فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥صحبت های مهندس ستاری
سخنرانی بسیار عالی
زشت است، دنیا را به زانو در آورده ایم، اما از چند جوجه شهوت ران بترسیم
🔸️حضور مومنین در جامعه، به راحتی گناهکاران را منزوی خواهد کرد
🔹ثمره خون شهدا را منحصر نکنیم
در مسجد و هیئت و حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#استاد_شجاعی
💌چقدر خوبه که وقتی آقا امام زمان نامه اعمال ما رو میبینه...😍❤️
🌷پس حداقل یک کار کوچولو واسه خوشحالی امام زمانت انجام بده♥️
🔆هدیه به آقا امام زمان 3 صلوات 🌿
اسم شهدا رو یدک میکشیم و از سیره زندگیشان غافلیم.
تا وقتی قبولشان داریم که خودمان قدرت انجام برخی کارهای خیر و نیک را داریم اما همین که نتوانستیم جلوی نفس خودمان را بگیریم، هزار راه توجیه برای خودمان و اعمالمان داریم.
شهدا ببخشید که فقط گاهی میتوانیم مثل شما باشیم و گاهی نفسهایمان بر ما غلبه میکنند.
شهدا، واقعا شرمنده ایم.
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
🌸🍃رهبر معظم انقلاب :
🌹همین الان ڪسانے در دنیا هستند ڪه با شهدا #اُنــس بیشترے دارند ، در مشڪلات زندگے متوسّل بہ شهدا مےشوند و شهدا جواب مےدهند .
🌹اُنس با شهدا را امروز تجربہ ڪن :
با شهدا ڪه انس داشتہ باشے ،
یڪ قدم بہ خدا نزدیڪ ترے ...
#وَحَسُنَ_أُولٰئِڪَ_رَفیقاً
#چهل_روز_سرسفره_شهداء
#چله_سی_وهفتم
#مراقبتهای_چله_سی_و_هفتم 👇👇👇
✅ خواندن دعای اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّك الْحُجَّةِ بْنُ الْحَسَن در هنگام شنیدن سه اذان
✅ صلوات خاصه امام رضا علیه السلام ( ویژه از جانب خانم حضرت معصومه سلام الله علیها و سلام به حضرت معصومه از جانب آقا علی بن موسی الرضا علیهالسلام )
✅ خواندن نماز امام صادق علیه السلام حداقل 7 بار در طول چله
بزرگواران تمام این مراقبت ها 👆👆 از طرف شهید روز هدیه می شود.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
🌸🍃رهبر معظم انقلاب : 🌹همین الان ڪسانے در دنیا هستند ڪه با شهدا #اُنــس بیشترے دارند ، در مشڪلات زن
سلام برشما خوبان، همراهان همیشگی کانال #الحقنی_بالصالحین
پانزدهمين روز از چله 💫✨ سی و هفتم ✨💫مهمان سفره شهید
🌷🍃 محمود بهرامی 🍃🌷هستیم.
🌹 حنظلـــه تخریب چـــی
🌷#شهید_محمود_بهرامی
📆تاریخ شهادت: ۷ اسفند مـــاه ۱۳۶۲
📍جزیـــره مجنـــون
🔹عملیـــات خیبــــر
🔺زمستان سال ۱۳۶۲ بود که خانواده از محمود خواستند که تشکیل زندگی دهد.
پدرش در نزدیکی منرلشان برای #عروس و #داماد خانه مناسبی خرید و دستی به سر و روی خانه کشید تا حجله گاه فرزند دلبندش محمود باشد.
اما محمود می خندید و می گفت:
این خانه مبارک صاحبش باشد. اما من دوست ندارم سندی از دنیا به نام من باشد. #من_شهید_میشوم_و_این_خانه_میماند.
🔺دیماه سال ۱۳۶۲ بود که محمود کارت عروسی خود را در ضریح امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س) انداخت و یقین داشت که آن ها در میهمانی او شرکت می کنند ... بساط جشن عروسی محمود در تالاری در تهران مهیا شد و میهمانان او بچه های رزمنده و بسیجی بودند.
او اصرار داشت که با لباس سبز سپاه دامادیش را جشن بگیرد؛ اما مادرش دست بردار نبود و به خواهش مادر؛ کُت و شلوار سفیدی به تن کرد.
🔺دو هفته بیشتر در کنار شریک زندگی اش نبود که ساکش را بست و خودش را به جبهه رساند.
سردار شهید محمود بهرامی در تاریخ ۷ اسفند ماه سال ۱۳۶۲ در جزیره مجنون به شهادت رسید و پیکر مطهرش خرداد ماه سال ۱۳۷۵ در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.
. هم زیبایی رو و هم اخلاق زیبا داشت. از کودکی با قرآن آشنا شد و صدای خوش محمود وقت قرائت قرآن دل از همه میبرد. او در نوجوانی با جمع نمودن نوجوانها و خردسالان گروه سرودی تشکیل داد که در شهر تهران شهرتی پیدا نمود و افتخار اجرای سرود در مقابل امام عزیز را پیدا کرد.
محمود، جوان قبل از انقلاب بود و شرایط خاص محله شوش و فراهم بودن اسباب گمراهی اعم از سینما و… او را غافل نکرد. او در دوران دبیرستان افتخار شاگردی شهید رجایی را داشت و آن عزیز شهید هم علاقمند به محمود بود و حتی در زمان مسوولیت شهید رجایی این ارتباط قطع نشد. محمود محور مساجد محلش بود. مسجد لرزاده، مسجد همت آباد و مسجد فروتن در اطراف میدان خراسان و میدان شوش پاتوق او بود. به تنهایی یک نهاد فرهنگی بود و سرمایه پدر را هم در این راه به کار میگرفت.
او جوان با هوش و درس خوانی بود. بعد از اخذ دیپلم از دانشگاهی در کالیفرنیا برای ادامه تحصیل پذیرش گرفت و اخذ ویزا برای سفر محمود مصادف شد با تظاهرات روزهای پیروزی انقلاب امام خمینی. محمود برای روز 12 بهمن 57 بلیط به مقصد آمریکا گرفته بود. روز موعود در حالیکه خانواده برای بدرقه اش به فرودگاه مهرآباد آمده بودند. اتفاقی افتاد که مسیر زندگی محمود را عوض کرد. فرودگاه شلوغ بود و خبر رسید که امام می آید. محمود با شنیدن این خبر با وجود مخالفت شدید پدر و مادر و برادر از این مسافرت صرف نظر کرد و کلامی گفت که ماندگار شد:
امام برای ما به ایران آمده و ما او را رها کنیم. امام نیاز به سرباز دارد و من هم یکی از سربازان امام هستم… .
با شروع جنگ تحمیلی میدان نبرد با دشمن بعثی را انتخاب نمود. در عملیات فتح المبین و بیت المقدس شرکت کرد و در زمره نیروهای اعزامی تیپ محمد رسول الله (ص) به سوریه برای مقابله با دشمن صهیونیستی بود. او جزو رزمندگانی بود که در تاریکی شب خود را به تانک های اسراییلی رسانده و عکس امام را روی بدنه تانکها چسباندند.
محمود تا زنده بود جبهه را رها نکرد. شهادت شاگردانش او را دغدار میکرد و او صبور بود. سال 60 بود که ازدواج کرد و نصف دیگر دینش را کامل کرد. روزهای نامزدی محمود هم به بندگی مضاعف گذشت. همسرش میگفت قرار ما شد که هر هفته او حدیثی بنویسد و من آن را حفظ کنم و تا روز آخری که محمود بود این ادامه داشت و محمود باز به جبهه رفت. این بار جذبه شهید عبدالله نوریان او را به جمع تخریبچیان تیپ سیدالشهداء(ع) کشاند و عملیات والفجر 2 و 4 به عنوان تخریبچی در عملیات شرکت کرد. محمود آنقدر شیفته شهید نوریان شده بود که حرف روی حرف او نمیزد و این شد که محمود با پشنهاد و سفارش عبدالله با علی و ابراهیم و اسدالله به تهران آمدند و پاسدار شدند و با لباس سبز به جبهه بازگشتند
زمستان سال 62 بود که خانواده از محمود خواستند که تشکیل زندگی دهد. پدرش در نزدیکی منزلشان برای عروس و داماد خانه مناسبی خرید و دستی به سر و روی خانه کشید تا حجله گاه فرزند دلبندش محمود باشد. اما محمود میخندید و میگفت: این خانه مبارک صاحبش باشد، اما من دوست ندارم سندی از دنیا به نام من باشد. من شهید میشوم و این خانه میماند.
دیماه 62 بود که محمود کارت عروسی خود را در ضریح امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س) انداخت و یقین داشت که آنها در میهمانی او شرکت میکنند. بساط جشن عروسی محمود در تالاری در تهران مهیا شد و میهمانان او بچه های رزمنده و بسیجی بودند. او اصرار داشت که با لباس سبز سپاه دامادیش را جشن بگیرد اما مادرش دست بردار نبود و به خواهش مادر کت و شلوار سفیدی به تن کرد. دو هفته بیشتر در کنار شریک زندگی اش نبود و ساکش را بست و خودش را به جبهه رساند.
دکتر علیرضا زاکانی در خاطراتی از او میگوید:
اوایل تابستان سا ل 62 در گردان تخریب تیپ سید الشهدا (ع) با شهید محمود بهرامی در کنار هم بودیم. فضای معنوی حاکم بر گردان و حضور فرماندهی خوب مثل عبدالله نوریان شرایط خاصی را فراهم کرده بود. حضور همزمان من با شهید بهرامی در عملیات والفجر 4 این امکان را فراهم کرد که با روحیات او بیشتر آشنا شوم. شهید بهرامی از خانوادهای مرفه بود. برای ازدواجش مهمانی مفصلی گرفتند و حدود هشتصد نفر از بچه های گردان تخریب و بچه های رزمنده و بسیجی در جشن ازدواج او شرکت کردند. اما درست چند روز بعد از مراسم عروسی به منطقه آمد و کارش را دوباره در گردان تخریب شروع کرد.
قبل از عملیات خیبر با یکی از دوستان به منزل شهید بهرامی رفتیم. چیزی که اسباب تعجب ما را فراهم کرد این بود که اولا او به دست خودش پلاکارد تبریک و تسلیت به خانواده را نوشته بود و ثانیا شمایل زیبایی از خودش را به عنوان شهید نقاشی کرده بود! وقتی از او پرسیدم که اینها برای چیست؟ گفت: وقت رفتن است و برای اینکه باری از روی دوش خانواده بعد از شهادت بردارم این بوم و پلاکارد را آماده کردم. بعد از این ماجرا به منطقه برگشتیم و در پادگان دو کوهه مستقر بودیم. بعد از مدتی به دستو ر فرمانده گردان، من و شهید بهرامی با عده ای از دوستان به منطقه جفیر اعزام شدیم. طبق عادت، غروب ها در یکی از پاسگاه های نزدیک، نماز جماعت مغرب و عشاء برگزار می کردیم. یکی از شب ها که برای ادای نماز جماعت به پاسگاه رفته و برای نماز مهیا شده بودیم متوجه شهید بهرامی شدم که به سرعت از پاسگاه بیرون آمد. مدتی طول کشید و برنگشت و من هم به دنبال او بیرون آمدم، دیدم که دارد لعن می فرستد و پایش را به زمین می زند. پرسیدم چرا این کار را می کنی؟
گفت: وقت ذکر خدا یاد همسرم افتادم و احساس کردم که شیطان سراغم آمده است. احساس کردم که یاد همسرم در این شرایط مانع از یاد و ذکر خدا می شود برای همین شیطان را لعن کردم.
برایم خیلی جالب بود. او با اینکه تازه ازدواج کرده بود و به همسرش هم علاقه زیادی داشت، حاضر نبود یاد همسرش هم موجب غفلت از یاد خدا شود.
روز سوم عملیات خیبر بود که تیپ سیدالشهداء(ع) وارد عملیات شد. محمود از من جدا شد و به عنوان تخریبچی با گردان حضرت قاسم (ع) به جزیره مجنون رفت و من هم برای حضور در گردان حضرت علی اصغر (س)آماده شدم. آخرین دیدار من و ایشان فردای اعزام بود که با موتور به مقر گردان برگشت، او را دیدم. دست دور گردن من انداخت که با هم وداع کنیم. کنار گوش من گفت: «این آخرین دیدار ماست. دیدار ما به قیامت! من شهید می شوم و دیگر برنمی گردم. شما زحمت بکشید سلام مرا به مادرم برسان و از مادرم حلالیت بطلب؛ چون خیلی برای من زحمت کشید و من نتوانستم زحمات او را جبران کنم.»
همان طور که او گفته بود، این آخرین دیدار ما بود. او رفت و با دو هزار شهیدی بر گشت که از آنها تنها پلاک و مشتی استخوان به یادگار مانده بود.
زراره می گوید: عرض کردم: فدایت شوم اگر من به آن دوران رسیدم چکار کنم؟فرمود: ای زراره هر گاه به آن دوران رسیدی این دعا را بیشتر بخوان:
«اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک، اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک، اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی.»
🏴🍃🏴🍃🏴
سلام علیکم
بزرگواران
ان شاالله فردا سهشنبه 👈 26 اردیبهشت ماه ، مصادف با
👈 روز #شهادت_امام_صادق_علیه_السلام💔
قربانی جهت سلامتی وفرج امام زمان عجل الله فرجه
صدقه سر سلامتی حضرت، سلامتی رهبر عزیزمان، سربلندی نظام اسلامی ،در امان ماندن از فتنههای آخرالزمان،
رفع بلا و گرفتاری ومشکلات اقتصادی از مومنین و مومنات ویژه شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام انجام می شود. 👌
بیمه کنید خودتان و خانواده تان را .
ما را یاری بفرمایید ولو به اندکی
سهم خود را به این شماره ی
کارت واریز فرمایید:
گروه جهادی #شهید_حمیدرضا_اسداللهی
6273817010176604
👇👇👇👇
✅ قربانی ان شاالله از طرف امام صادق علیه السلام علیهالسلام ، هدیه می شود به بقیه الله الاعظم عج 👉
واریز تا 10 صبح فردا سهشنبه (روز شهادت )
🏴🌾🏴🌾🏴🌾🏴🌾🏴🌾
شنگال و آموزش پذیرش گرایش های جنسیتی برای کودکان
چند وقت قبل بود در یک مهمانی،
کتاب شنگال را دیدم که برای کودکان زیر ۷سال است.
شنگال با نام احترام به تفاوت فردی منتشر و معرفی می شود اما داستان این نیست
شنگال چیزی است بین قاشق و چنگال؛ نه قاشق است و نه چنگال. نه قاشقها او را در جمع خود میپذیرند نه چنگالها. او روی میز غذا جایی ندارد و بسیار تنهاست.
او برای پذیرفته شدن در بین قاشقها و چنگالها سعی میکند خود را شکل آنها درآید؛ اما تلاشهایش برای تغییر دادن خود بیفایده است.
اما آنجایی داستان بحث جنسیتی پیدا می کند که در طی داستان متوجه می شویم قاشق و چنگال پدر و مادر شنگال هستند . و همیشه قاشق ها و چنگال ها با هم ازدواج می کنند.
در واقع کتاب به دنبال طبیعی جلوه دادن اختلال جنسیتی مثل دو جنس گرایی یا بی جنس گرایی هست
شنگال در پایان داستان جایگاه خودش را در جامعه ابزارهای آشپزخانه پیدا می کند.
شنگال توسط نویسنده ای انگلیسی سال ها قبل ترجمه و چاپ شده است و تاکنون به چاپ نهم رسیده و تایید شده ی سازمان پژوهشی و برنامه ریزی آموزشی است.
✍ معصومه.فاطمی
#کتاب
🔺 نام خیابان جنب سفارت ژاپن در ایران، از خیابان«ب» به خیابان «یامامورا»، یعنی نام مرحوم«کونیکو یامامورا» مادر شهید «محمد بابایی» تغییر یافت
#مادر_شهید_ژاپنی
#شهید_محمد_بابایی
🌸 برای زین اب
"برای زین اب"، روایت تک تک نفسهای با برکت پسری است که بینفس به دنیا آمد و مردی شد که به لطف شهادت، پس از مرگ هم نفس میکشد..
"مژده بدین؛ بچه نفس میکشه"، صدای قابله بود که امید را به پدر و مادر محمد بلباسی برگرداند و کسی نمیدانست چه حکمتی در این بازگشت نهفته است.
پس از حدود چهار دهه حکمتش مشخص شد و محمد برای دفاع از حرم اهلبیت، جان خود را در خان طومان سوریه تقدیم اسلام کرد.
کتاب حاضر لحظه لحظه زندگی درس آموز شهید بلباسی از زبان مادر، همسر، خواهران و برادران و دوستان این شهید والامقام است.
آنقدر شیرین که خواننده دوست ندارد کتاب را بر زمین بگذارد. او حدود چهل سال، خود را ساخت تا لایق این وصال شود... و پیکر مطهرش هنوز به میهن اسلامی بازنگشته است.
🔸 قیمت ۱۲۰ هزار تومان
هدایت شده از مهندسی ذهن استاد نیلچی زاده
✅ کتاب در حوزه عفاف و حجاب
🔹 مسئله حجاب- شهید مطهری
🔹 ترگل
🔹 پرنیان
🔹 انتخاب من
🔹 ستاره ها چیدنی نیستند (رمان - جوان)
🔹 حریر (رمان - جوان )
🔹 دختر بیست (داستان کوتاه - نوجوان)
🔹 نفس (رمان - نوجوان)
🔹 قصه های حنانه (داستان کوتاه - 7 الی 10 سال)
🔹 لینالونا (داستان کوتاه - 7 الی 10 سال)
🔹 من میترا نیستم (رمان - جوان)
🔹 خاطرات سفیر (رمان - جوان)
🔹 جواهرانه
🔹 حکایت حجاب
🔹 بی پرده با حجاب
🔹 نقش و رسالت زن