یه چیزی هست به اسم عفت کلام.. که موقع آفرینشم متاسفانه موجودی انبار صفر بوده، بهم نرسیده
ژ حیف
بچه که بودم... از بعد از ظهرا بدم میومد
نمیتونستم بازی کنم یا فیلم ببینم، تنهایی وحشتناکی یقه مو میگرفت یه گوشه مینشستم و منتظر میموندم تموم شه، بیدار شن منم آزاد شم
حس بدی داشت
از یه سنی به بعد... کل زندگیم شد بعد از ظهر
ملت خونشون خالی میشه، پـ-ـارتی میگیرن،
من منتظرم خونه خالی شه گربه هارو از خیابون جمع کنم بهشون سرپناه بدم
آنانساف..!
شدت تنفرم از همکلاسیام ستودنی و قابل تحسینه...
شدت تنفرم از ایموجی ها ستودنی و قابل تحسینه...