❌🔴 خوراکی مناسب برای دفع سنگ کلیه ...
کسانی که سنگ کلیه دارند لوبیا قرمز زیاد بخورند، به دفع سنگ کلیه آنها بسیار کمک می کند.
#سنگ_کلیه
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
🌹شهید_صادق_مزدستان🌹
✍ بچه سوسول و خوشکلی که فرمانده تیپ شد.
🔸 بار اولی که صادق به جبهه میرفت، تازه جنگ شروع شده بود. در حال و هوای آن دوران، بعضی از رزمندههایی که او را نمیشناختند،
🔸 به دلیل ظاهر خاص و موهای بلند مزدستان به دوست و همراهش میرمحمد موسوی میگفتند: «این سوسول و بچه خوشکل کیه اومد به جبهه؟»
♦️ چند ماه نگذشت که همین بچه خوشکل شد فرمانده تیپ دوم لشکر ویژه ۲۵ کربلا
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
❌❌فرانسه، آلمان و انگلیس پرتاب #ماهواره_ثریا با ماهوارهبر ایرانی را محکوم کردند!
چرا؟
چون فناوری ماهوارهبر مشابه موشکهای دوربرد است!
غرب رسما مخالف #پیشرفت علمی ایران است و حتی آنجایی که سلاح کشتار جمعی هم نیست، به بهانه واهی تخطئه میکند...
در واقع از قدرتمند شدن ایران در هراسند!
💬 محمدجواد اخوان
#تحلیل_سیاسی
#پرتاب_ماهواره
@Alachiigh
❌حالا فهمیدین کُت تن کیه؟❌
⭕️انقلاب شد نفهمیدن
کودتا هوا شد نفهمیدن
سحرای طبس زمین گیر شدند نفهمیدن
جنگ هشت ساله، نفهمیدن
44 سال جنگ ترکیبی، فتنه و تحریم و... نفهمیدن
جنگِ با داعش و حامیانش، در عراق و سوریه و یمن هم نفهمیدن کت تن کیه!
اینا هنوزم نفهمیدن کت تن کیه
کلا از الاغ جماعت توقع فهم و درک مسائل کار درستی نیست!😊
❌تا همین دیروز شما برعندازان احمق داشتید پمپاژ لجن میکردید که ایران
بهدلیل وابستگی و بردگی چین و روسیه! و گودرتمند بودن آمریکا و جدی بودن تهدیدش، به یمن گفته دیگه به کشتیهای وابسته به آمریکا و انگلیس حمله نکنه
👈 دیشب که نفتکش انگلیسی marlin luanda توسط دلاورمردان یمنی به رنگ مشکی دراومد و موشک نوش جون کرد و تا الآن هنوز داره میسوزه، رنگ شماها چی شد؟
سیدیار
#یمن
#جنبش_احمقها
#امپراطوری_دروغ
@Alachiigh
🔴 مسئولینِ محترم فرهنگی
طراح #مد و #لباسِ_ایرانی_اسلامی، اگر به حدود و شرایط شرعی و فرهنگیِ ما قائل نباشد چگونه می تواند در این عرصه برای ما الگو طراحی نموده و به جامعه عرضه نماید؟
❌ بالفرض که در یک فضای انتزاعی و فارغ از اعتقاد چنین کاری هم انجام دهد، آیا شایسته است که جزء تقدیر شوندگان در میان هنرمندانی باشد که می توانند این بار را به دوش گرفته، متعهدانه آن را اجرا نمایند در حالیکه قطعا ما بانوی معتقد و ملتزم به حجاب و پوشش کم نداریم که هنر طراحیِ خلاقانه هم دارند.
⁉️وقتی طراح مد و لباسِ ما با کت و شلوار یا موهای بیرون ریخته شده برای تقدیر شدن مقابل شما ظاهر می شود آیا باور کنیم که دغدغه تان به راستی فرهنگسازی و پاسخگویی به نیاز جدی در عرصه ی پوشاک اسلامی است؟
✍ مریم اشرفی گودرزی
@Alachiigh
16.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌❌چندروز پیش المان و فرانسه و انگلیس یه بیانیهٔ مشترک دادن و در اون پرتابِ ماهواره ثریا توسط ایران به فضا رو محکوم کردن؛ و اون رو یه اقدامِ تنشزا معرفی کردن.
تو این بیانیه اومده بود که ما ایران رو بخاطرِ این اقدامات تنشزا پاسخگو میکنیم؛
💢 در همین راستا یه استوری دیدم که دوستِ غربگرایی نوشته بود:
ما نخوایم پیشرفت کنیم کیو باید ببینیم؟! چرا کاری میکنید که قدرتهای جهانی رو عصــبانی کنید درحالیکه تواناییشو ندارید؟!
از شباهت این تفکّر که امروز در مجازی و جریانات سیاسی خصوصاً اصلاحات؛ به تفکّر نخستوزیر پهلوی- رزمآرا [ایرانی جماعت حتی نمیتواند یک آفتابه گِلی بسازد] که بگذریم؛
امروز ایران با پرتابِ سه ماهوارهٔ ایرانی به فضا پاسخ مناسبی به این بیانیه داد :))
#پرتاب_ماهواره
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_هفتاد_و_نه +با چیزایی ک از تو شنیدم ،مطئمنا وقتی باهاش ازدواج میکردی دلت رو میبرد خب
#ناحله
#قسمت_هشتاد
خواستم سرم رو برگردونم که قرمزی رو گونه ی فاطمه نظرم رو جلب کرد.
فوری ازش چشم برداشتم و نشستم تو ماشین.
استارت زدم و پام رو، روی پدال گاز فشردم.
یکم که از خونشون دور شدیم پرسیدم:
_چیشد؟
+چه میدونم بابا .
پدر نیست که این پدر.
این چه پدریه؟
_هوی راجع به مردم اینجوری حرف نزن.
کی بهت اجازه داده قضاوت کنی؟
تو چی میدونی ازشون اصلا.
یه چند ثانیه سکوت کردو
+ندیدی چجوری دختره روکتک زد؟
بدبخت هنوز گوشش سوت میکشه
صورتش کبود شده.
_خب مگه تو میدونی سر چی اینکارو کرده؟
شاید حقشه!
به تو چه ک دخالت میکنی؟
+حقشه کتک بخوره به خاطر ازدواج با کسی ک دوستش نداره؟
خب بابا دوستش نداره
زوره مگه؟
نمیخوادطرف رو
واسه چی میخوان بهش بندازن؟
_عه؟
که اینطور!
حالا طرف کی هست؟
+مصطفی.همونی که تو بیمارستان دیدیش.
_خب؟
اون ک خوشگله که.
+فاطمه نمیخوادش.
قیافشو جدی تر کردو:
+ تو چیکار داری اصلا که خوشگله یا زشت؟
اون بایدخوشش بیاد که نمیاد.
هعی بابای بیچاره ی من.
فاطمه اگه بابای مارو داشت تا حالا حجت الاسلام میشد.
فقط مشکلش اینه که کسی رو نداره که راهنماییش کنه
_خب فعلا تو هستی عزیزم
ولی خواهش میکنم زیاد دخالت نکن
سرشو برگردوندسمت شیشه وچیزی نگفت
چند دقیقه بعد رسیدیم
ریحانه رفت سر مزار باباومنم رفتم گل فروشی کنار مزار.
دوتا شاخه گل خریدم و یه شیشه گلاب و رفتم پیش ریحانه.
تقریبایه ساعتی بودنشسته بودیم که روح الله و علی هم به ما اضافه شدن.
قران گوشیم رو باز کردم و یه یس و الرحمن خوندم.
بعدش رفتم سر مزار بقیه شهداو براشون فاتحه خوندم.
تموم ک شدن دوباره رفتم سر مزار بابا.
از روح الله وریحانه و علی خداحافظی کردمو رفتم خونه.
قرار بود ریحانه بره خونه مادرشوهرش.
____
دراز کشیدم تو حال و چفیه بابا رو گذاشتم رو صورتم.
همه ی سلولام دلتنگیشونو فریاد میزدن.
خیلی سعی میکردم ریحانه اشک هام رو نبینه ولی دیگه نمیتونستم تظاهر کنم به خوب بودن.
دلم واسه خنده هاش؛ اخماش، جدی بودنش و ... لک زده بود.
چقدر زودرفت از پیشمون.
چقدر خاطره گذاشت برامون !
بغضم ترکید و اشکام راهشون رو روی گونم پیدا کرده بودن و محاسنمو خیس میکردن.
حس میکردم باهامه شاید هم کنارمه.
لحظه لحظه هامو رصد میکنه.
دهنم بی اراده باز شد و چیزی که همیشه ورد زبونش بود رو خوندم.
(ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود...
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود...)
هعی آقاجون!
کجا رفتی تنها گذاشتی مارو.
حالا من بدون تو چیکار کنم بابای خوبم.
رفتم تو آشپزخونه و یه کتری گذاشتم رو گاز.
بعد چند دقیقه صداش در اومد.
دست گذاشتم به دستگیره فلزیش و گرفتمش.
تازه فهمیدم دستش داغه و دستم رو سوزونده.
کتری رو ول کردم رو سینک ظرفشویی وشیر آب سردرو باز کردم تا به دستام آب خنک بزنم.
بیخیال چایی شدم.
رفتم و دوباره نشستم سر جام
ایندفعه لپ تاپ رو باز کرده بودم و عکسامون رو نگاه میکردم.
الهی من قربون اون شکل ماهت
دلم تنگ شده واست!
احساس ضعف میکردم از گرسنگی.
ولی حال و حوصله ی پختن غذا رو نداشتم.لپ تاپو بستم.
پا شدم چراغ هارو هم خاموش کردم و دراز کشیدم تا بخوابم
__
فاطمه:
یک هفته گذشته بود.
بابا نمیذاشت حتی پام رو ازخونه بزارم بیرون .
مصطفی هم منو بلاک کرده بود.
فکرکنم نه میخواست حرفامو بشنوه نه صدامو...
بهتر!
هر چی بود بالاخره حرفامو زدم و الان راحت تر از قبل بودم.
اونم دیگه کم کم باید کنار می اومد با این شرایط.
داشتم پست های مختلف رو لایک میکردم و کپشن هاشو میخوندم که دیدم محسن یه پست جدید گذاشته
یه فیلم آپلود کرده بود.
صبر کردم تا لود شه.
مداحی بود.
ولی با همه مداحیایی که تاحالا به گوشم خورده بود فرق داشت.
انگار مداحش وقت خوندش از تمام احساسش استفاده کرده بود.
از عمق وجودش میخوند!
ناخودآگاه دلم گرفت و چشم هام تر شد.راجب حضرت زهرا بود.
کوتاه بود و دردناک.
فکر کنم پنجاه بار این صوت یک دقیقه ای رو از نو گوش کردم
صدای مداح با اینکه با بغض وگریه همراه بودوغمناک،در کمال تعجبم باعث شدآروم شم.
کم پیش میومد مداحی گوش کنم
راستش اصلا گوش نمیکردم.
خیلی خوشم نمیومد.
ولی این یکی یه جور خاصی نشسته بود به دلم.
شاید بخاطر شعر یا نوع خوندش بود
بیخیالش نشدم.
رفتم دایرکت محسن وگفتم:
+سلام ببخشید.میشه پست آخرتون رو کامل به تلگرام بنده بفرستید؟
تو پیج ها میگشتم تا جواب بده
۵ دقیقه بعد گفت:
+سلام به این آی دی پیام بدید.
یه آی دی ای رو فرستاد.
تلگرامم رو باز کردم و براش یه نقطه فرستادم.
یادم افتاد
اسم تو تلگرامم اسم خودمه.
سریع تغییرش دادم.
چند لحظه بعد یه فایل برام ارسال شد.
پایینش نوشته بود"فایل صوتیش!"
دان کردم وصدای گوشیم رو زیاد کردم
از اون موقع به بعد قفل شدم رو این مداحی
گذاشتمش رو اهنگ زنگم
این چند وقتی که بابا زندونیمکرده بود تو خونه خودمو با کارای هنری مشغول کرده بودم
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
❌🔴 نور فلاش دوربين مى تواند باعث نابينايى نوزاد شود...
شبکیه چشم نوزاد تا 4 سالگی تکامل نمی یابد و سلول های آن تحت تاثیر نور فلش به شدت آسیب پذیر است.
#نوزاد
#سلامت_بمانید
@Alachiigh