#سیاست_های_رفتاری
👱♀خانومها به سوالات کوتاه آقایان جوابهای بلند میدهند‼️
🚺 مثلا:اقا امده خونه زن میگوید سلام عزیزم چه خوب شد امدی امروز کار چطور بود؟
مرد فقط یک کلمه میگوید:خوب بود☺️
🚺 پس خانوم الکی جنگ راه ننداز تو خونه که شوهرم به من توجه نمیکند بلکه بدان مردان همه اینگونه اند
🚺 پس اگر زن زیاد سوال پرسید
مرد برای فرار از این تنگ نا کافی است به زن بگوید چه خبر؟ خود خانوم تا فردا صحبت میکند😄
حضرت علي عليه السّلام
هميشه با همسرت مدارا کن،
و با او به نيکي همنشينی کن
تا زندگيت باصفا شود.
📚مکارم الاخلاق، ص 218
هدایت شده از حدیث ناب
💚پيامبر صلي الله عليه و آله :
خداوند بنده اى را كه
در خريد و فروش
و قضاوت و پذيرش قضاوت
آسان گير باشد؛ دوست دارد.
💐دعائم الاسلام، ج 1، ص 17
هدایت شده از حدیث ناب
💚پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
سه گروهند كه از گزند ابليس و لشكريان او مصونند
كسانى كه به ياد خدا هستند،
كسانى كه از خوف خدا گريانند
و آمرزش خواهانِ در سحرگاهان.
إرشاد القلوب : 196
🔴وحشت از حجامت
👈امروز۱صفر در کرمانشاه ریختن به کلاس اموزش حجامت و کلاس رو ممنوع کردن😡
🌸آیت الله مجتهدی (ره):
روزی در حرم امام رضا(ع)
جوانی از من پرسید :
اگر بخواهم زنگار دلم
را پاک کنم باید چه کنم؟
گفتم دوکار:
① قرائت قرآن در سحر
② بسیار استغفار کردن
【السلام علیک یا امام رضا(ع)】
هدایت شده از حدیث ناب
💚پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
كيفر هيچ كارى كه خدا را بدان نافرمانى كنند ،
زودتر از ظلم ، به بنده نمى رسد .
مسنداحمد ، ص 205
AUD-20181012-WA0000.m4a
5.8M
سخنرانی حجه الاسلام قلی نژاد
موضوع:
اهمیت ورابطه افکارمردم بادولت👆
به بهلول گفتن:
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟
ﮔﻔﺖ: ﺧﺪ ﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ.
ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ میرﺳﻮﻧﻪ.
گفتند : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ کاﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ.
گفتند : ﻧﻪ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ.
ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ، ﺧﺪﺍ ﺭﺯّﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ.
گفتند : ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ دﯾﮕﻪ.
ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ یهودی ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ.
گفتند : ﺁﻫﺎﻥ، ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ. ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮنه ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ تاجر یهودی ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭﮐﺮﺩﯼ.
ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ تاجریهودی ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟!
ﯾﮏ ﮐﯿﺴﻪ ﺁﺭﺩ ﺩﺭ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ !!!!
ﺣﯿﺮﺕﺁﻭﺭﻩ !!! ﭼﻄﻮﺭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﺁﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩﺑﻮﺩﯾﻢ؟ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺤﻞ ﺳﻮﺧﺘﮕﯽ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﺷﯿﺮ ﺁﺏﺳﺮﺩ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ . ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼ ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺎ ﺳﻮﺧﺘﮕﯽﻫﺎ : ﭼﻨﺪﯼ ﭘﯿﺶ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﭘﺨﺘﻦ ﺫﺭﺕ، ﭼﻨﮕﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﺁﺏ ﺟﻮﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺫﺭﺕ ﻫﺎ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪﯾﺎ ﺧﯿﺮ؟ ! ﻭﻟﯽ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎ ﺩﺳﺘﻢ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺟﻮﺵ ﺭﻓﺖ !ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺟﯿﻎ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ، ﯾﮑﯽﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺩﺍﻣﭙﺰﺷﮏ ﻭﯾﺘﻨﺎﻣﯽ ﺍﺳﺖ، ﻭﺍﺭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺁﺭﺩ ﺳﺎﺩﻩ ﺩﺍﺭید ﯾﺎﻧﻪ؟ ﻣﻦ ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺍﻭ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻓﺮﻭﺑﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ 10 ﺩﻗﯿﻘﻪﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺭﺩ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ . ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻡ .ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﯾﺘﻨﺎﻡ، ﻣﺮﺩﯼ ﺁﺗﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪﺑﻮﺩ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺑﺮﺍﯼﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭ ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯼ ﺁﺭﺩ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻭ ﺗﻦ ﺍﻭﭘﺎﺷﯿﺪﻧﺪ، ﻭ ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﺗﻌﺠﺐ ﺩﯾﺪﻧﺪ، ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﻥ ﺁﺭﺩ ﺁﺗﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪبدن ﺍﻭﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺗﺎﻭﻝ ﻫﻢ ﻧﺰﻧﺪ !!! ﺧﻼﺻﻪ، ﻣﻦ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﻪﻣﺪﺕ 10 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﺭ ﮐﯿﺴﻪ ﯼ ﺁﺭﺩ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﻭﻗﺘﯽﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩﻡ، ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺭﺩ ﻗﺮﻣﺰﯼ ﻭﯾﺎ ﺗﺎﻭﻟﯽ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﻬﻤﺘﺮ، ﺑﻪﻫﯿﭻ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺩﺭﺩﯼ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ، ﻣﻦ ﯾﮏﮐﯿﺴﻪ ﺁﺭﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﯽﺳﻮﺯﺍﻧﻢ، ﺩﺭ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺁﺭﺩ ﺳﺮﺩﺗﺄﺛﯿﺮ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁﺭﺩ ﺑﺎ ﺩﻣﺎﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﻦﺍﺯ ﺁﺭﺩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﯾﮏ ﻟﮏﺳﻮﺧﺘﮕﯽ، ﻗﺮﻣﺰﯼ ﻭ ﯾﺎ ﺗﺎﻭﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﺁﺭﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ 10 ﺩﻗﯿﻘﻪﺭﻭﯼ ﺁﻥ؛ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ . ﺩﺭﺩ ﺁﻥ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻭ ﺳﻮﺧﺘﮕﯽ ﺁﻥﻫﻢ ﻧﺎﭘﺪﯾﺪ ﺷﺪ ! ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﯿﺪ ! ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺭﺍﺗﺠﺰﺑﻪ ﮐﻨﯿﺪ ! ﯾﮏ ﮐﯿﺴﻪ ﺁﺭﺩ ﺩﺭ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﻧﮕﻪﺩﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺷﺪ ! ﺩﺭ ﺿﻤﻦﺑﺎﯾﺪ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻣﺤﺪﻭﺩﻩ ﯼ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺭﺍ ﺍﻭﻝﺯﯾﺮ ﺁﺏ ﺳﺮﺩ ﻧﮕﯿﺮﯾﺪ ! ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺴﺘﻘﯿﻤﺎ ﺩﺭ ﺁﺭﺩ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩﻩ ﻭ 10 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ .ﺍﯾﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﻣﻔﯿﺪ ﺭا برای انهایی که دوستشان.....🌸🍏🍏
🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏
🍁🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍎🍎🍎🍎
گویند جبرئیل امین نزد یوسف پیامبر بود ، جوانی از آنجا می گذشت ... ؛
جبرئیل گفت این جوان را می شناسی؟ این همان کسی است که در نوزادی به پاکی تو شهادت داد و ماجرای زلیخا به نفع تو تمام شد ؛
یوسف دستور داد تا آن جوان را پیش او بیاورند و در حق او احسان فراوان کرد و به او هدایــای بی شماری داد و دستــور داد هر خواستــه ای دارد برآورده شــود ؛
در آن حال یوسف متوجه گریه جبرئیل شد و دلیل آن را پرسید ؛
جبرئیل گفت: ای یوسف ، تو عبد خدا هستی و در قبال کسی که در زمان نوزادی به پاکی تو شهادت داده چنین نیکی می کنی ، حال به من بگو حال بنده ای که در شبانه روز ۵ باز نماز می خواند و در آن به پاکی خدا شهادت می دهد چگونه است و خدا با چنین بنده ای چگونه رفتار میکند.🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
هدایت شده از حدیث ناب
💚پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
هر جمعه غسل كن ،
حتّى اگر لازم شود براى تهيّه آب آن ، خوراك روزانه ات را بفروشى و گرسنه بمانى ؛
زيرا هيچ امر مستحبّى بالاتر از غسل جمعه نيست .
💐بحار الأنوار ، ج 81 ، ص 129 .
خاطره ای از شفیعی کدکنی:
چند روزی به آمدن عيد مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا" رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند اما استاد ما بدون هیچ تاخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن. استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری "صدرا". بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد آخره سالی دیگه بسه! استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را می گذاشت روی میز، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت.
استاد 50 سالهمان با آن كت قهوهاي سوختهاي كه به تن داشت، گفت: حالا که تونستید من رو از درس دادن بندازید بذارید خاطره ای رو براتون تعریف کنم. "من حدودا 21 یا 22 سالم بود، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت اون ها رو می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن را به خود ندادم با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل "ماش پلو" که شب عید به شب عید می خوردیم بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.
استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دونم بچه ها شما هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن ها نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینیام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم... اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.
نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق، هق مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم... استاد حالا خودش هم گریه می کند... پدرم بود، مادر هم آرامش می کرد، می گفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیذاره ما پیش بچه ها کوچیک بشیم، فوقش به بچه ها عیدی نمی دیم، قرآن خدا که غلط نمی شه اما بابام گفت: خانم نوه هامون تو تهران بزرگ شدند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما ...
حالا دیگه ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های بابام رو از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه گرفته بودم، گذاشتم روی گیوه های پدرم و خم شدم و گیوه های پر از خاک و خلی که هر روز در زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم. آن سال همه خواهر و برادرام از تهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی "عمو" و "دایی" نثارم می کردند. بابا به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد، 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی داد به مامان. اولین روز بعد از تعطیلات بود. چهاردهم، که رفتم سر کلاس.
بعد از کلاس آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم اتاقش، رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ زوار درفته گوشه اتاقش درآورد و داد به من. گفتم: این چیه؟ "باز کن می فهمی" باز کردم، 900 تومان پول نقد بود! این برای چیه؟ گفت: "از مرکز اومده؛ در این چند ماه که اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند." راستش نمی دونستم که این چه معنی می تونه داشته باشه، فقط در اون موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم این باید 1000 تومان باشه نه 900 تومان!
مدیر گفت از کجا می دونی؟ کسی بهت گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین. راستش مدیر نمی دونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه اما در هر صورت گفت از مرکز استعلام میگیرد و خبرش را به من می دهد. روز بعد تا رفتم اتاق معلمان تا آماده بشم برای کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم، درست گفتی، هزار تومان بوده نه نهصد تومان، اون کسی که بسته رو آورده صد تومانش را کِش رفته بود که خودم رفتم ازش گرفتم اما برای دادنش یه شرط دارم... گفتم: "چه شرطی؟" گفت: بگو ببینم از کجا می دونستی؟ نگو حدس زدم که خنده دار است.
استاد کمی به برق چشمان بچه ها که مشتاقانه می خواستند جواب این سوال آقای مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت گوشش جا داد و گفت: "به آقای مدیر گفتم هیچ شنیدی که خدا 10 برابر عمل نیکوکاران به آن ها پاداش می دهد؟"
۱۹ مهر، زادروز رحلت آقای شفیعی کدکنی گرامی
آیا مرگ مغزی پایان زندگی است؟
آیا پزشکان قادر به تشخیص درست بیماری مرگ مغزی نیستند؟
#اهدای_عضو! #مرگ_مغزی
هدایت شده از حدیث ناب
🌀حضرت علی(علیه السلام):
🌀شیطان، انسان گناهکار را در آرزوی توبه نگاه می دارد ؛
تا آن را به تاخیر اندازد
🌀 تا زمانی که مرگ او در حال غفلت فرا برسد.
🌀🌀🌀
نهج البلاغه خطبه 66
هدایت شده از حدیث ناب
💚پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
هر كس به تهيدستى زور بگويد
يا بر او گردنكشى و بزرگى كند
و حقيرش شمارد،
خداوند در روز قيامت
او را به شكل آدمى به اندازه ی مورچه
محشور نمايد
تا اين كه به دوزخ رود.
💐ثواب الأعمال : 335 / 1.
هدایت شده از حدیث ناب
💚پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
نابودى مردمان پيش تر از شما از آنجا بود كه
اگر سرشناسى دزدى مى كرد،
رهايش مى ساختند
و چون ناتوانى دزدى مى نمود،
مجازاتش مى كردند.
💐نهج الفصاحه، ح 943
@hdsnab
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگه علی ضیا تا آخر عمرش فک نکنم سن کسیو بپرسه 😕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
براي جامعه ،
فضيلت و اخلاق از نان شب هم واجب تر است.
اگر جامعه اي شكست اخلاقي بخورد ،
با هيچ نيرويي نمي توان شكست را جبران نمود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسرار آمیزترین مجسمه دنیا، متعلق به فرعون های مصر است!
به این مجسمه از هر طرف نگاه کنید به سمتتان میچرخد اما شاهکارش آخرش است که نور به سمتش میگیرند!