eitaa logo
••♡دﺧتࢪان اﻤام زﻤان♡••
107 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
172 ویدیو
0 فایل
سلام‌به‌ڪانال‌♡دﺧتࢪان‌اﻤام‌زﻤان♡ خوش‌آمدی✨تاسیس‌ڪانال:1402/1/5 لینک‌ڪانال: @AmamZaman2023 شنوﻧده:https://harfeto.timefriend.net/16795515621278 ناشناس‌عکس‌‌های‌کح‌باید‌بفرستی https://daigo.ir/pm/9YjpfA ڪپۍ:راضی❌فوࢪواࢪﯾدڪنید ڜࢪاﯾط: @AmamZaman1402
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 🌿اللّهمّ صلّ علی فاطمهٔ و أبیها و بعلها و بنیها [و السّرّ المستودع فیها] بعدد ما أحاط به علمک.🌿
گر‌چه‌مائیم‌و‌غبارِ‌سال‌و‌ماهِ‌انتظار بر‌کویرِ‌سینه‌ی‌ما‌بوی‌باران‌می‌رسد :)!' 💚
🍁هجرت بسوخت جانم و این درد بی دواست... 🍁درمان من تویی و درمانم آرزوست... @AmamZaman2023
هر چه زمان می‌گذرد، مردم افسرده‌تر می‌شوند این خاصیت دل بستن به زمانه است! خوشا به حال آنکه به جای زمان، به «صاحب زمان» دل می‌بندد... :))💗
روزها رفت ‌و ‌فقط حسرت دیدارِ رُخت مانده بر این دلِ یعقوبی ما آقا جان...💗✨ :))
یا مهدی جان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف بگو پس کی رسد پایان زمان غیبت تو؟؟؟ •------»"✿"«------• @AmamZaman2023🧡
شاعر نشدم از این و آن بنویسم از قیمت آب و نرخ نان بنویسم شاعر شده‌ام که هر زمان شعر آمد از حضرت صاحب الزّمان بنویسم..!🖤
●☕️💛● ±|-‌-‌زیبـٰاتَرین‌پَنجِرِه‌‌ۍِ‌دُنیـٰا✨💕. ±|-قـٰاب‌ِچـٰادُرِتۅست••!(:✂️🌱. ✿━━━━━━•{♡}•━━━━━━✿ ❀ @AmamZaman2023🧡 ✿━━━━━━•{♡}•━━━━━━
قدم هایی برای خودسازی یاران امام زمان (عج)😊 قدم اول: نماز اول وقت قدم دوم:احترام به پدرومادر قدم سوم:قرائت دعای عهد قدم چهارم: صبر در تمام امور قدم پنجم:وفای به عهدباامام زمان(عج) قدم ششم:قرائت روزانه قرآن قدم هفتم:جلوگیری ازپرخوری وپرخوابی قدم هشتم: پرداخت روزانه صدقه قدم نهم:غیبت نکردن قدم دهم:فرو بردن خشم قدم یازدهم:ترک حسادت قدم دوازدهم:ترک دروغ قدم سیزدهم:کنترل چشم قدم چهاردهم:دائم الوضو برای تعجیل در امر فرج سه صلوات بفرستید🌸
بسم‌رب‌الحسین🥀
«فصل نهم،فصل آخر» لحظه به لحظه شدت هق هق هاش بیشتر میشد و نگرانی منم بیشتر میشد. آروم باهم روی تخت نشستم و دستم و دور کمرش حلقه کردم و گفتم:' -علی نصفه جون شدم بگو چیشده؟ میون هق‌هق هاش بریده بریده گفت:' +ریحانه...ری‍...ریحانه بـــابـــا! -بابا چی؟علی بابا چیشده؟اتفاقی براش افتاده؟ +ریحانه بابا... -علی گریه نکن جون من.بهم بگو چیشده؟ یه لیوان آب از پارچ براش خالی کردم و به سمت دهنش بردم و یکم ازش خورد. آروم تر که شد گفت:' +بابا توی راه برگشت از یاسوج تصادف کرده. با این حرفش دنیا رو سرم خراب شد. با بغض گفتم:' -خب؟ +همین. -کدوم بیمارستان بستری شده؟ +نمیدونم.ولی با آمبولانس برگشتن یاسوج و همونجا بابا رو تو یه بیمارستان بستری کردن.دعا کن سالم برگرده. -نمیریم کربلا؟ بعد عین ابر نو بهار زدم زیر گریه. +چرا،من و حسین می‌مونیم که با یه پرواز دیگه بیایم.اگه حال بابا بهتر شد.ولی حسین میگه فقط صورتش خراش برداشته و دستش در رفته و پاش شکسته. -خوبه،تصادف ناجوری نبوده.ولی حسین از کجا میدونه؟ +حسین؟راستش... خب... -چیه؟چیشده؟ +حسین مأموره.با بابا تو یه ماموریت بودن. یا حضرت ملکوت اعلی!مامور؟ -تا حالا نمی‌دونستم.خب حال مامان چطوره؟ +مامان داره زیارت عاشورا میخونه. -باشه،برو بیرون پیش مامان باش.منم تو اتاقم زیارت عاشورا میخونم. +باشه. تا علی رفت بیرون کتاب دعایی رو از توی کشو بیرون آوردم و شروع کردم به خوندن زیارت عاشورا. اشک میریختم و میخوندم. به آخراش رسید و رفتم به سجده و بعدشم چندتا ذکر بعد از سجده رو گفتم و رفتم تو تختم و کلی اشک ریختم.بی صدا و آروم! اینقدر گریه کردم که خوابم برد و با صدای مامان از خواب بیدار شدم:' +بلند شو یه چیزی بخور که دو ساعت دیگه پرواز داریم. سری تکون دادم و بلند شدم.مامان از اتاق رفت بیرون،نگاهی به بالشم انداختم که خیس خیس بود.حتما قیافم هم شبیه شفتالو شده! تو آینه به خودم نگاه کردم و به سیاهی زیر چشام نگاه کردم.سرم از بس گریه کرده بودم تیر می‌کشید. کاش منم مثل علی برونگرا بودم اونوقت دیگه میتونستم بلند هق‌هق کنم.اما درونگرام و همیشه بیصدا اشک میریزم. رفتم دستشویی و آبی به دست و صورتم زدم و رفتم سر میز ناهار.مامان کتلت درست کرده بود.خیلی گرسنه بودم ولی غذا از گلوم پایین نمی‌رفت.به زور یه کتلت خوردم و زیر لب از مامان تشکر کردم و پاشدم رفتم تو اتاقم. روی تخت نشستم و سرم و گذاشتم روی زانوهام که احساس کردم یکی کنارم نشست.بیخیال شدم و دوباره شروع کردم به اشک ریختن. دست خودم نبود اما اگه گریه نمیکردم آروم نمی‌شدم. فکر نمیکردم بدون بابا راه بیفتیم.این قرار ما نبود بابا!چرا اینجوری شد؟ دستی دور کمرم حلقه شد که فهمیدم علیه.صداش و شنیدم که گفت:' +دیگه بسه گریه کردی.تو دختر قوی هستی،پس گریه نکن. -نمیتونم علی نمیتونم.گریه کردن برام عین مسکن عمل میکنه. +پس حداقل بلند گریه کن.خودت و خالی کن. -علی میشه تنهام بزاری؟میدونی که درونگرام. +میدونم درونگرایی.بیا بغل من هرچی خواستی گریه کن.ولی بلند جوری که کاملا خالی و آروم بشی.باشه؟ -نمیشه تنهایی هق‌هق کنم؟ +نه. بعدش من و در آغوش کشید و منم سرم و گذاشتم روی شونه‌ش و های های گریه کردم.اما با صدای بلند. علی با دستش موهام و نوازش می کرد.بعد یک ربع گریه کردن بالاخره از آغوش علی جدا شدم و دستی به صورتم کشیدم. علی لبخند محوی زد و گفت:' +دیگه حاضر شو که باید بری‌ فرودگاه. -تو هم میای؟ +آره دیگه.تو و مامان و خاله فاطمه رو سوار میکنم.نرگس و فامیل شوهرش با ماشین امیرعلی میان. -آها،باشه. علی از اتاق رفت بیرون و لباسم و عوض کردم. *** روی صندلی هواپیما نشستم و پشت سر هم صلوات می‌فرستادم.آخه استرس دارم. نگین کنار من نشسته بود و نرگس کنار امیرعلی،مامان و دریا کنار هم بودن و مامان امیرعلی ملیحه خانم کنار خاله فاطمه و بابای امیرعلی کنار عمورضا نشسته بودن. دل کندن از علی برام سخت بود،موقعی که داشتم خدافظی میکردم یه بغض آزاردهنده به گلوم چنگ میزد اما دریغ از یک قطره اشک! نگین نگاهی به صورتم انداخت و گفت:' +چیزی شده ریحانه جون؟ بهش نگاه کردم و لبخندی زدم و گفتم:' -نه،مثلا چی؟ +آخه فکر کنم گریه کردی.زیر چشمات سیاه شده. -بابام تصادف کرده. +آره مامانم از فاطمه خانوم شنید و به من گفت.انشالله که بهتر میشه میاد. -انشالله. دستم و گرفت توی دستش و گفت:' +بار اول که سوار هواپیما بشی استرس داری اما دفعه بعد دیگه نمیترسی.من یه بار دیگه هم با هواپیما سفر کردم وقتی ترسیده بودم دریا دستم و گرفت و اینطوری آروم شدم. لبخندی به روش زدم و گفتم:' -ممنونم. هندزفری مو از تو کیفم در آوردم و زدم تو گوشی و یه مداحی آوردم. السلام السلام،ساکن کربلا♪ السلام السلام،روح قالو بلا♪ ادخلوها بلاسلام آمین