eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
8.4هزار ویدیو
232 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹محرم امسال؛ روضه‌خوانی محمود کریمی در منزل شهید سلیمانی ▫️ماجرای بازگشت انگشتر حاج قاسم به وطن
📸 تقدیم پیشگاه تو 🔹️ تصویرسازی نمادین از تقدیم دست علمدار جبهه مقاومت به ساحت مقدس قمر بنی‌هاشم (ع)
آمده تا که بگیرد نفس طوفان را  آمده تا بخرد آبروی میدان را  مشک بر دوش هوای دل دریا دارد  پسر سوم زهرا چه تماشا دارد 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم💐 سی و نهمین روز از چله 🌟 بیست و چهارم🌟 مهمان سفره شهید🌷عباس آبیاری 🌷 هستیم.
شهیدی که برای رفتنش به سوریه نذر کرد لب به آب نزند. ۸ دی ماه ۷۰ درتهران به دنیاآمد، روحیه اش جهادی بود و ارادت خاصی به شهدا داشت، مخصوصا شهید بابایی، شهیدکشوری و شهید کلهر. اهل نماز اول وقت و امر به معروف بود، با جذبه، خوشرو و کم حرف بود و در رشته های هاپکیدو و جودو و کونگ فو فعالیت داشت و استادهم بود، چندین بار مقام اول کشوری را بدست آورد. از ۲۱سالگی مشتاق دفاع از حرم و اعزام به سوریه بود، ولی بدلیل اینکه تک پسر بود و پدرش جانباز ۸ سال دفاع مقدس بود اعزامش نمیکردند، بعد از ۳ سال تلاش، در سفرش به کربلا، با توسل و مددگرفتن از امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) نذر کرده بود تا زمانی که پایش به حرم حضرت زینب (ع) نرسد آب به لبانش نزند، نذرش هم قبول شد، فردای روزی که از کربلای برگشت پدرش او را همراه خود برای آموزش به پادگان برد، بعد از یک ماه در تاریخ ۱۲دی ماه ۹٤ ساعت ۱۱ ظهر تماس گرفتند که سریع به محل گفته شده برود، سریع غسل شهادت کرد و راه افتاد. سرانجام در۱۳ دی ماه ۹٤ به سوریه اعزام شد. همیشه آرزو داشت روی شناسنامه اش مهر شهادت بخورد که درتاریخ ۲۱دی ماه ۹۴به آرزویش رسید.
عباس، رشته رزمی را از همان دوران دوست داشت و حدود 15 سالگی وارد رشته شد. در رشته رزمی هم بسیار موفق بود و به متعدد رسید و مدال‌های زیادی کسب کرد. هاپکیدو رشته‌ای است که نمی‌توانند به خارج بروند، از کره استاد می‌آوردند و او در اینجا در مبارزه می‌گرفت و حکم قهرمانی را می‌داد. عباس قهرمان و رشته رزمی بود...همسرم عباس را از همان دوران خردسالی با خود به و پادگان می‌برد. از دوران کودکی با تمام آشنا شده بود. بزرگ‌تر هم که شد بهتر و بیشتر آشنا شد و در مسابقات سپاه شهریار همیشه مقام اول را کسب می‌کرد. عباس بسیجی بود ولی به سپاه شهریار می‌رفت. بالاترین و عباس این بود که شهادتش را آقا حضرت عباس(ع) امضا کرد، چون هر کجا می‌رفت تا به سوریه برود، این کار نمی‌شد تا اینکه سال 94 به کربلا رفت. می‌خواست از کربلا به سوریه اعزام شود چون از کربلا راحت‌تر اعزام صورت می‌گرفت که آنجا هم اعزام نشد. وقتی برای زیارت به حرم صاحب اسمش حضرت عباس رفته و گفته بود: «یا حضرت عباس(ع)، 24 سال به اسم شما زندگی کردم، مامان، بابا و همه فامیل می‌گویند که یک سر سوزن از غیرت، شهامت، منش و خصوصیات شما را دارم، مامان می‌گوید که پایت را جای پای حضرت عباس(ع) گذاشته‌ای، می‌کنم تا موقعی که مدافع حرم نشدم و به زیارت خانم زینب(س) نرفته‌ام، آب خالص نخورم.» آنجا نذر می‌کند که تا موقع رفتن به سوریه آب خالص نخورد. من همیشه در خانه به عباس می‌گفتم «عباس، پایت را جای پای حضرت عباس(ع) گذاشته‌ای» که می‌پرسید «از کجا می‌دانی مامان؟» می‌گفتم «از همان‌جایی که خودت می‌دانی.» عباس خودش متوجه شده بود که آقا نذرش را کرده است و خیلی سریع کارهای اعزامش انجام شد و به آرزویش رسید. 🌷
⤴️ توصیه های شهید مدافع حرم 🌷عباس آبیاری🌷 ✔️همیشه مراقب هم باشید و در مقابل ظلم بایستید ... ✔️ از چادرتان محافظت کنید... ✔️با شهامت و غیرت زندگی کنید ✔️با نان حلال زندگی کنید
❤️خواب شہید مدافع حرم، دو روز قبل از شهادت: 💕شب ۱۹ دے ماه ۹٤ عباس درحال بود ڪہ در خواب (س) را صدا میزد. دوستش عباس را از خواب بیدار میڪند و عباس خوابش را تعریف میڪند... 🌷بہ نقل از شہید بزرگوار عباس آبیارے: در خواب دیدم بانویے قد خمیده مقابلم ایستاده است و مرا صدا میڪند، جان پسرم بیا ڪنارم، من که متوجہ نبودم با من هست پرسیدم با من هستید؟ بانوے قد خمیده گفت: بلہ عباس جان بیا سمت راستم پسرم که نام برادرم عباس را دارے بعد را صدا ڪرد عباس جان توام بیا سمت چپم پسرم و بعد را صدا ڪرد و گفت پسرم هم اسم عمویم هستے بیا کنارم، را صدا ڪرد و فرمودند: هم اسم پدرم هستے بیا فرزندم، میثم ( ) جان توام بیا شما پسرم و بعد با بانوے قدخمیده به داخل رفتیم... 🌷دو روز بعد از خواب شہید عباس آبیاری در ۲۱ دی ماه ۹٤،در منطقه عملیاتی خانطومان هر پنج نفر رسیدند.
بعد از شهادت عباس، همسرم نیز به عنوان مدافع حرم به سوریه رفته بود. آنجا فیلمی که توسط داعش گرفته شده بود را دید. عباس ساعت چهار روز ۲۱ دی ماه تیر خورده و وضعیت به شدت وخیمی پیدا کرده بود. آنها بالای یک شیار در خانطومان بودند و دو نفر از همرزمانش نیز کنارش بودند. تعریف می‌کنند که بعد از تیر خوردن، همرزمانش گفته بودند برگردیم ولی عباس گفته بود «نه». اینها مستقیم نیروهای داعش را می‌دیدند و فاصله نزدیکی با هم داشتند. عباس می‌گوید «شما تمام مهمات و سلاح من را ببرید و یک نارنجک به من بدهید.» با این حرف دوستانش خندیده و به شوخی گفته بودند«با نارنجک می‌خواهی خودت را به شهادت برسانی؟» که عباس گفته بود «کجای کار هستید؟خود خانم دنبالم می‌آید.» نارنجک را می‌گیرد و دوستانش از شیار پایین می‌روند و زمانی که پنج تا از نیروهای داعش به او نزدیک می‌شوند، ضامن نارنجک را می‌کشد و آنها را به درک واصل می‌کند و بعد خودش به حالت سجده روی خاک می‌افتد و به شهادت می‌رسد. به خاطر اینکه عباس چند تا از فرماندهان و تعداد زیادی از نیروهای داعش را به هلاکت رسانده بود، فرمانده اصلی گفته بود زنده و مرده این آدم را باید اسیر کنید که از صبح تا حالا لبخند را به لب ما خشکانده است و هم‌وزن دست و پایش، طلا جایزه می‌گذارد. بعد از شهادت، پیکر عباس را برمی‌دارند و سر، صورت و بدنش را اربا اربا می‌کنند و آن را در بخش‌های مختلف پخش می‌کنند. چند ماه بعد جمجمه، دو تا دنده و حدود یک کیلو از بدنش را در مبادله تحویل دادند که روز هفتم تیرماه مصادف با ۲۱ ماه مبارک رمضان پیکرش را دفن کردیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از همین لحظه تا صبح روز یازدهم محرم هرچه میتوانید برای سلامتی آقا امام عصر علیه السلام صدقه بدهید🙏🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی میگوییم: ای اهل‌ حرم "میروعلمدار" نیامد علمدار نیامد، علمدار نیامد گاهی‌ هم‌ باید دم بگیریم: ای اهــل‌ زمین "مھدی زهرا" نیامد نیامد...😭😭 🤲🏻🌹 السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹استاد پناهیان؛ امروز حاجتا رو ببرید پیش عباس.. فردا پیش امام حسین نبریا... پیش امام حسین عالم باید بسوزه..
🔸 طنین فریاد "لبیک یا حسین" در شب عاشورا 🔹️ شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی: فریاد حماسی و نجات بخش "لبیک یا حسین" ملت عاشورایی ایران در ساعت ۲۱ شب عاشورای حسینی از سراسر ایران اسلامی بلند خواهد شد..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام حسین (ع) خودش و خانوادش را برای ما فدا کرد، حاضریم به خاطر حسین گناه نکنیم؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مداحی امروز «تاسوعا» حاج محمود کریمی در کوره‌های آجرپزی اطراف تهران
بزرگواری تعریف میکرد👇 پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ، در شش سالگی که کمی خواندن و. نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست ( در بزم غم حسین مرا یاد کنید ) بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟؟ روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!! وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد : در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند از قضا نامزدم سرویس زیبا و‌ بسیار گرانی را انتخاب کرد ، من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان پدرت گفت : حسین آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی ؟ من طلبی از حاجی ندارم !! بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد : آنروز بعد از خرید طلا چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند ، من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است حواله ی آقا امام حسین علیه السلام است ، لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !! تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!! وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم همانگونه که در عزای امام حسین بر سر می زده دست نوازش بر سر یتیمان هم می کشیده ، همانگونه که در عزاء بر سینه میزده مرهمی به سینه درد مندان هم بوده ، و همانگونه که برای عاشورا سفره نذری مینداخته هرگز دستش به مال مردم و بیت المال آلوده نبوده و یک حسینی حسینی راستین بوده است ..... اللهم ارزقنا توفيق خدمة الحسين عليه السلام في الدنيا و الآخره