#روح_مادر_صالحه_ای_که_دختر
#بی_بندوبارش_را_هدایت_کرد
یکی از ائمه جماعت تهران شبی در عالم خواب می بیند زنی را که نمی شناسد نزد او آمده می گوید: من زن صالحه ای می باشم و از دنیا رفته ام و این منزل و قصر عالی مال من است ولی می خواهند مرا به خاطر دختر بی بند و باری که دارم برای شکنجه و عذاب ببرند زیرا او بی حجاب و بی توجه به وظائف دینی خود است و این تقصیر من بوده که او را خوب تربیت نکرده و بی توجه به او بوده ام لذا از شما تقاضا دارم که پیام مرا به او برسانید و حال مرا به او بگوئید و برای آنکه او باور کند، من به شما نشانی می دهم که او اطلاع ندارد و آن این است که من فلان مبلغ پول در فلان محل از منزل گذاشته ام و فلانی هم همین مبلغ پول را از من طلب دارد، آن پول را بردارند و به او بدهند و #شماره تلفن منزل ما هم این است...
آن عالم گفت: من از خواب #بیدار شدم و شماره تلفن و مبلغ پول را که هنوز فراموش نکرده بودم یادداشت نمودم و #فوراً به به همان منزل با همان شماره تلفن زدم دیدم صدای گریه بلند است
#بقیه_در_کانال_بهجت 👇👇
eitaa.com/joinchat/1918304256C77759d29fb
.
#حرف_شجاعانه_مرد_شیعه
#در_جمع_سنی_ها❗️
خدایا مرا با ذوالنُّورین ( #عثمان) محشور کن😳
آقایی میگفت: قدری کار ما در نجف سخت شده بود، و کار ما به جایی رسیده بود که با تُرُب خود را سیر نگه میداشتیم. از جایی بوی #آبگوشت استشمام کردم، رفتم نزدیک، گفتند: بفرمایید. گفتم: سیرم، اما با چه، با فجل (تُرُب). لذا برای شکایت به حرم حضرت امیر علیهالسلام رفتم و عرض کردم: حداقل ماهی یک بار به ما گوشت برسان. وقتی از حرم بیرون آمدم، دیدم بالای کفشداری، گروهی از طائفه #بَکتاشیها، که آنها دراویش #سنی_مذهب بودند، تکیههایی مانند خانقاه داشتند و در زمان دولت عثمانی خیلی مهم بودند و خدام حرم به آنها احترام میگذاشتند و آنها هم به اینها چیزی انعام میدادند
درهرحال، آن آقا میگفت: از آنها صدایی شنیدم که میگفت: «أَللهُم احْشُرْنِی مَعَ ذِیالنورَینِ؛ خدایا، مرا با ذیالنورین، یعنی عثمان، محشور کن»!
من هم از پایین با صدای بلند گفتم: #آمین. خدام حرم به من گفتند: الآن به پایین میآید و تو را تعقیب میکند و برای تو دردسر میشود( #تو_را_میکشند) گفتم: چه کنم؟ #ناگهان.......
#بقیه_در_کانال_بهجت 👇👇
eitaa.com/joinchat/1918304256C77759d29fb