eitaa logo
نوکَرِاَربآب...!
242 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
36 فایل
گفتند‌:چه‌کاره‌ای؟ گفتیم:نوکریم...!:) ماموریت‌ما‌ایستادن‌تمام‌قدپای‌کار‌انقلابه...!:)♡ آیدی مدیر @Faaraajji
مشاهده در ایتا
دانلود
دراین‌ڪشاڪشِ‌سختِ‌میان‌موت‌وحیات امیدوصلِ‌تومارادلیلِ‌هرنفس‌است..💛
«💔🌱»
وطن تویے و غریب..... آن‌ڪه از تو دور افتاد... به تو از دور سلام💔
ڪࢪبݪـٰاࢪویـٰامہ . . 💔 عݪټ‌اشڪـٰامہ🌱 آی‌ډنیـٰاآی‌ډنیـٰا؛ حسین‌آقـٰامہ🙂🌿!
بابا رضا.mp3
15.2M
❣بابا رضا منتشر شد😍 🗣با صدای روح الله رحیمیان ✍شاعر: سید صادق رمضانیان به شدتتتتتت بسیاااارررر زیااااددد پیشنهاد دانلود 😍
📚 کتاب 🗒 عمل جراحی طولانی شد و برداشتنِ غدهٔ پشت چشم، با مشكل مواجه شد. پزشكان تلاش خود را مضاعف كردند. برداشتن غده همانطور كه پيش‌بینی ميشد با مشكلِ جدی همراه شد. آنها كار را ادامه دادند و در آخرين مراحلِ عمل بود كه يكباره همه چيز عوض شد... احساس كردم آنها كار را به خوبی انجام دادند. ديگر هيچ مشكلی نداشتم. آرام و سبک شدم. چقدر حسِ زيبايی بود! درد از تمامِ بدنم جدا شد. يكباره احساسِ راحتی كردم. سبک شدم. با خودم گفتم: خدا رو شكر. از اين همه دردِ چشم و سردرد راحت شدم. چقدر عمل خوبی بود. با اينكه كُلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تختِ جراحی بلند شدم و نشستم. برای يک لحظه، زمانی را ديدم كه نوزاد و در آغوشِ مادر بودم! از لحظه كودكي تا لحظه‌ای كه وارد بيمارستان شدم، برای لحظاتی با تمامِ جزئيات در مقابل من قرار گرفت! چقدر حس و حال شيرينی داشتم. در يک لحظه تمام زندگی و اعمالم را ديدم! در همين حال و هوا بودم كه جوانی بسيار زيبا، با لباسی سفيد و نورانی در سمتِ راستِ خودم ديدم. او بسيار زيبا و دوست داشتنی بود. نميدانم چرا اينقدر او را دوست داشتم. ميخواستم بلند شوم و او را در آغوش بگيرم. او كنارِ من ايستاده بود و به صورتِ من لبخند ميزد. محو چهرهٔ او بودم. با خودم ميگفتم: چقدر چهره‌اش زيباست! چقدر آشناست. من او را كجا ديده‌ام!؟🤔 ادامه دارد..!!
📚 کتاب 🗒 سمت چپم را نگاه كردم. ديدم عمو و پسر عمه ام و آقاجان سيد (پدربزرگم) و ... ايستاده‌اند. عمويم مدتی قبل از دنيا رفته بود. پسر عمه ام نيز از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اينكه بعد از سالها آنها را ميديدم خيلی خوشحال شدم. زير چشمی به جوانِ زيبارويی كه در كنارم بود دوباره نگاه كردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهره‌اش برايم آشناست. يكباره يادم آمد. حدود ۲۵ سال پيش... شبِ قبل از سفرِ مشهد... عالم خواب... حضرت عزرائيل... با ادب سلام كردم. حضرت عزرائيل جواب دادند. محوِ جمالِ ايشان بودم كه با لبخندی بر لب به من گفتند: برويم؟ با تعجب گفتم: كجا؟ بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دكترِ جراح، ماسکِ روی صورتش را درآورد و به اعضای تيمِ جراحی گفت: ديگه فايده نداره. مريض از دست رفت... بعد گفت: خسته نباشيد. شما تلاش خودتون رو كردين، اما بيمار نتونست تحمل كنه. يكی از پزشک‌ها گفت: دستگاه شوک رو بياريد ... نگاهی به دستگاه‌ها و مانيتورِ اتاق عمل كردم. همه از حركت ايستاده بودند! عجيب بود كه دكترِ جراحِ من، پشت به من قرار داشت، اما من ميتوانستم صورتش را ببينم! حتی ميفهميدم كه در فكرش چه ميگذرد! من افكارِ افرادی كه داخل اتاق بودند را هم ميفهميدم. همان لحظه نگاهم به بيرون از اتاق عمل افتاد. من پشتِ اتاق را ميديدم! برادرم با يک تسبيح در دست، نشسته بود و ذكر ميگفت.📿🤲🏼 ادامه دارد...!!
گاهی میرے یه جا مهمونی؛دیدے غذا کم میاد!؟ صاحب خونه بین اون همه جمعیت؛ میاد بهت میگه:اگه میشه تو غذا کم تر بخور،بذار به دیگران برسه! آخه تو واسه مایی ولے اونا غریبه ان وقتے واسه امام‌زمان باشی! آقا میگه میشه کمتر بخوری؟ میشه بیشتر سختے بکشی؟ بذار دیگران استفاده کنن... آخه تو واسه مایی...!!! بچه ها کارے کنید؛ امام زمان برنامه هاشو روے ما پیاده کنه...!🙃
میگفت: به‌جاۍاینکه‌عکس‌‌خودتونو‌بذارید پروفایل‌تا‌بقیہ‌بادیدنش‌‌بھ‌گناه‌‌بیفتن؛ یھ‌تلنگر‌قشنگ‌‌بذارید‌ڪھ‌بادیدنش به‌خودشون‌‌بیان👌 . . .
{🌸🌿} بیا فکر کنیم حجاب محدودیت است، من آزادانه عاشقت هستم ای زیباترین محدودیت دنیا…🌿
«💚🌱» دیـراَست‌دِلَـم‌چِشم‌بِہ‌رآهَـت‌دآرَد؛ اِ؎‌عِشـق‌،سر؎بِہ‌خـآنہ‌مآنـزد؎シ..!