eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
8.5هزار ویدیو
233 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چهل روز همنشینی با #محبت_محمد_و_آل_محمد #حب_الحسین_یجمعنا تلاوت ۴۰ روزه #زیارت_اربعین همنوا با زائرین حسینی به #امید_ظهور حماسه اربعین ؛ #شاهراه_ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه سال قبل در پیاده‌روی #اربعین بهش گفتن: یه جمله ناب بگو 🌷🌱 گفت: خدا ما رو با اونایی که سالهای قبل توی این مسیر قدم گذاشتن و #شهید شدن محشور کنه✨🕊 حالا او #شهید_مدافع_حرم سعید بیاضی زاده است...🌹
سعید بیاضی زاده هفتاد و چهاری بود... پنج تیر هفتاد و چهار. اهل حجت‌آباد انار کرمان بود. نخبه‌ای بود برای خودش. از استعدادهای برتر نخبگان حوزه بود از همان مردان بی‌ادعا که می‌پرسیدیم کجایند... همه به تواضع می‌شناختندش. هیچ‌چیز این دنیا دست‌وپایش را بند نکرده بود. انگار خدا کمال الانقطاع به او داده بود و ابصارالقلوبش حجاب‌های ظلمانی دنیا که جای خود، خرق حجب النور کرده بود و به معدن عظمت وصل بود که روح مطهرش معلقتا بعزقدسک شد. نه آن‌که از زندگی بدش بیاید و نه آن‌که از دنیا سیر باشد، نه! کسی که ده سال حوزه را در هشت سال می‌خواند و بااین‌وجود از نخبگان حوزه می‌رود یعنی برای رسیدن به اهداف الهی‌اش در دنیا برنامه دارد و برای پیشرفت‌هایش در این دنیا عجله دارد و قدر عمرش را خوب می‌داند بهتر از همه ما! ولی وقتی مسیر پیش رویش می‌بیند که انتهایش به دوراهی احدی الحسنیین ختم می‌شود چرا نرود؟! با یقین می‌رود. محکم می‌رود و با اطمینان... آری آنچه در خصوصیاتش خوب به چشم می‌خورد این بود که اهل اطمینان بود. و چه بسیار جاماندگان از کربلا که می‌دانستند لشکر حق و باطل کدام است اما لحظه‌ای تردید... تنها لحظه‌ای تردید در آن موقعیت که حضرت ثارالله فرمود من بیعتم را با شما برداشتم. از تاریکی شب استفاده کنید و بروید، باعث شد که بروند تا چند صباحی بیشتر زندگی کنند و محروم باشند از این‌که ما در سلام و علی اصحاب الحسین آنان را مدنظر قرار دهیم. در تمام عمر دنیا تنها کسانی به‌جایی رسیدند که اهل یقین بودند.
شهید بیاضی زاده ارادت خصی به رهبر معظم انقلاب داشت، خاطرنشان کرد: همیشه تاکید داشت باید به حرف های حضرت آقا عمل کنیم چرا که ایشان نایب امام زمان (عج) هستند و باید گوش به فرمانشان باشیم؛ از آنجا که سعید جزو نخبگان بود، یک مرتبه به دیدار رهبری رفت و از آنجا که عبای خود را نبرده بود، رهبری به او عبایی هدیه کردند؛ وقتی به خانه آمد از او خواستیم عبای اهدایی رهبر را نشان دهد که گفت من لیاقت آن عبا را نداشتم و آن را به استادم هدیه کردم.
پدر شهید 👇 👇 سعید عصر عاشورا شهید شد؛ هرکس به ما زنگ می زد از احوال سعید می پرسید اما متوجه نمی شدیم دلیل این صحبت ها چیست تااینکه شب به ما خبر شهادتش را دادند؛ وقتی از سپاه قدس پیگیری کردیم متوجه شدیم این خبر صحت دارد و روز بعد هم این خبر را به مادرش دادیم.  بیاضی زاده به روزهای دلتنگی برای فرزندش اشاره کرد و اظهار داشت: روزهای اول کمتر احساس سختی می کردم اما هر چه می گذرد برایم سخت تر است؛ از آنجا که سعید از 11 سالگی از پیش ما رفت، همیشه احساس می کنم هنوز همان سعید 11 ساله است؛ همان سعید که قم درس می خواند و هرچند ماه یک بار به ما سر می زند و منتظریم که برگردد. وی تاکید کرد: خدا می داند که هرکسی فرزند خود را دوست دارد و حاضر نیست حتی خار به پای فرزندش برود اما ما به سعید افتخار می کنیم؛ به قول مادر شهید، حضرت زهرا (س) همیشه بهترین چیزی که داشتند برای هدیه دادن استفاده می کرد، برای ما هم بهترین چیز فرزندمان بود که به حضرت زینب (س) تقدیم کردیم.
شنیده بود که شب‌های جمعه انبیاء و اهل‌بیت و صلحا و شهدا در کربلا جمع اند. یک محرم یالیتنا کنا معک گفته بود. دست‌آخر در اولین شب جمعه بعد عاشورا خودش را رساند به آن جماعتی که در شب زیارتی اباعبدالله پای روضه‌های حضرت مادر می‌نشینند و با ملائکه هم ناله می‌شوند. خیلی از ما در شب‌های محرم در اوج روضه‌ها زمزمه می‌کنیم که ای‌کاش بودم کربلا... می‌شد سرم از تن جدا... می‌رفت به روی نیزه‌ها... یالیتنا کنامعک... ولی هیچ‌کدام با اطمینان و یقین نمی‌گوییم در این مسیر اهل حرفیم نه اقدام و عمل. اما حاج احمد اهل اقدام و عمل بود. آری حاج احمد... نام جهادی‌اش این بود. در سوریه او را به این نام می‌شناختندش. یکی از هم‌رزمانش می‌گفت: آن شب، در شیشه‌ای ( ساختمانی که ظاهرا نمای شیشه‌ای دارد و اعزام‌های سوریه ازآنجا صورت می‌گیرد و بین رزمندگان مدافع حرم به شیشه‌ای معروف شده. جایی با حال و هوای دوکوهه خودمان) صحبت از اعزام‌ها بود. حاج احمد را گفتند دمشق بماند. ولی او اصرار داشت به حلب برود. واسطه فرستاده بود و در همان مجلس مدام با چشم و ابرو به این‌وآن اشاره می‌کرد که شما هم بگویید...شما هم بگویید... کسی از قرار عاشقانه او و پیمان عاشورایی‌اش خبر نداشت. خودش می‌دانست و خدای خودش. دست‌آخر هم همان شد که می‌خواست. او که در منطقه عملیاتی بیجی در عراق حماه و حلب در سوریه حضور داشت بالاخره به آرزوی قلبی‌اش رسید
طلبه شهید مدافع حرم ، سعید بیاضی زاده زمان شهادت : 1395/07/23 مکان شهات : سوریه ، حلب ******************** خاطره ای از شهید : اولین بار که میخواست بره آینه قرآن گرفتم براش. قرآن رو بوسید و باز کرد، ترجمه آیه رو برام خوند، ولی بار آخری که میخواست بره وقتی قرآن رو باز کرد، آیه رو ترجمه نکرد، گفتم سعید چرا ترجمه نمیکنی؟! رو به من کرد و گفت : اگه ترجمه آیه رو بهتون بگم ناراحت نمیشین؟! گفتم: نه..! گفت: آیه شهادت اومده و من به آرزوم میرسم... .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 راه‌پیمایی اربعین یک رسانه‌ی بی‌همتا است 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در مراسم دانش‌آموختگی دانشجویان افسری دانشگاه امام حسین (ع): 🔹️ اهمیت اربعین از روز اول هم که به وجود آمد، به همین اندازه‌ی امروز بود. 🔹️ اربعین اول، رسانه‌ی پُرقدرت عاشورا است. این چهل روز، چهل روز فرمانروایی منطق حق در میان دنیای ظلمانی بنی‌امیه و سفیانی‌ها بود. اهل‌بیت در یک حرکت چهل‌روزه طوفانی بپا کردند. 🔹️ امروز هم این حرکت راه‌پیمایی در دنیای پیچیده و پُرتبلیغات، یک فریاد رسا و یک رسانه‌ی بی‌همتا است. چنین چیزی در دنیا وجود ندارد؛ [اینکه] همه حرکت میکنند به سمت آن مبدأ. 🔺️ بدرستی گفتید که #الحسین_یجمعنا. این حرکت باید روزبه‌روز گسترش و عمق بیشتری پیدا بکند. ۹۸/۷/۲۱ 🏷 #دیدار_دانشگاه_امام_حسین 💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠 @rahbaram_seyed_ali
گفت: اگه اربعین نرفتی کربلا برای سه ساله ارباب گریه کن. گفتم: چطور؟ گفت: آخه اونم اربعین نرفت کربلا...😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چهل روز همنشینی با #محبت_محمد_و_آل_محمد #حب_الحسین_یجمعنا تلاوت ۴۰ روزه #زیارت_اربعین همنوا با زائرین حسینی به #امید_ظهور حماسه اربعین ؛ #شاهراه_ظهور
سید حسین هروقت فیلمی از جنایت های داعشی ها در تلویزیون یا اینترنت می دید ، خیلی ناراحت می شد😔و می گفت یک نفر باید جواب این ظالم ها را بدهد☝️ به برادرم گفته بود: نمی دانی حرم حضرت زینب (س ) چه صفایی داشت...چقدر غریب بود💔... بود نمی دانی آنجا چقدر به جهاد ما نیاز دارند ، آنجا مردم مظلومی که مثل ما یک دین و آیین دارند کشته می شوند😔. وظیفه ما این است که از آنها دفاع کنیم. بعد وقتی برادرم گفته بود که تو سه تا بچه داری آنها را چکار می کنی؟ تو یک بار جهادکردی دیگر بس است، همسرم گفته بود : بی بی زینب من را نگاه می کند، چطور اینجا بمانم⁉️ از همان روزی که خبر شهادت سیدحسین در سوریه در کابل پخش شد، کابل دیگر برای خانواده اش جای ماندن نبود😞: ما مدام تهدید می شدیم می گفتند چرا شوهرت رفته سوریه⁉️ به خاطر همین مهاجرت کردیم ایران. شهید مدافع حرم سید حسین هاشمی🌹
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
سید حسین هروقت فیلمی از جنایت های داعشی ها در تلویزیون یا اینترنت می دید ، خیلی ناراحت می شد😔و می گف
یکی از شجاع ترین فرمانده هان صحنه‌ای نبرد بود معروف به سید راکت متولد 1368 تاریخ شهادت : 20 مهر 1394 محل شهادت : ادلب مزارش در گلزار شهدای بهشت زهرا قطعه 50
روحیناالسادات هاشمی، همسر جوان این شهید مدافع حرم، بارها و بارها شاهد دلتنگی بچه هایش بوده؛ بارها اشک شان را دیده و بهانه هایشان را شنیده. او حالا دوسال است که اینجا کیلومترها دور از کابل و کوچه پس کوچه هایش، برای بچه ها هم پدر است، هم مادر. مادری که حکایت دلتنگی اش برای مرد خانه، با تاریکی هوا شروع می شود، همان وقتی که بچه ها می خوابند. روحینا السادات هاشمی همان وقت است که یکی از قاب عکس های روی دیوار را برمی دارد و دور از چشم بچه ها ، برای مردی اشک می ریزد که می گوید که کاش زودتر شناخته بودش:« همسرم به من نگفت که می خواهد مدافع حرم بشود. به هیچ کس نگفت. خودش به این موضوع فکر کرده بود و تصمیمش را گرفته بود . البته این اخلاقش بود هیچوقت از کارهایی را که می خواست انجام بدهد حرفی نمی زد، یعنی عادت نداشت قبل از اینکه یک کاری را شروع کند زمزمه اش را سر زبان بیاندازد.» حالا این تصمیم قلبی سید حسین، برای روحینا یک حسرت بزرگ را به جا گذاشته ، حسرتی که از همان روز شهادتش گوشه قلبش نشسته :« وقتی شنیدم شهید شده ، خیلی دلم سوخت، به خودم گفتم روحینا تو با این مرد هشت سال زندگی کردی، اما هیچوقت او را نشناختی. الان برای خودم دلم می سوزد ، می گویم کاش زودتر او را شناخته بودم.»
دفعه اولی که رفت سوریه ما بی خبر بودیم، چهارماه از او بی خبر بودیم و نمی دانستیم کجاست حتی زنگ هم نمی زد. بعد که برگشته بود رفته بود پیش برادرم که ایران بود. آنجا به برادرم گفته بود که مدافع حرم شده و سوریه است.» حرف های سیدحسین با برادر روحینا حرف هایی شنیدنی است، حرف هایی که ما دوسال بعد از شهادتش مرور می کنیم:« همسرم به برادرم گفته بود: نمی دانی حرم حضرت زینب (س ) چه صفایی داشت...چقدر غریب بود ...گفته بود نمی دانی آنجا چقدر به جهاد ما نیاز دارند ، آنجا مردم مظلومی که مثل ما یک دین و آیین دارند کشته می شوند. وظیفه ما این است که از آنها دفاع کنیم. بعد وقتی برادرم گفته بود که تو سه تا بچه داری آنها را چکار می کنی؟ تو یک بار جهادکردی دیگر بس است، همسرم گفته بود : بی بی زینب من را نگاه می کند، چطور اینجا بمانم؟!»
سیدحسین در این مدت آنقدر از خودش شجاعت و رشادت نشان داده بود که شده بود یکی از فرمانده های گردان های فاطمیون. فرمانده ای که جهادش ، بیستم مهرماه 94 کامل شد؛ روزی که او کیلومترها دورتر از وطنش در خاک سوریه به شهادت رسید:« اول ماه محرم بود. من شب خوابیدم و خواب دیدم همه دندان هایم ریخته. با هول و ولا از خواب پریدم. اما نمی دانستم که چه اتفاقی افتاده، نمی دانستم که همان شب شوهرم شهید شده. چند روز بعد بود که برادرم از ایران به ما زنگ زد و گفت که او شهید شده و پیکرش در معراج شهداست. » قلب روحینا از همان روز از جا کنده شد:« من همسرم را دوست داشتم، او پدر خیلی خوبی بود ، بچه هایش را عاشقانه دوست داشت. وقتی خبر شهادتش را شنیدم برای اینکه از دستش دادم خیلی ناراحت شدم اما می دانم که او خودش الان خیلی در آرامش است چون در راه هدفش شهید شده و جانش را داده. افتخار می کنم که همسرم برای اسلام شهید شده حتی اگر دیگر کنارمان نباشد.»
همان روزی که خبر شهادت سیدحسین در سوریه در کابل پخش شد، کابل دیگر برای خانواده اش جای ماندن نبود :« ما مدام تهدید می شدیم می گفتند چرا شوهرت رفته سوریه؟ به خاطر همین مهاجرت کردیم ایران. » حالا از آن موقع ، از روزی که روحینا دست سه بچه اش را گرفت و آمد ایران دوسال می گذرد؛« وقتی ما آمدیم ایران یک ماه از شهادت سیدحسین گذشته بود، هنوز پیکرش در سردخانه بود. ما که رسیدیم او را آوردند معراج شهدا آنجا بعد از هفت ماه او را دیدیم ...» بچه ها همان جا داخل تابوت کفن را باز کردند و صورت پدر را دیدند. لحظه هایی که هنوز یادشان نرفته. دیداری که سید رامین درباره اش می گوید :« بابا چشم هایش بسته بود. بدنش زخمی بود. » در ذهن این پسربچه 9 ساله ، چهره پدر بعد از شهادت چهره یک قهرمان است ؛ قهرمانی که می داند بابایش بوده :« بابای من یک آدم خیلی قوی بود ، شبیه قهرمان ها. آن موقع هم که توی تابوت خوابیده بود دیدم یک قهرمان است. » رامین بعدها این صحنه را بارها با خودش مرور کرده ، همین است که حالا می گوید :« من هم دوست دارم وقتی بزرگ شدم مثل پدرم یک قهرمان بشوم. همه می گویند او در جنگ خیلی آدم قوی ای بوده » روحینا همینجاست که دنباله حرف های پسرش را می گیرد و می گوید:« شوهرم با رفتنش یک نهال کاشت، جهادی که حالا به پسرم رسیده است.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا