#خاطرات_شهدا
✴️ هر وقت مشکلی بزرگ یا حاجتی داشت، متوسل می شد به حضرت زهرا(س)، میگفت باید زرنگ باشی و بدانی چه چیزی را از چه کسی بخواهی، از ائمه باید توقع داشت نه طلبکار بود، اگر توقع کمک و دستگیری داشته باشی، آن بزرگواران هم حتما به تو عنایت میکنند
✳️ با توجه تمام دو رکعت نماز میخواند و هدیه میکرد به حضرت زهرا(س)، میگفت چیزهای زیادی از این نماز دارم، ازدواج و کار و فرزند را اثر همین نماز میدانست.
🌷شهید محمد پورهنگ🌷
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#فاطمیه
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهدا
✨توی عملیات محرم مجروح شد و دکترا ازش قطع امید کردند ، حضرت زهرا علیها السلام آمده بودند به خوابش و فرموده بودند : " پسرم تو شفا گرفتی ، فقط قول بده جبهه رو ترک نکنی .. "
بعد از این خواب سر از پا نمیشناخت ، توی عملیات خیبر شد فرمانده گردان علی اکبر ' علیه السلام ' از بس که حضرت زهرایی بود اسم گردانش رو به یا زهرا ' علیها السلام ' تغییر داد ..
شهید که شد ، ایام فاطمیه بود و ترکش خورده بود به پهلوش ..✨
🍂🥀شهید سید کمال فاضلی🥀🍂
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#فاطمیه
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهـــــــــــــــدا
بوی عطــــــــــــــــــــــر عجیبی داشت .. .
نام عطر را که میپرسیدیم جواب سر بالا می داد !!!
شهید که شد توی وصیت نامه اش نوشته بود :
" به خدا قسم هیچ گاه عطری به خود نزدم ، هر وقت خواستم معطر بشم"
از تــــــــه دل میگفتم :
" السلام علیک یا ابا عبد الله الحسیـــــن (ع) ..."
شهید حسینعلی اکبری
#صلواتی به نیابت از شهید حسینعلی
اکبری
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#فاطمیه
✨✨✨🍃🌹🍃✨✨✨
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهـــــــــــــــدا
یکی از فرمانده ها میگفت:
شهید امین ڪریمي ڪه به شهادت رسید،
خبر شهادتشو تو هیئت به بچهها دادیم...
میگفت:
بعد از خبر شهادت امین
بچهها همه بیتاب شده بودن و ...
محمّد هم حتما اونجا دیگه نمیتونه طاقت بیاره...
امین ڪریمی شب تاسوعا شهید شد
و
محمدرضا دهقان آخرین شب محرّم
در عملیات محرم...
هردو شهید هم یڪجا دفن شدند...
امامزاده علیاڪبر چیذر
چه زیباست داستان های شهدا...
خدایا کمک کن مارا ڪه ادامه دهیم راه و آرمان شهدایمان را...
#شهید_امین_کریمی
#شهید_محمدرضا_دهقان
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🌹
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#فاطمیه
✨✨✨💞🕊💞✨✨✨
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهـــــــــــــــدا
پائیز سال 1361 بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه ی مجالس توسل های ابراهیم به #حضرت_زهرا علیها سلام بود.
هرجا میرفتیم حرف از او بود!
خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردند. همه ی آن ها با توسل به حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام انجام شده بود.
به منطقه ی سومار رفتیم. به هر سنگری می رفتیم از ابراهیم می خواستند که برای آن ها مداحی کند و ازحضرت زهرا علیها سلام بخواند.
🌙شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود!
بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد.
آن شب قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم!
هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت.
آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم!
ساعت یک نیمه شب بود.خسته و کوفته خوابیدم.
قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه.
من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز.
ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد.
بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا علیها سلام!!
اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم.
بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم.
ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟!
گفتم: خب آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن.
بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند:
نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم.
هرکه گفت بخوان تو هم بخوان
دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد.😭 ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد.
🌷#شهید_ابراهیم_هادی
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#فاطمیه
✨✨✨🍃🕊🍃✨✨✨
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهـــــــــــــــدا
شهیدعباس_بابائی
نگهبان درب فرودگاه اهواز از ورود او به داخل ممانعت کرد، او بدون اهانت به نگهبان.
برگشت و در آن گرمای سوزان حدود نیم ساعت روی جدول نشست.
به بنده حقیر - مسؤل وقت فرودگاه- اطلاع دادند دم درب مهمان داری.
رفتم و با کمال تعجب شهید عباس بابایی را دیدم که راحت روی زمین نشسته. پس از سلام عرض کردم جناب بابایی چرا تو این گرما اینجا نشستی.؟
خیلی آرام و متواضع پاسخ داد.
این نگهبان بنده خدا گفت هواپیما روی باند است. و شما نمی توانی وارد شوی. منهم منتظر ماندم. مانع پرواز نشوم.
در صورتیکه شهید بابایی معاونت عملیات فرماندهی وقت نهاجا بودند.
نه به نگهبان اهانت کرد.
و نه خواستار تنبیه او. بلکه از من خواست که نگهبان را مورد تشویق قرار دهم.
🌹درود بر روح مطهرش 🙏
#امام_زمان
#یلدای_فاطمی
#فاطمیه
✨✨❤️🍃🕊🍃❤️✨✨
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهدا
خاطره ای به نقل از مادر شهیدمدافع حرم محمدحسین محمدخانی (حاج عمار)
نوروز ۹۲ همه ی خانواده به اتفاق محمدحسین عازم سفر حج عمره شدیم.
یک شب وقتی برای نماز جماعت مغرب وعشابه مسجد النبی رفتیم قرار گذاشتیم بعد از نماز در صحن مسجد النبی یکدیگر را ببینیم.
همه کنار نزدیکترین دیوار به بقیع کنار هم نشستیم .طوری که شرطه ها به ما شک نکنند و ما را بلند نکنند.
محمدحسین حال خوشی داشت شروع کرد به خواندن روضه ی مادر روضه آتش و میخ و درودیوار و ما آرام گریه میکردیم که شرطه ها متوجه ما نشوند.
وقتی به ما نزدیک میشدند محمد حسین صدایش را پایین می آورد و وقتی از ما فاصله میگرفتند بلند روضه می خواند.
فاطمیه از راه می رسد ومن جای خالیت را بیشتر حس میکنم و چقدر دلم هوای روضه خواندنت را می کند.
حاج_عمار
شهید_محمدحسین_محمدخانی🕊.
🏴 #فاطمیه
🖤روضه_مادر
••••✨♡🍂🥀🍂♡✨••••
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهـــــــــــــــدا
خاطره ای از شهید مصطفی چمران 🍂
🥀همسر شهید چمران :
وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار میشد، طاقت نمی آوردم و میگفتم :
"بسه دیگه ! استراحت کن خسته شدی "
او می گفت : " تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند بالاخره ورشکست میشود باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد ، ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ، ورشکست میشویم. "
اما من که خیلی شب ها با گریه مصطفی بیدار می شدم کوتاه نمی آمدم و می گفتم :
" اگر اینها که اینقدر از شما میترسند بفهمند این طور گریه میکنید...
مگر شما چه معصیت دارید ؟ چه گناهی دارید ؟ خدا همه چیز به شما داده، همین که شب بلند می شوید خود یک توفیق است "
آن وقت مصطفی گریه اش هق هق می شد و میگفت : " آیا به خاطر این توفیق که خدا داده اورا شکر نکنم ؟🍂
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#فاطمیه
✨✨✨🍃🌹🍃✨✨✨
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهـــــــــــــــدا
🔹🌸🍃 میقات🍃🌸🔹
شهید تورجی زاده به حضرت زهرا سلام الله علیها علاقه ی وافری داشتند و در غالب مداحی هایشان از مصائب ایشان می خواندند. همچنین ایشان وصیت نمودند که بروی سنگ قبر ایشان بنویسند : یا زهرا(س)
ایشان به نماز اول وقت اهمیت فراوانی می دادند و قران کریم را بسیار تلاوت می نمودند. همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می پرداختند. صدای گریه های ایشان بعضا موجب بیدار شدن دیگران می شد. این عبادت و راز و نیاز با معبود تا طلوع آفتاب ادامه داشت.
شهیدمحمدرضاتورجی_زاده
شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🌹
✨✨✨🍂🥀🍂✨✨✨
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهدا
سیدجوادهاشمی:
باحاج قاسم توهواپیما بودیم به من گفت:
دعام کن،گفتم عاقبت بخیربشی
حاجی گفت:من دعای بهتری میکنم،انشاالله شهیدبشی💔
گفتم:دوتاش که یکیه؟
سردارگفت:نیست،هر عاقبت بخیری شهید نمیشه ولی هرشهیدِ در راه خدا،عاقبت بخیر میشه
#دلتنگ_فرمانده
#امام_زمان
#حاج_قاسم
#جان_فدا
🕊✨🕊✨🕊✨🕊
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهدا
خاطره مادر شهیدان خالقیپور از دیدار با حاجقاسم
🔹در برنامهای در وزارت کشور یکی از همراهان حاجقاسم که ما را میشناخت گفت: حاجخانم میخواهید با سردار صحبت کنید؟
گفتم: نه؛
علت را پرسید، گفتم: من میدانم لحظه لحظه وقت سردار ارزش دارد، ما ایشان را از دور دیدیم.
به سردار خبر دادند و ایشان برگشت به سالن و آمد زانوهایش را زمین زد و سرش را روی زانوهای حاجآقا گذاشت و چادر من را بوسید و با اشک از ما جدا شد؛.
خیلی حسرت میخورم چرا آن روز بیشتر با سردار صحبت نکردم.
#امام_زمان
#حاج_قاسم
#جان_فدا
🕊✨🕊✨🕊✨🕊
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهدا
✨﷽✨
🌼نامه سردار دلها به خانواده سنی سوری
✍به گزارش ایکنا؛ به نقل از العالم، در این نامه تأثیرگذار که به عربی نوشته شده، آمده است:
خانواده عزیز و محترم! سلام علیکم
من برادر کوچک شما قاسم سلیمانی هستم. حتما مرا میشناسید. ما به اهل سنت در همه جا خدمات زیادی انجام دادهایم. من شیعه هستم و شما سنی هستید. اما من هم به نوعی سنی هستم، زیرا به سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله اعتقاد دارم و انشاءالله در راه او حرکت میکنم و شما هم به نوعی شیعه هستید، زیرا اهل بیت علیهم السلام را دوست دارید. از قرآن کریم و صحیح بخاری و دیگر کتب موجود در خانه شما متوجه شدم که شما انسانهای با ایمانی هستید.
اولاً از شما عذر میخواهم و امیدوارم عذر مرا بپذیرید که خانه شما را بدون اجازه استفاده کردیم.
ثانیا هر خسارتی که به منزل شما وارد شده باشد، ما آماده پرداخت آن هستیم. از سوی خودم و شما با قرآن کریم استخاره کردهام و در جواب آیات سوره مبارکه فرقان در صفحات 361 و 362 ظاهر شد. امیدوارم که آنها را بخوانید و به حال خود و ما بیندیشید.
من در خانه شما نماز خواندم و دو رکعت نماز هم به نیت شما خواندم و از خداوند متعال خواستارم که عاقبت به خیر شوید.
محتاج دعای شما هستم
🌹برادر یا فرزند شما سلیمانی
#حاج_قاسم
#جان_فدا
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@Ammar_noghtezan