاشمی هم شوالیه سرخ پوش انقلاب بود در برابر اصلاح‌طلبان و هم رهبر بلامنازع اصلاح طلبان بود در برابر علمدار انقلاب. 👈 هاشمی هم مولود مبارک انتخابات ایران در مجلس و ریاست جمهوری بود و هم بزرگترین مخالف همین ساز و کار قانونی در فتنه ۸۸. 👈 هاشمی هم منادی شعار مرگ بر دیکتاتور بود و هم به دنبال ریاست جمهوری مادام العمر. 👈 هاشمی هم فرزند انقلاب حوزه علمیه اسلام ناب امام بود و هم موسس آنتی تز انقلاب در حوزه های علمیه. 👈 هاشمی بر این باور بود که ولایت فقیه تا غلبه انقلاب بر آشوب‌های اول انقلاب اعتبار دارد و بعد از آن باید بساط خود را برچیند و بدین منظور تا آخرین لحظه و تا کنار رود نیل تمام تلاش خود را بکار گرفت تا امت موسی را به اسارت در جامعه بدون امام فرعون ها برگرداند ... 👈 و در نهایت هاشمی رفسنجانی مغروق دریایی شد که آیه "اِنّ مَعیَ رَبّی، سَیَهدین موسای زمان، آن را شکافت ... 👈 آری هاشمی رفسنجانی که فرزند ناخلف انقلاب بود، فرزندان خلفی بر جای گذاشت که هم ایران را چپاول کردند و هم با شعار چپاول ستیزی بر انقلاب مستضعفین تاختند، هم چادر بر سر کردند و هم بر ضد حجاب شوریدند، هم شعار کفرستیزی دادند و هم با کفر بهاییان هم آغوش شدند ... 👈 هاشمی رفسنجانی مرموزترین و پیچیده‌ترین اپوزیسیون برای اصلی‌ترین میراث امام یعنی ولایت مطلقه فقیه بود که نائب امام خمینی هم او را با جمله "نزدیکترین فرد به خود" در دایره انقلاب حفظ فرمودند و هم با سه مرتبه استغفار برای او - بدون استفاده از جمله "انا لا نعلم منه الا خیرا" - راهی دیار باقی نمودند... ✍ مهدی جوان @Alachiigh
🔻❌چه کسی به این کتاب‌ها مجوز انتشار داده!؟ 🔴❌داستانهایی برای عادی سازی همجنس‌بازی و دگرباشی و... برای کودکان! 🔹از انتشارات آذرمیدخت قزوین (معنویت پژوهی) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔹 يجاهدون في سبيل الله ولا يخافون لومة لائم @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_شصت_و_چهار چون تعدادشون زیاد بود سریع ظرفا روشستن با ریحانه برگشتیم مسجدوکنار مامانم ن
فاطمه: همش داشتم به این فکر میکردم اگه ازدواج کنه من باید چیکار کنم؟ میتونم بعدش ازدواج کنم؟ یا اصلا میتونم روز عروسیش برم؟ میتونم دست کس دیگه ای و تو دستش ببینم؟ فکر کردن به این چیزا اشکامو روونه صورتم میکرد. رو کاناپه رو به روی تی وی نشسته بودم. یه قلپ از چاییمو خوردم و دوباره گذاشتمش روی میز. اشکمو با دستم پاک کردم و سعی کردم خودمو عادی جلوه بدم. موبایلمو گرفتم دستم که دیدم ریحانه اس ام اس داده. +سلام. کجایی؟ خابی یا بیدار؟ اگه بیکاری بیا بریم یه سر بیرون دور بزنیم. بهش پیام دادم : _ بیکارم .کجا بریم؟ +چه میدونم بریم بیرون دور دور. خندیدم و: _باشه.کی بریم؟ +اگه میتونی یه ساعت دیگه بیا تندیس. _باش. رفتم تواتاقم. از کمد یه مانتوی روشنِ کرم برداشتم با یه شلوار نخودی پوشیدم‌. یه لبخند نشست رو لبم‌. یه روسری تقریبا همرنگ مانتوم برداشتم. موهامو دم اسبی بستم که از روسریم نزنه بیرون. روسریم رو هم یه مدل جدید بستم. یه قسمتشو بلندو قسمت دیگشو کوتاه تر گرفتم. قسمت بلنده رو دور سرم دور زدم و روی روسری پاپیونی گره زدم‌ . میدونستم محمد رو نمیبینم ولی چادر رو از رو آویز برداشتم و سرم کردم. به مامان زنگ زدم و گفتم دارم میرم بیرون . اونم بدون هیچ مخالفتی قبول کردو نه نیاورد. با یه آژانس رفتم سمت بازار تندیس! رو یه نیمکت نشستم و منتظر ریحانه شدم. به ساعتم نگاه کردم‌. چهار و نیم بود. رو این نیمکتا همه دونفره مینشستن. دلم چقدر برای محمد تنگ شده بود‌. نمیدونم چرا انقد زود به زود دلم براش تنگ میشد. کاش الان اینجا بود‌... ولی اون الان ...! راستی ازدواج کرده !!؟ زیاد اینجا خرید نمیکردیم ولی با این وجود وقتایی که می اومدیم دور بزنیم با مامان می اومدم... یه بارم با مصطفی اومده بودم روز دختر که برام یه شال زرشکی خرید و بستنی مهمونم کرده بود مثلا. هعی.... تو افکار خودم غرق بودم که یکی از پشت چشامو گرفت. برگشتم ک دیدم ریحانس. با ذوق گف : +چطوری دختره؟ یه لبخندساختگی بهش تحویل دادمو: _ممنون. تو خوبی؟ +هعی بدک نیستم. بیا بریم دور بزنیم . از جام پاشدم و دنبالش رفتم. سعی کردم همه ی دقت و حواسم به ریحانه باشه تا کاراشو تقلید کنم. نمیدونستم فایده داره ، بدرد میخوره یا نه ...! ولی احساس خوبی داشتم ... انگار از شب قدر از نو امید تو دلم جوونه زده بود. رسیدیم دم یه مغازه که سر درش نوشته بود "ملزومات حجاب‌". حجابم مگه ملزومات داشت... از نوشتش خندم گرفت که دیدم ریحانه رفت تو مغازه...!
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_شصت_و_پنج فاطمه: همش داشتم به این فکر میکردم اگه ازدواج کنه من باید چیکار کنم؟ میتونم
من هم دنبالش رفتم. فروشندش یه خانمی بود.. روکرد سمت فروشنده و : +سلام خانم‌ ببخشید یه ساق مشکی وسرمه ای میخام. داشتم به وسایلاشون نگا میکردم که فروشنده اومد و چیزایی که ریحانه گفت و گذاشت رو میز. منم رفتم پیش ریحانه. _عه از این آستینا! مامان منم میزاره. البته مال اون سادستا. تازه فقط هم یکی داره . از حرفم خندش گرفت. به ساق ها نگاه کرد و گفت +نه اینا رو نمیخام. سادشو ندارین؟ بدون گیپور. فروشنده سرشو تکون داد و رفت یه قسمت دیگه که گفتم. اینا قشنگ بودن که . چرا نخریدی؟ با گیپور خوشگل تره ک تا سادش. به صورتم خیره شد و: +نه به جای حجاب جنبه ی جلب توجهش‌ بیشتره.اصلا فلسفه ی حجاب اینه که آدم باهاش جلب توجه نکنه دیگه. عجیب بهش نگاه کردمو: _این چیزا رو شوهرآخوندت بهت یاد میده؟ باشه بابا تسلیم. +نه بابا اون بدبخت زیاد چیزی نمیگه داداش محمد حساسه. اینو ک گفت گوشام تیز شد. _روچی؟ساق دست؟ +این رو همه چی حساسه‌ بابا. ساق ، روسری، گیره روسری و از همه مهم تر چادر!!!! فروشنده اومد سمتمون و ساقای ساده ی رنگیش رو باز کرد.از توشون یه سرمه ای سیر و مشکی در آورد و گذاشت جلو ریحانه. ریحانه کیف پولشو در اورد و گفت +چقدر میشه؟ _۱۲ هزارتومن. پول رو گذاشت رو میز و رفت سراغ گیره ها. +نگاه کن این گیره طلایی ها رو. برگشتم سمت انگشت اشارش که چشمام به گیره های خوشگل رنگی با اویزای مختلف خورد. بهش گفتم. _واسه منم یه سادشو انتخاب کن. +ساده؟ _اره. داشت تو گیره ها میگشت که برگشتم سمت فروشنده. _اگه میشه یه ساق مشکی ساده به من هم بدین. اینو ک گفتم ریحانه برگشت سمتم و با تعجب نگام کرد ‌ +فاطمه چیزی شده؟ _نه مگه باید چیزی شده باشه!!! انگار از حرفش پشیمون شد. برگشت و بعد اینکه انتخاب کرد اورد گذاشتشون رو میز که فروشنده حسابشون کنه‌ . خواستم از تو جیبم کارتمو در بیارم که دستشو گذاشت رو دستم و گفت +حالا میدونیم پولداری. ولی دست تو جیبت نکن . بزار این بارو من حساب کنم‌ . سرمو به معنی اصلا تکون دادم و گفتم: _امکان نداره‌ چرا تو حساب کنی؟ تازشم پولدار کجا بود. +تعارف میکنی؟ میگم نه دیگه. بزار این اولین ساق و گیره ای ک میخری رو من بهت هدیه داده باشم اینجوری دل من هم شاد میشه. با لبخند نگاهش کردم که ملتمسانه گفت +باشه؟ از کارش خجالت کشیده بودم. یه باشه گفتم و خواستم از مغازش برم بیرون که یهو یه چیزی به سرم زد و گفتم‌ _راستی ریحانه!!! چادر چی؟ کدوم چادر خوبه ؟ الان اینی ک سر منه خوبه؟ +خوبه؟ این عالیه دختر. از خوبم خوب تر. خیلی ماه میشی باهاش. از حرفش انرژی گرفتم و از مغازه اومدم بیرون. ریحانه هم حساب کرد و از مغازه زد بیرون. ساق و گیره های من رو داد دستم و گفت +مبارکت باشه. ازش تشکر کردم و: _مرسی . خیلی زحمت کشیدی. ولی ازت توقع نداشتم‌. دستشو کشیدمو بردمش سمت همون بستنی فروشی‌ ای که با مصطفی بستنی خوردیم. اونم بدون اینکه چیزی بپرسه دنبالم اومد. دوتا معجون سفارش دادم و به ریحانه اشاره کردم بشینه رو نیمکت تا حاضر شه. اونم ذوق زده نشست رو نیمکت. پول معجونا رو حساب کردمو رفتم سمتش که گفت +عه زحمتت شد که . اینو گفت و روسریش رو با دستش صاف کرد. معجونش رو دادم دستش . چادرم باعث میشد که روسریم هی عقب بره و موهام مشخص شه. برا همین هی حرص میخوردم‌ اصلا چی بود این چادر اه. به خودم نهیب زدم ک منطقی باش. چادر بد نیست. اتفاقا از وقتی ک رو سرم دارمش احساس بهتری دارم. احساس امنیت بیشتری میکنم. به ریحانه اشاره زدم که بریم تو پاساژ اونجا خلوت تره. با حرفم از رو نیمکت پاشد و دنبالم اومد. رفتیم تو و بعد اینکه خوردنمون تموم شد یه خورده دور زدیم. ریحانه به ساعت موبایلش نگاه کرد و گفت: +خب دیگه بریم خونه یواش یواش. میترسم شب شه محمد صداش در آد . : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏صلی الله علیک یا علی بن محمد یا امام هادی🤚🖤 یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 👌بشنوید .. التماس دعا 🖤شهادت دهمین وصی، امام علی النقی (ع) تسلیت باد🖤 @Alachiigh
🔴 5 خاصیت لوبیا قرمز برای سلامتی... ۱ کنترل وزن ۲ پیشگیری از دیابت ۳ پیشگیری از سرطان ۴ سلامت قلب و عـروق ۵ سلامت دستگاه گوارش @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سردارجاویدالاثر شهیدحاج علی قوچانی🌹 شهید که شد جنازه‌اش موند تو منطقه حاج‌ حسین‌ خرازی منو فرستاد تا دنبالش بگردم رفتم منطقه، همه جا رو آب گرفته بود هر چی گشتم اثری از علی نبود! خبرش رو که به حاجی دادم، باورش نشد خودش اومد باز هم گشتیم، فایده نداشت، جنازه‌اش موند که موند ... علی دو سال قبل توی بقیع متوسل شده بود به بانوی مدینه خواسته بود شهید که شد بی مزار بمونه شبیه بی بی حاجتش رو گرفت، همون طور که می‌خواست گمنام باقی موند و بدون مزار ... ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh