8.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #برش_دیدار | جهاد تبیین، نمایشی دیگر از قدرت تدبیر زینب کبری(س)
◾️ حضرت آیتالله خامنهای: این بزرگوار #جهاد_تبیین را، جهاد روایت را راه انداخت؛ نگذاشت و فرصت نداد که روایت دشمن از حادثه غلبه پیدا کند؛ کاری کرد که روایت او بر افکار عمومی غلبه پیدا کند. حالا تا امروز روایت زینب کبریٰ (سلام الله علیها) از حادثهی عاشورا در تاریخ مانده، [امّا] در همان زمان هم تأثیر گذاشت در شام، در کوفه، در مجموعهی سالهای حکومت اموی و منتهی شد به ساقط شدن حکومت اموی.
👈 ببینید! این درس است؛ این همان حرفی است که بنده همیشه میگویم: شما روایت کنید حقایق جامعهی خودتان و کشور خودتان و انقلابتان را. شما اگر روایت نکنید، دشمن روایت میکند. ۱۴۰۰/۰۹/۲۱
💻 Farsi.Khamenei.ir
📢 عهد زینب کبری(سلام الله علیها) با سیدالشهدا(علیه السلام)
«وقتی ابنعباسها و دیگران به سیدالشهدا مشورت می دادند که: "آقا، نروید! و اگر میروید زن و بچه با خودتان نبرید!" حضرت زینب فرمودند "چه میگویید؟ میخواهید من را از امام حسین جدا کنید؟"
اینها از ازل، عهدشان را با امام حسین علیهالسلام بستند و وجود مقدس حضرت زینب کبری سلام الله علیها از آن کسانی است که از اولین شخصیتهای این حلقه است که دعوت سیدالشهداء را اجابت کرده و در کنار حضرت در سختترین حادثه و عظیمترین عبادت عالَم ایستاده و بخش مهمی از این عبادت عظیم و این شفاعت، روی دوش وجود مقدس ایشان است.»
#استاد_میرباقری
☑️ @mirbaqeri_ir
بسیجی بود و عاشق وطن. جز وفاداری و خدمت به مردمش کار دیگری نمیدانست. این را از پدر یاد گرفته بود؛ رزمندهای که بیشتر سالهای عمرش را در جبهه دفاعمقدس گذرانیده است. شجاعتش را هم از مادر داشت؛ از یک شیرزن لر. برای همین جوانی بود غیرتمند که همسالانش به او غبطه میخوردند. برای سیدروحالله دفاع از ناموس و دین مهمتر از جان بود و همین هم عامل شهادتش شد. او ۱۲آبانماه برای خاموش کردن آتش فتنه عدهای آشوبگر و لاابالی به محل حادثه رفت. رفت تا به مردم بیدفاع کمک کند، اما خودش در محاصره گرگهای گرسنه قرار گرفت. به جرم مردمدوستی، او را به باد کتک گرفتند با هر چه در دست داشتند؛ یکی سنگ به سر و صورتش زد و دیگری چاقو به جانش فروکرد. چند نفری هم با پنجه بوکس و چوب بر سرش کوبیدند. روحالله مظلومانه به شهادت رسید و نامش بهعنوان شهید مدافع امنیت جاودانه شد.
روحالله ۲۰بهمن سال۱۳۷۴ به دنیا آمد. فرزند آخر خانواده بود و نورچشمی مادر. مادر وابستگی زیادی به او داشت؛ شاید به این دلیل که تهتغاریها جور دیگری هستند برای پدر و مادرها. خواهرش میگوید: «یک بار نشد اخمی در صورتش ببینم؛ از بس که مهربان و دادرس بود؛ آرام و سر به زیر. گل بود؛ گل سرسبد فامیل.» گریه امانش نمیدهد. تنها خواستهاش این است که انتقام برادرش گرفته شود. دیگری از اقوام سر حرف را باز میکند و از روحالله میگوید: «شهید، مردمدار بود. کافی بود متوجه شود کسی گرهای بهکار دارد و حال دلش خوب نیست. میشد همدم و همرازش. تا مشکل او را برطرف نمیکرد، آرام نمیشد. فرقی هم نمیکرد دوست باشد یا فامیل یا همسایه.» اما پدر، به رسم مهماننوازی جلوی درگاهی در ایستاده و به مهمانها خوشامد میگوید. سکوت و بغضی که راه گلویش را بسته هزاران حرف برای گفتن دارد. شرایط مناسبی برای گفتوگو و اینکه از پسرش بخواهد بگوید، نیست. با این حال به آرزوی روحالله برای شهید شدن اشاره میکند: «روحالله از ۱۲سالگی عضو بسیج شد. نیروی بسیج پایگاه ۴۱۷شهدای کمالشهر بود. از خدمت کردن به مردم لذت میبرد. در بحبوحه حمله داعش به سوریه از من خواست رضایت دهم که برود. خودم پروندهاش را پر کردم.» پدر هیچوقت مانع رفتن روحالله نشد؛ چون معتقد بود خون او رنگینتر از دیگر جوانانی که از کشور و دین دفاع میکنند، نیست. بعد هم ادامه میدهد: «۳۰ماه در جبهه بودم. نوجوانهای زیادی را دیدم که برای دفاع از کشور آماده بودند. مخالفتی با فعالیتهای روحالله نداشتم.»