🌹شهید محمد بلباسی🌹
سال ۸۹ که برای دومین بار مشرف شدیم به کربلا، من چندبار به آقامحمد گفتم برای خودمون کفن بخریم و ببریم حرم امام حسین (ع) برای طواف، ولی ایشون همش طفره میرفت میگفت:
بالاخره یه کفن پیدا میشه که ما رو بذارن توش، بعد چند بار که اصرار کردم ناراحت شد و گفت: دوتا کفن میخوای ببری پیش بیکفن؟ اون روز خیلی شرمنده شدم،
ولی محمدجان نمیدونستم که قراره تو هم یه روز بی کفن تو غربت، پیکرت جا بمونه.
راوی: همسر شهید
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ کربلا جای بلاگر بازی نیست!
👤 واکنش کربلایی #حسین_طاهری به کلیپ بحث برانگیز این روزها...
💬 حضور پرحاشیه تعدادی از بلاگرها در مراکز خرید و رستوران های #کربلا، و انتشار ویدئو در صفحاتشان واکنش های زیادی را در فضای مجازی و حقیقی در پی داشت.
#کربلا
#حجاب
#بلاگر
@Alachiigh
🔴 این واکنشهایی که به گروههای #نهی_از_منکر در #فضای_مجازی داده می شود حاکی از آنست که هنجارشکنان از اینکه عده ای مانع از فتح الفتوحشان در جنبش ولنگاری شده اند،خشمگین هستند
و از طرفی منتظرند که این گروهها نیز خسته شده و به جمع منفعلانه مسئولین نظام بپیوندند.
❌ اخیرا شاهد تکرار قولی از جانب رئیس جمهور محترم بودیم که نیم سال قبل در دیدار با خانواده شهدا به تحقق آن وعده داده بودند و مجددا بدون اینکه در این مدت ماضی،موفقیت چشمگیری در آن حاصل کرده باشند آن را تکرار نموده و از لزوم برخورد مدبرانه سخن گفتند.
♦️هیچ کس ضرورت تدبیر را انکار نمی کند اما اینکه چاره جویی ما در گذر زمان منجر به بیچاره شدنمان در عرصه فرهنگی شود خود مصداق بارز نقض تدبیر است.
و اصولا باید بفرمایند چقدر دیگر زمان لازم دارند تا رویش جوانه های درایت مسئولان را در مسئله حجاب که به چالشی فرهنگی،سیاسی،امنیتی و حیثیتی برای نظام تبدیل گردیده، شاهد باشیم در حالیکه آن بخش از مسئولان که بر کرسیهای مرتبط تکیه زده اند یکی مشغول احیاء سرویس های بهداشتی،دیگری در اندیشه بازگرداندن خوانندگان آن طرف آبی و اعطای جواز به رپ ایرانیست و آن دیگری اندرخم خیابانهای شهر دغدغه موتور سواری بانوان را دارد.والله العالم
‼️یک #لایحه_عفاف و حجاب هم داریم که چون روحی سرگردان از نهادی به نهادی دیگر دست به دست می گردد و در آخر با آنهمه اشکال و ابهام باید دید آیا به وصال عملیات احیاء حجاب،عمرش قد می دهد یا قبل از به ثمر رسیدن، از پا درآمده،روانه سطل بازیافت می شود؟
✍ مریم اشرفی گودرزی
#تحلیل_سیاسی
@Alachiigh
🔴👆🔴 آقا سیدحسن بدون لکنت بگویید: سیدحسن مصطفوی هستید یا سیدحسن خمینی؟! بدون تعارف بگویید نسبت فکری شما با پدر بزرگوارتان بیشتر است یا هاشمی رفسنجانی و ...؟!
#تحلیل_سیاسی
#جنگ_نرم
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_من پای صندوق رای نمیرم و رای هم نمیدم
+پس تو داری رای میدی❗️❗️❗️
#پاسخ_شبهات_انتخابات
-----------------------
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_هفتاد_و_دو اینو ک گفتم رفت از حیاط بیرون و گفت: +یک دقیقه صبر کن. الان میام. منتظر شد
#ناحله
#قسمت_هفتاد_و_سه
محمد:
از سر خاک برگشته بودم خونه.
حالم خیلی بد بود.
رفته بودم زیر دوش آب سرد.
انقدر حالم بد بود حس میکردم دارم آتیش میگیرم.
چپیدم تو اتاق ریحانه و زیر پتو دراز کشیدم
از درون داغ بودم ولی نمیدونستم چرامیلرزم.
میخواستم یه خورده استراحت کنم و دوباره برم مراسم.
احساس ضعفم مانع میشد رو پاهام بایستم.
حتی جون باز و بسته کردن پلکای داغم روهم نداشتم.
_
با صدای ریحانه پلک زدم.
حس میکردم یه غریبه تو خونمونه.
ولی نمیتونستم دقیق شم.
فقط به صداها گوش میکردم .
گریه ی ریحانه دوباره منو یاد نبود بابا انداخت.
دلم نمیخواست چشامو باز کنم و جای خالیش رو ببینم واسم عذاب بود نبودش!
به صداها گوش میکردم ک دیدم یه خانومی گف :
+ان شالله داداشت خوب میشه ریحانه جان.
خودتو اذیت نکن دخترم.زیاد گریه نکن الهی قربون چشات برم
چه مهربون بود!
آخرین بار مامان باهامون اینجوری حرف میزد!
ادامه داد:
+سرم داداشت هم دیگه اخراشه. یه پنبه الکلی گذاشتم اینجا،تموم که شد اروم از دستش جدا کن.
مراقب باش که دستش کبود نشه.
چشامو باز کردم و به دستم نگاه کردم.
بهم سرم زده بودن.
حتما همین باعث شده بود که رو به راه تر شم.
خجالت میکشیدم به بقیه نگاه کنم.
چشم هامو دوباره بستم که همون خانوم دوباره گفت:
+بفرمایید. داداشتم که بیدار شد.
ولوم صداشو کمتر کرد و
مراقب باش زیادی بیتابی نکنه.
خیلی تنهاست!
البته ایشون خودشون یه مردِ بزرگن.
عه این چرا انقدرشبیه مامان حرف میزد.
میخواستم چشم باز کنم ببینمش ولی خجالت میکشیدم.
ریحانه گفت
+چشم خانوم.
چقدر دلم واسه مامان تنگ شده بود.
خیلی وقت بود کسی اینجوری باهامون حرف نزده بود!
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم.
چشم هام رو باز کردم و سعی کردم از جام پاشم که یه دردی پیچید تو دستم
بی اراده گفتم:
_آییی!
صورتم جمع شده بود.
اون خانوم که دیگه پاشده بود دوباره نشست بالا سرم.
+من که گفتم مراقب باش.
وای ببین چیکار کرد؟
به دستم نگاه کردم که ازش خون میومد.
ای وای این خانومه برام سرم زده بود؟
به چهرش نگاه کردم و دستمو کشیدم عقب
از اون گوشه یه دستمال گرفتم و گذاشتم روش.
آستینمو کی باز کرد .
ای بابا .
بیشتر که دقت کردم دوست ریحانه رو هم بالا سرم دیدم.
سرم گیج میرفت، هنوز احساس ضعف میکردم.
تازه متوجه حضورشون شده بودم.
بیشتر خجالت میکشیدم.
تکیه دادم به کمد که خانومه گفت.
+تسلیت میگم ان شالله غم آخرت باشه پسرم.
با تعجب به ریحانه نگاه میکردم که گفت:
+ایشون مامان فاطمه جونن .
خواستم از جام پاشم که سرم گیج رفت.
ولی بالاخره پاشدم و ایستادم.
_خواهش میکنم
+خب ما دیگه رفع زحمت کنیم .
ریحانه خجول یه لبخند تلخ زد
بغلش کرد و با تمام وجود فشرد.
رو سرش و بوسید و گفت :
+دیگه نگم ها. مراقب خودت و داداشت باش خیلی!
ریحانه دوباره گریش گرفت:
دست کشیدرو چشماش و
+الهی من قربونت برم خدا بهتون صبر بده. ان شالله که غم آخرتون باشه.
رو کرد به منو :
+خدانگهدار.
نتونستم جوابی بدم.
سخت سرمو تکون دادم.
از اتاق بیرون رفت.
دوباره نشستم سر جام.
فاطمه هم ریحانه رو بوسید.
سنگینی نگاهش رو روی خودم حس میکردم .تو همون حالت بودم که گفت:
_ان شالله غم آخرتون باشه. خدانگهدار.
منتظر جواب نموند و از اتاق رفت بیرون.
از صورت قرمزش مشخص بود که گریه کرده.
بی خیالش شدم
نشستم و پیراهنم رو در اوردم .
ریحانه بعد از چند دقیقه برگشت داخل.
به هر زحمتی که شده بود گفتم:
_اجی ! اون یکی پیرهن مشکی منو میدی؟
بدون اینکه چیزی بگه در کمد و باز کرد و پیرهن و داد دستم .یه بسم الله گفتمو از جام پاشدم .
پیرهنمو که خیس خالی بود عوض کردم و بعدش با ریحانه راهی مسجد شدیم .
چقدر دلم تنگ بود برای بابا.
خودش راحت شده بود ازین دنیا.
ما رو ول کرده بود و رفت...
هعی ....
چقدر تباه بود زندگی بعد از مامان و بابا!
کاش منم میرفتمپیششون.
دیگه بریدم ،خسته شدم از این همه درد و سختی.
کاش منم میبردن پیش خودشون!
کل راه با بابا تو دلم حرف میزدم و بهونه میگرفتم
دیگه اشکام راه خودشونو پیدا کرده بودن.
نمیخواستم ریحانه متوجه شه
صورتم رو خشک کردم و ادامه ی راه رو پیاده رفتیم.
____
فاطمه:
نگاه کردن به چشم هاش ازارم میداد.
نمیتونستم ببینم داره نابود میشه.
برخلاف انتظارم مامان خیلی باهاشون خوب رفتار کرد .احساس خوبی داشتم.
کاش محمد زودتر خوب میشد.
کاش دوباره میخندید!
نمیدونم چی تو وجودش داشت که منو دیوونه کرده بود !
من واقعا دیوونه شده بودم.
علاقه به کسی که کاملا متفاوته با من.
از لحاظ عقیده فکر پوشش خانواده...
#نویسنده : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
🔴 مهم ترین گیاه ضد سرطان ...
شلغم مهمترین گیاه ضد سرطان است و حتی گسترش سرطان را متوقف می کند
#شلغم
#سرطان
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
🌹شهید عبدالحمید دیالمه🌹
✍انقلاب هر زمان یک موج میزند
و یک مشت زباله را بیرون میریزد.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
هم-ثمر-سلطانی-هم-جگر-سلطانی.mp3
8.12M
ألسَّلاَمُ عَلَیکَ یَا جَوَادَ الأئِمِّة♥️🤚
هم ثمر سلطانی هم جگر سلطانی
👤 حاجامیر #کرمانشاهی
🔊 #صوتی | #سرود
#مولودی_ولادت
#امام_جوادعلیه السلام
@Alachiigh
🔺️مشکل دقیقا خود رئیسی است!
🔹مقصر همه مشکلات شخص رئیس جمهور است و شرایط نباید طوری پیش برود که در دوره دوم نیز او را بر مسند قدرت ببینیم. این وجیزه را نه برای براندازان و غرب پرستها، که برای دوستان جریان انقلابی مینویسم و تقاضا دارم این بار با دقت بیشتری عملکرد رئیس جمهور را مورد ارزیابی قرار دهند.
🔹بله! همه قبول داریم رئیسی کشور را در یک وضعیت سخت، و در حالی که شرایطش در اکثر حوزه ها به ویرانه شباهت داشت تحویل گرفت؛ اقتصاد به شدت راکد و متورم، خزانه نه تنها خالی که حتی منفی، بیکاری در اوج، ترمز تولید کشیده، کارخانه ها تعطیل، تولید برق اسفبار، تامین آب مصیبت، کوتاهی در تهیه واکسن، مرگ روزانه ۷۰۰ نفر انسانِ ایرانیِ بیگناه، مردم تحت فشارهای شدید روحی، تحقیر صف های سبد کالا، فاجعه بورس، عدم توسعه زیرساخت های مخابراتی و اینترنت، انحلال شرکت ذخیره گاز، هزار درد و بلای دیگر و سمی تر از همه اینها خنده های حسن روحانی که انصافا نمکی بر زخم های ملت بود، خصوصا آنگاه که گفت خودم جمعه متوجه شدم؛ یا آن وقت که در پاسخ به خبرنگار اظهار کرد عیدی من به مردم این است که آنها کمک کنند ما به اهدافمان برسیم! نمیدانم به هدفش رسید یا نرسید، لیکن مقصر تمام مشکلات امروز مملکت ما رئیسی است که علیرغم افزایش تولید و فروش نفت، پر کردن خزانه، پرداخت به موقع حقوق کارمندان و کارگران، پرداخت ماهانه بیش از ۱۲ هزار میلیارد تومان بدهی های روحانی ساز، فعال کردن ظرفیت های ریلی و جاده ای در کریدور شمال-جنوب، پیوستن به شانگهای، ارتقای سطح مناسبات با همسایگان، تامین و ذخیره اقلام اساسیِ مورد نیاز مردم، کاهش تورم، رشد اقتصاد کشور به گواه صندوق بین المللی پول، افزایش تولید، افزایش اشتغال و غیره هنوز نتوانسته مردم را راضی کند!
🔹دوستان! همه اینها بهانه است، مشکل رئیسی بسیار بزرگتر از این سیاهه ای است که اینجا نوشته ام! رئیسی نباید باشد چون فراتر از مسائل داخلی چنگ بر صورت آمریکا و غرب در خارج انداخته است؛ موفقیت های اخیر، قدرت سازی ایران در منطقه، دیپلماسی موفق در آسیای غربی و شرقی که تمام بازیهای غرب را بر هم زده، همه مدیون پشتیبانی دولت سیزدهم از بازوان پر قدرت مقاومت و ایجاد هماهنگی میان دیپلماسی و میدان است!
🔹حمله به رئیسی بیشتر هم خواهد شد، این را مطمئن باشید! ایران در تمام هشت سالی که روحانی دولت را در اختیار داشت به مثابه هواپیمایی بود که یک موتورش را از دست داده بود، و تنها با موتور میدان توانست فرودی به سلامت داشته باشد. امروز موتور دیپلماسی هم تعمیر شده و طیاره ایرانی پس از رفع نقایص فنی مجددا به پرواز درآمده است.
🔹خیلی خوب است دوستداران انقلاب از این زاویه به شرایط جمهوری اسلامی نگاه کنند و بدانند دولت رئیسی موتور محرک و تسهیل کننده امورات مقاومت در منطقه است و همزمان با اقدامات اصلاحی اش در داخل [که ادعا نداریم همگی موفق بوده اند و قطعا نیاز به عزم بیشتری برای بهبود شرایط است]، یک جبهه مهم را در برابر استکبار جهانی یاری میکند. امروز اگر اسرائیل اینچنین وضعیتی دارد، آمریکا در منطقه تحت فشار است و شما مدافعین حرم و سربازان جبهه مقاومت از عراق تا سوریه و لبنان و فلسطین را عاملش میدانید، سید ابراهیم را پیش و بیش از همه ببینید و بدانید با امثال روحانی در راس دولت جمهوری اسلامی فتح قدس هرگز محقق نمیشود؛ رئیسی امروز، هم در داخل، و هم در خارج از مرزها پشتیبان و خادم این ملت است، و تلاش برای تخریب او امری طبیعی است. والسلام.
#عبدالرحیم_انصاری
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢🔴سکانس خاطرهانگیز سریال امام علی و سه معجزهای که میبینید:
معجزه ذوالفقار علی در صفین
معجزه عمروعاص ملعون
و معجزه میرباقری، شاهکاری که تکراری نمیشود...
ببینید👌
#سریال_امام_علی علیه السلام
#میرباقری
@Alachiigh
🔴گران برای داخل ،ارزان برای خارج
جهانیسازی (دلاریسازی) قیمتهای مواد اولیه در داخل کشور، دولت را ضعیف، ملت را فقیر و هزینههای تولید را سرسام آور کرده است.
تنها برندگان این وضع، خامفروشان و دلاریفروشان هستند.
👤محمد شربتی
❌👆❌ دو نامه را با دقت بخوانید!
پتروشیمیهای ایرانی پلی استر را به ترکیه زیر قیمت جهانی صادر میکنند، به نحوی که کاربیخ پیدا کرده و بحث شکایت از ایران بابت دامپینگ مطرح است. اما همین محصول برای تولیدکننده داخلی دو برابر قیمت جهانی تمام میشود.
ریشه گرانی در گرانفروشی اینهاست، نه نقدینگی دست مردم.
✍ سید یاسر جبرائیلی
#نه_به_دلاری_فروشی
#نه_به_خام_فروشی
#گرانی
#پتروشیمی
#مسوول_بی_لیاقت
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_هفتاد_و_سه محمد: از سر خاک برگشته بودم خونه. حالم خیلی بد بود. رفته بودم زیر دوش آب س
#ناحله
#قسمت_هفتادو_چهار
نمیدونم چرا...
واقعا نمیدونم چرا اینجوری شیفتش شده بودم....
چند روز گذشته بود.
دیگه نشد تو مراسم های بابای ریحانه شرکت کنم.
از وقتی هم که کنکورم رو دادم خانواده ی آقا رضا هر روز زنگ میزدن و کلی سوال پیچم میکردن.
مصطفی هم ۱۲ بار از صبح تا الان زنگ زده بود .
از شدت بیکاری و دلتنگی فقط میتونستم به خواب پناه ببرم .
کلافه ب گوشی روی میز خیره بودم و آرزو میکردم دیگه اسم مصطفی رو روی صفحه نبینم
وقتی چند دقیقه گذشت و خبری نشد خوشحال کف اتاق لم دادم
و سعی کردم چهره خندون محمد رو تو ذهنم ترسیم کنم .
چشام رو بسته بودم و تمامحواسم به حالت چشماش بود ک در اتاق با شدت باز شد و مامان تلفن به دست با اخم بهمنزدیک شد
تلفن و چسبوند به پاش و با همون اخم که حالا غلظتش بیشتر شده بود گفت :
+مصطفی است چرا جوابش و نمیدی؟؟؟
با نگاهی که پر از درد شده بودتلفن رو ازش گرفتم
چند ثانیه بعد اروم گفتم
_سلام
+سلام فاطمه خانم .چطوری؟
خوشحال شدم از اینکه لحن صمیمی قدیم رو نداشت
فکر کنمدلخور شده بود
_خوبم شما خوبید؟
+صدای شمارو بشنوم و خوب نشم؟
پووفف خیال کرده بودم حرف زدنش درست شده!
سکوتم باعث شد خودش ادامه بده:
+میخوام حرف بزنم باهات .از بابات اجازه گرفتم شام بریم بیرون .
با کف دستم زدم رو پیشونیم.
سعی کردم بهانه بتراشم با یه خورده من و من گفتم :
_باشه واسه یه وقت دیگه حالم خوب نیست زیاد.
+حس نمیکنی زیادی انتظار کشیدم ؟!
راست میگفت باید جوابش و میدادم و همچی رو تموم میکردم
ولی مشکل این بود که چجوری میگفتم اصلا چی میگفتم ؟ بگم یکی دیگه رو میخوام ؟ته نامردی نیست ؟ هست! ولی اگه بهش نگم و سر خونه زندگی ک رفتیم تمام حواسم جای دیگه میبود بیشتر در حقش نامردی کرده بودم.
قبول کردم باهاش برم بیرون
تمام فکرم پیش محمد بود
الان خوبه ؟کجاست؟چیکارمیکرد؟تونسته با نبود پدرش کنار بیاد ؟
تنهاست یا ریحانه پیششه؟
به مامانم گفتم و مامان با ذوق گفت:
+فاطمه مراقب باش رفتار زشتی از خودت نشون ندی اگه چیزیم بهت داد، ندید بدید بازی در نیار .سنگین و متین باش ،بی ادبی هم نکن .
پوکر نگاش کردم و ترجیح دادم نگم که چه جوابی میخوام بهش بدم .
رفتم تو اتاقم و رو تختم نشستم
پاهامو تو بغلم جمع کردم و به ساعت خیره موندم.
داشتم تمرین میکردم با چه جمله ای بهش بگم چجوری بعدش میتونم به چشماش نگاه کنم ؟
فرصت داشتم هنوز .
رفتم مفاتیح و باز کردم و روبه قبله نشستم
نذر کرده بودم هر روز زیارت عاشورا بخونم
این اواخر ناخودآگاه وقت خوندش گریم میگرفت
نماز مغربم رو که خوندم
شونه گرفتم و موهامو شونه زدم وبا گیره پشت سرم جمعشون کردم
مانتو سرمه ایم رو که بلندیش تا بالای زانوم بود و پوشیدم
شال بلند مشکیم رو هم سرم کردم
شلوار لیم رو هم پوشیدم
نگاهم به چادرم قفل بود
مردد بودم
بعد چند ثانیه با فکر به محمد تردیدم از بین رفت و چادرم و سرم کردم
جیب مانتوم بزرگ بود
گوشیم و تو جیبم گذاشتم
کمتر از همیشه عطر زدم
برق اتاقم و خاموش کردم و رفتم بیرون.
در جواب لبخند گرم مادرم یه لبخند ساختگی تحویلش دادم
حدس میزدم بعد این ملاقات با مصطفی شاید برای مدتی طولانی این لبخند گرم و رو صورتشون نبینم.
یه لیوان آب ریختم ویه نفس خوردم
استرس زیاد مانع آرامشم بود
دلم برای خودم ومصطفی کباب بود
اون دلش با من بود
من دلم با محمد
شایدم محمد دلش با یکی دیگه
کاش زمونه باماها انقدر بد تا نمیکرد
ولی این قانون طبیعت بود!
یه لبخند با چاشنی پوزخند رو لبام نشست
کاش میتونستم کاری کنم واسه مصطفی
کاش میتونستم مثل محمد دوستش داشته باشم
کاش منی وجود نداشت که اینهمه بدبختی درست میکرد
با صدای بوق ماشین مصطفی با مامان خداحافظی کردم
کفش مشکی تختم رو پوشیدم و رفتم بیرون
مصطفی از ماشین پیاده شد
پیراهن چهار خونه با زمینه ی زرد که چهارخونه هاش به رنگ سبز چریکی بود پوشیده بود
یه تیشرت مشکی هم زیر پیراهنش داشت
وچون پیراهنش باز بود
مشخص بود
شلوار کتان مشکی هم پاش بود
ترکیب رنگ لباساش قشنگ بود
در ماشین روباز کردتابشینم
نزدیکش که شدم بدون نگاه کردن بهش سلام کردم
مثل خودم بهم جواب داد
نشستم توماشین
ماشین دور زد و نشست
بدون اینکه چیزی بگه پاش رو گذاشت روگازوشیشه هارو آورد پایین
برگشتم سمتش زل زدم به چهرش تا ببینم تو چه حالتیه
یه نیمچه لبخندی رولباش نشسته بود
بادستگاه ور میرفت و تراک رویکی یکی عوض میکرد
یه آهنگ شادگذاشت وسرعتش رو زیادکرد
سرم رو ازپنجره بردم بیرون
از برخوردبادباصورتم حس خوبی بهم دست میداد
یه لبخند زدم وسعی کردم فعلافراموش کنم پیش کی نشستم و قراره چی بهش بگم
با توقف ماشین چشم هام رو باز کردم وبرگشتم سمتش
با لبخندی که قبلنا تو اوج ناراحتی باعث خندم میشد نگام میکرد
الانا این لبخندش باعث میشد اشک تو چشام پر شه و بدبختیام یادم بیافته
مصطفی عالی بود
واقعا هیچی کم نداشت
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
✨بذر نیکی را بکار وفراموش کن!
راز خوبی در همینِ ..
فراموش نکن که انتظار، متوقعت میکنه!
و ...
توقع، آسایشت رو میگیره!
⚜⚜⚜
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
@Alachiigh