𝘈𝘮𝘢𝘳𝘪𝘴 𝘢𝘳𝘵
#دیجیتالی @Amaris_art
هنوز خود اوسی رو کامل نکردم،دارم ارت گروهی شرکت میکنم🥰
تصمیم گرفتم از شعرهایی که خوشم میاد بذارم اگه روزی نقاشیای نوشتهای چیزی نداشتم ؛ نمیدونم بسیار دلیعه که بذارم یانه:))
-گفتا که از حالت بگو؟
گفتمش:
دلی ویران ، سَری حیران ، غمی پنهان ، تنی بیجان .
+ چه قشنگههه..
-توروخدا نکن..توروجون هرکی دوست داری نکن..تورو خدا..به خدا قسمت دادم نکننننن
عاجزانه هق میزنم و میگویم:نکن..تو با من مشکل داری،اون بچه چیکار کرده،توروخدا نکن..بخدا فقط یه بچهست..نفس من به نفسش بنده..نکن
صدای گریهاش میآید و من..چگونه مادری هستم که زمین و زمان را برای دیدن کودکم بهم نمیدوزم؟میلرزم..مانند بید میلرزم..چرا من..؟وضعیتم افتضاح است..ظالمانه میخندد و اشک من درمیآید،ظالمانه میخندد و من میمیرم..دیگر به جملهی'همه چی درست میشه'اعتقادی ندارم..خدایا..توروخدا..
صدای چک چک باران...
من مرگ را به چشم میبینم،زمانی که او روبه رویم است!بدتر از هرچه درد و زخم و شیطان است..
بی رحمانه ادامهی جملهی نکبتبارش را ادامه میدهد:یا با چاقو سینهشو بشکافم؟آمم نه..یه تیر حرومش کنم؟زنده زنده دفنش کنم؟یاا اینکه چنان کتکش بزنم بمیره؟نظر شما چیه مادر گرامی؟؟
چشمهایم از فرط بهت و ناباوری گرد میشوند و نفس لحظهای از درون سینهام فرار کرد...اگ...اگر برایش اتفاقی بیوفتد چه..؟؟تنم از شدت کتکهایش درد میکند..پس چرا درست نمیشود؟دستها و پاهایم بسته است،چرا نمیتوانم بازشان کنم...؟؟
-ن..ن..نههه نکن،توروخدا بیا با من هرکار میخوای بکنی بکن،من به درک..اون بچه رو ول کن..توروخدا..
-نبابا..خیلی خوشخوشانتون نمیشه مادر دختری؟شیر کاکائو یا چای بیارم خدمت مادمازلا؟
تحقیر آمیز میخندد و ادامهی حرفش را پس میاندازد:نبابا عمویی..بابا بسس کن این تئاتر مسخره رو..نظرتو بگو!چاقو بزنم سینهشو بشکافم؟یه تیر حرومش کنم یا زنده زنده بکشمش؟یا یه راه بهتر که صدای پر دردش تا هفت اسمون هم بره...؟؟یاهم خفهش کنم..؟
@Amaris_art