پسر عموی شهید موبایلش را می آورد و آخرین پیغام شهید نریمانی را نشان میدهد📲
که قبل از شهادتش فرستاده و نوشته است:
«بگو حاج غلام در مراسم تشییع جنازهام روضه حضرت عباس(ع) بخواند.»💔
خیلی آرام، طوری که همسر و خواهران شهید نشنوند تا روحیهشان را از دست بدهند، میگوید:👇
«در انفجاری که مصطفی در آن شهید شد، صورت و دستهای شهید از بین رفته است.😔
برای همین تابوت را باز نکردند.»
و او این موضوع را بی ارتباط به آخرین وصیت شهید نمیداند.
معتقد است محمود میدانست که همچون قمر بنی هاشم(ع) بی دست به دیدار مولایش خواهد رفت..🕊💔
روز تشییع محمود بود
در ازدحام جمعیت دیدم جوانی به سمت ما می آید
ظاهر جوان شبیه بچه های مذهبی نبود وقتی فهمید پدر محمود هستم خود را به من رساند شروع به تعریف از محمود کرد😊 و گفت :
من اصلا اهل این برنامه ها (اشاره به تشییع شهید) نیستم و بسیج و شهادت💔 و این نوع مسائل برایم بی مفهوم است
اما وقتی عکس آقا محمود را دیدم خودم را به مراسم رساندم بعد از مکثی ادامه داد :
یک روز به پایگاه کوهستانی رفتم
بچه های بسیج به خاطر ظاهر و تیپم من گرفتند و شروع به کتک زدن کردند
من که از بسیج خوشم نمی آمد با این اتفاق بیزاریم از بسیج چند برابر شد ناگهان دیدم آقا محمود به سمت ما می آید☺️
تا آن زمان ایشان را ندیده بودم فکر میکردم او هم می خواهد به من آزاری برساند
ولی دیدم آقا محمود با عصبانیت با بچه ها صحبت کرد و همه آنها را دعوا کرد و گفت :
چرا این بنده خدا را کتک می زنید؟😢سریع رهایش کنید، رهایم کردند، آقا محمود جلو آمد مرا با مهربانی در آغوش گرفت و بوسید و عذرخواهی کرد و گفت:
این بچه ها را ببخش و مرا با خود به اتاقش برد
از من پذیرایی کرد و باز هم عذرخواهی کرد و به قولی از دلم درآورد😇
یک بار هم در خیابان آقا محمود مرا دید باز مرا در آغوش گرفت و با مهربانی با من رفتار کرد
دیروز که عکس آقا محمود را دیدم فهمیدم که ایشان واقعا لیاقت شهادت را داشته الان هم که اینجا هستم فقط و فقط به خاطر آقا محمود است🤗
راوی:پدرشهید
مهمانی که حضورش را باور نمیکردم
روز ۷ فروردین سال ۹۸ آقایی با تلفن خانه ما تماس گرفت و گفت: اگر آمادگی دارید قرار است سردار فردا به منزل شما بیاید. تلفن را قطع کردم و فکر کردم منظورشان از سردار همان برادر پاسداری است که از محل خدمت همسرم گاهی به خانه ما و بقیه شهدا سر میزد.
دوباره صبح روز ۸ فروردین همان آقا ساعت ۸ صبح تلفن زد و گفت: حدود یک ساعت دیگر خدمت میرسیم. آن موقع تازه فهمیدم سردار سلیمانی قرار است تشریف بیاورد.
حاج قاسم تا مرا دید سلام و علیک گرمی کرد و آمد داخل. از بچه کوچکی که در آغوشم بود متوجه شد ازدواج مجدد هم کردم. گفت: چرا به من نگفتی ازدواج کردی و بچه دار شدید؟ باید وقتی زنگ زدیم میگفتی تا هدیه ازدواج و بچه ات را میآوردم. ب پدر مادر شهید هم خیلی گرم سلام و علیک کردن. من و همسرم رفتیم داخل آشپزخانه وسایل پذیرایی را بیاوریم اما سردار با جدیت از ما خواستند که چیزی نیاورید من فقط آمدم ببینمتان. ما هم یک سنی چای آوردیم و نشستیم. به من گفت: بنشین کنار پدر شهید.
سردار پرسید: این همسرت را شهید کنی چه؟
چون برادرم هم بود از من پرسید همسرت کدام است؟ وقتی معرفی کردم، سردار سلیمانی با لبخند گفت: او را شهید کنی چه میکنی؟ گفتم: حاجی خدا بزرگ است. گفتند بچه را بیاور میخواهم ببوسم. سفت و محکم میبوسید و چند بار بعد با خنده گفت: من عادت دارم بچه هر چه کوچکتر باشد محکمتر میبوسمش.
پاشو بیا بابا پیش من پاشو بیا بابا.
محمد هادی فرزند شهید کنارم گوشهای نشسته بود. سردار نگاهش کرد و گفت: آقا محمد هادی ما چرا نمیاید جلو؟ محمد هادی برای اولین بار که کسی را ببیند خیلی غریبی میکند اما سردار گفت پاشو بیا بابا پیش من پاشو بیا بابا. محمد هادی رفت بغل سردار و تا آخر نشسته بود. برای مان تعجب داشت که اینقدر راحت سریع رفت در آغوش سردار.
بعد از شهادت آقا «محمود» ازدواج شما هم حتی یک جهاد بود
حاج قاسم گفت: بعد از شهادت آقا «محمود» ازدواج شما هم حتی یک جهاد بود. بعد رو کرد به همسرم گفت شما چند کار مهم انجام دادی. اول اینکه سنت پیامبر(ص) را انجام دادی دوم اینکه فرزند شهید را پدری میکنی و سوم اینکه دختر ما را سرپرستی میکنی. چند بار با کلمه دخترم مرا خطاب کردند که بسیار برایم دلنشین بود. قبل از ازدواج من، پدرم از دنیا رفته بود و همیشه آرزو داشتمای کاش زنده بود و یکبار به خانهام میآمد حالا احساس میکردم آن روز پدرم آمده خانهام.
وقتی مادر شهید بحث را به من و همسرم کشاند
سپس رو کردند سمت پدر و مادر شهید و حال و احوالشان را پرسیدند. مادر شهید بحث را کشاند به جایی که شروع کرد از من و همسرم تعریف کردن. مادر رو کرد به همسرم گفت: او مثل محمود پسرم هست و سارا هم عین دخترم میماند از محمود هم بیشتر دوستش دارم. همدیگر را بغل کردیم و زدیم زیر گریه. سردار گفت: خیلی عالی خدا برای همدیگر نگهتان دارد. و با خوشحالی گفت: این ظرفیت بالای شما را میرساند که اجازه دادید عروستان ازدواج کند و حالا هم با آرامش و خوبی کنارشان هستید. از آنها خیلی تشکر کرد.
آقا محمود بار اولی که می خواست برود وصیتنامه نوشتند، درآن به من و خواهرهایش گفته بود، اگر من شهید شدم دوست ندارم صدای گریه شما را نامحرم بشنود، وقتی کسی شهید می شود اطرافیانش دوست دارند با صدای بلند داد بزنند ولی خوشایند نیست،چون ما میخواهیم راه حضرت زینب(س) را ادامه دهیم اصلاً خوشایند نیست که صدایتان را نامحرم بشنود. ایشان در جمله آخر وصیت نامه خود پشتیبانی از ولایت فقیه را در راس همه امورقراردادند.« پشتیبان ولایت فقیه باشید که اسلام پیروز است.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ ﷽✨
۲۱ ذی الحجه؛
نزول آیه اولی الامر
📖 سوره مبارکه نساء ، آیه ۵۹
یا أَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَأَطیعُوا الرَّسُول وَأُولی الأمرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیء فَرُدُّوهُ إِلی اللّهِ وَالرَّسُول إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَومِ الآخر ذلِکَ خَیرٌ وَأَحْسَنُ تَأْویلاً
❣️#فقط_به_عشق_علی_علیه_السلام
مداحی آنلاین - چرا خدا در قرآن نگفته حضرت علی جانشین پیغمبره - حجت الاسلام رفیعی.mp3
1.5M
🌸 #عید_غدیر
♨️چرا خدا در قرآن نگفته حضرت علی(علیه السلام) جانشین پیغمبره؟
👌 سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام رفیعی
✍رهبر انقلاب:
با نیّت خالص، تصمیم بگیرید برای مردم کار کنید. اسیر جَو و مانند این چیزها هم نشوید. گاهی اوقات میشود جوّی به وجود میآید که انسان را میکشاند به یک طرفی؛ نه، نگاه کنید ببینید تکلیف چیست، چه چیزی برای مردم مفید است؛ ولو بر خلاف جوّ حاکم هم باشد، اشکالی ندارد، آن را دنبال بکنید. اسیر جَو نشوید و به تعبیر معروف، جَوزده نشوید.
۹۹/۴/۲۲
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــ
#سلام_مولا_جانم❣
❤️قربان و غدیر رفٺ ولے یار نیامد
❤️آن شمع دل افروز شب تار نیامد
❤️چند روز دگر مانده ڪہ با نالہ بگوییم
❤️اے اهل حرم میر و علمدار نیامد
💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج 💚
4_5802949864316734118(1).m4a
5.84M
🔊بشنوید |#پیشنهاد_دانلود
حرف دل...
مادر ۷۵ ساله یکی از شهدای شهرستان نهاوند باهدف اثبات عشق مادرانه دراین سن سواد آموخت تا بتواند وصیتنامه فرزند شهید ۱۷ ساله اش را بر روی قالیچه ببافد
🔹خانم گل بانو سوری مادر شهید ۷۵ ساله شهید عزتالله کرمعلی در اقدامی مادرانه در حال بافتن وصیتنامه فرزند شهیدش بر روی قالیچه است، تا بتواند از این راه نام و یاد فرزندش را برای همیشه زنده نگه دارد❤️
ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
🔰 گزارش تصویری #ضیافت_علوی
(اطعام عید غدیر)
✍ با مدد الهی و کمک های مالی عاشقان امیرالمؤمنین(ع) و همت جهادگران گروههای اسلامی #ایران_مقتدر تعداد ۱۸۰۰ پرس چلوکباب کوبیده به همراه ۱۸۰۰ بسته شکلات و شیرینی شادانه تهیه و در ۲ وعده ظهر و شب در سطح محلات مختلف شهر تهران توزیع گردید.
📆 شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۹ روز عید غدیر (ظهر و شب)
✅ محلات توزیع 👇
🔹 منطقه ۱۱ محله راه آهن
🔹منطقه ۱۲ محله قیام
🔹منطقه ۱۴ محلات بانک رهنی و پاسدار گمنام
🔹منطقه ۱۵ محله مسعودیه و والفجر
🔹منطقه ۱۵ خاورشهر روستای محمودآباد (کوره های آجرپزی طالبی)
🔹منطقه ۲۰ روستاهای حاشیه شهرستان ری
🔹اسلامشهر محلات امامزاده پنج تن و باغ رضوان
🔹شهرستان پاکدشت روستای قشلاق فرون آباد
#ضیافت_علوی
#اطعام_عید_غدیر
#گروههای_اسلامی_ایران_مقتدر
#گروه_الحقنی_بالصالحین
#گروه_جهادی_فتح
#گروه_جهادی_سفیران_کوثر_نور
#قرارگاه_جهادی_شهید_حمیدرضا_اسداللهی
سلام علیکم💐
بیست و دومین روز از چله 🌟 بیست و چهارم🌟 مهمان سفره شهید 🌷سید مجتبی میرغفاری 🌷 هستیم.
🔺 نامهای عجیب از شهید " #سیدمجتبی_میرغفاری " که ۳۰ سال پس از شهادت به خانوادهاش رسید.
در بخشهایی از این نامه آمده است:
🔹وقتی در #شلمچه با دشمن نبرد میکردم به خودم آمدم احساس کردم نسیمی از سوی #کربلا میآید، وقتی درون این احساس بودم یکدفعه صدای ملکوتی را احساس کردم، در همین لحظه، ملائکهای مرا به آغوش کشید، وقتی چشم باز کردم خود را در صحن #اباعبدالله_الحسین در کنار سرور شهیدان یافتم، آری مادر، آری مادرِ شهید مجتبی و ای مادران و همسران شهدا، این است مقام شهیدان.
🔹 مادر ماها پشت سر سرور شهیدان #نماز میخوانیم، هنوز باور ندارم چه میبینم، خوابم یا بیدار، خدایا بچههای فلاح به من خوشآمد میگویند، همه بچهها اینجا هستند، وقتی به مقصد رسیدم بچهها جویای حال خانوادهشان بودند... مادر حال میفهمم من اینجا زنده هستم، در آنجا بیجانی بیش نبودهام...
خدایا به عظمت وبزرگی#شهدا مارامدیون #شهدا نگردان
شهید سیدمجتبی میرغفاری ۱۹ دیماه سال ۱۳۳۹ در تهران به دنیا آمد. مادرش معلم قرآن بود و سیدمجتبی هم با تشویقهای مادر راه قرآن را در پیش گرفت و به قاری خوشخوانی تبدیل شد.
از همان دوران نوجوانی و جوانی فعالیتهای فرهنگی و مذهبی زیادی داشت و برای رفع مشکلات اطرافیان صندوق قرضالحسنهای تشکیل داد. پس از اخد دیپلم به عنوان کارمند شهرداری تهران مشغول کار شد و همزمان با کار تحصیل در رشته مدیریت را هم در دانشگاه آغاز کرد.
حضور در جلسات شیخ حسین انصاریان، حضور در هیأتهای مذهبی مختلف و راهاندازی جلسه قرآن در حسینیه جاننثاران از جمله فعالیتهایش بود. همچنین همکاری با شورای نگهبان در سالهای اول انقلاب از دیگر برنامههایش بود.