eitaa logo
اَنارستــــــون
26.3هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
203 ویدیو
2 فایل
[خدا مرا برای تو انــــــار آفریده است🌱] شروط _ تبادلات 👈 @shorutAnarestun تبلیغات 👈 @TarefeAnarestun
مشاهده در ایتا
دانلود
درِ کلاس های دانشگاه شیشه داشت، آنقدری بود که بتوانی دوسوم کلاس را ببینی کلاس 106 دانشگاه جای خیلی دنجی بود، انتهای راهرو بود، کوچک و نُقلی! کلاسش همیشه خودمانی بود، انگار که دوستانت را دعوت کرده ای به اتاق خودت... من کمتر آنجا کلاس به پستم میخورد، اما قضیه برای او کمی متفاوت بود و بیشتر کلاس هایش آنجا تشکیل میشد. اصلا شاید برای همین بود که آن کلاس برایم اینقدر خواستنی جلوه میداد... آنروز یادم است که امتحان داشتند، از آن سخت هایش! غُرغُر درس نخواندن و سخت بودن امتحان را از روزها قبل برایم شروع کرده بود! وقتی رسیدم امتحان شروع شده بود، رفتم پشت در و درون کلاس را نگاه کردم. استایل خراب کردن امتحانش مثل خودم بود، خودکار را میگذاشت روی میز، دو دستش را میزد روی پیشانی و فقط زمین را نگاه میکرد. نمیدانم چرا اما دلم میخواست آن لحظه بغلش کنم و بگویم، ببین، این امتحان که هیچ، تو اگر از دنیا هم بیوفتی من با توام، سرت را بالا بگیر بلامیسر جان. دلم میخواست تا جایی که حراست ما را از هم جدا میکرد بغلش میکردم. دلم میخواست یقه ی استادش را بگیرم و بگویم آخر مرتیکه یلاقبا تو دلت میاید که اینقدر فلانی جانم را ناراحت کنی؟؟ دلم میخواست ساعت برنارد را داشتم و زمان را نگه میداشتم و تمام برگه اش را از روی دست این و آن برایش پُر میکردم... رفتم به سمت بوفه، از اکبر آقایمان دو عدد چایی، دو عدد هوبی و یک کاغذ آچهار گرفتم ، روی کاغذ با ماژیک نوشتم: " ولش کن امتحان رو، بیا چایی با هوبی " رفتم پشت در، به بغل دستی اش گفتم صدایش کند. کاغذ را نگه داشتم لبه شیشه برای چند ثانیه و بعد نگاهش کردم. همه ی آن عصبانیت در یک لحظه رفته بود و داشت میخندید. از آن خنده هایی که فقط خودم میدانم چقدر معرکه بود... رفتم روی پله ها نشستم، چند لحظه بعد آمد بیرون و بغل دستم نشست. چایی و هوبی اش را گرفت و بعد بدون آنکه به من نگاه کند گفت: من تورو نداشتم چی میکردم؟؟ میدانی تصدقت روم، خیلی دلم میخواهد بدانم همه ی این سال هایی که مرا نداری چه میکنی... همین! @Anarestun
ز کوی یار بیار ای نسیم صبح غباری : ) @Anarestun
مشکل دیوانه تنها یک بغل آرامش است... @Anarestun
دامن خلیج! چهره خزر! مو هزار چم! در یک نگاه پنجره ای رو به کشوری! @Anarestun
حسن شدی که‌ میان مضیفِ‌ چشمانت تمام شهر‌ به‌ عشقِ‌ شما گدا‌ باشند @Anarestun
همیشه دلم خواسته بدانم لحظه‌های تو بی من چطور می‌گذرد؟ وقتی نگاهت می‌افتد به برگ... به شاخه... به پوست درخت... وقتی بوی پرتقال می‌پیچد وقتی باران تنها تو را خیس می‌کند! وقتی با صدایی برمی‌گردی... پشت سرت... من نیستم...! @Anarestun
کنار چای و آتش بارها یاد تو افتادم چه‌ دلتنگی شیرینی، چه خوشبختی کوتاهی @Anarestun
هَر شَب بیادت میکِشم ز سینه آهی آتش بیارِ شعرهایم... رو به راهی؟! @Anarestun
تصدقت گردم! من که جان به لب شدم تا کاغذتان برسد. از همان روز که چادر به دندان، کاسه آب پشت سرتان ریختم و «فالله خیر حافظا» می‌خواندم و درشکه‌تان در خم کوچه پشت باغ اناری میرزا حبیب متقالچی گم شد، تا همین امروز که کاغذتان رسید، دلمان هزار راه رفت. این فراق، تاوان کدام ذَنب لایغفر است که این‌سان بر جگر ما خنجر می‌اندازد؟ سرمان انگار بازار مسگران شده است و دلمان رختشورخانه قنات پامنار. فوق‌النهایه تلواسه این داریم که زبانمان لال، دیگر دیدارتان میسر نگردد. از همان روزی که نشان آوردید و سنگی روی بافه گندمی گذاشتید و شیرینی خورده شما شدم، از همان نگاه اول، جگرم خال زد. از همان روز که آقا جانتان فرمود قرار است به پاریس بروید برای تکمیل درس طبابت، به خود نهیب زدم که این سید اولاد پیغمبر، ماندنی نیست. دل نبیند که کندنش اذیتت نکند... سخن به درازا کشید. جان دل! شما هم یحتمل، گرفتار درس و بحث هستید. زیاده تصدیق‌افزا نمی‌گردم. فی‌النهایه اینکه از حال دل ما غافل نباشید. برای ما لاینقطع کاغذ بفرستید که دلمان به همین کاغذها خوش است. @Anarestun
عاشقی رسم قشنگ صبح است من سر ذوق همین عشق چنین بیدارم... @Anarestun
یه دلخوشی های کوچیکیم هست مثل اون اسمی که باهاش شماره تو رو توی گوشیش سیو کرده... @Anarestun
لیست کارهای روزانه‌ی یک کودک دبستانی... فقط شماره ۸ : ) @Anarestun
اَنارستــــــون
لیست کارهای روزانه‌ی یک کودک دبستانی... فقط شماره ۸ : ) @Anarestun
مرا محکم بغل کن زنده خواهم شد به آسانی که گرمای تنت در گردشِ خونم اثر دارد... @Anarestun
نارنج فرستاده نوشته است که بو کن این عِطر سر زُلف شِکن در شِکن ماست @Anarestun
میگه آدمی با بهانه های کوچک است که زنده میماند؛ عطری، پیراهنی، امیدِ برگشتنی، دوباره دوستت دارم شنیدنی، چیزی... @Anarestun
میگن‌ کرونا‌ تنها درمانِش‌ واکسَـنه! نمیدونَن‌ یکی‌ هست‌ اِسمش‌ دلــبَره، ‌دَوای‌ هر‌ دَردیه : )
عطر او آمد و عالم نفسی تازه گرفت و به یُمن قدمش نام زن آوازه گرفت @Anarestun
عیدتون خیلی مبارکاااا🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امُّ الکرمی‌، امُّ‌ الحسنی(ع) من‌‌دوست‌دارم، اونم‌علنی @Anarestun
" إِنَّاأَعْطَيْنَاكَ‌الْكَوْثَرَ " ما تو را چشمه‌ی ‌کوثر‌داديم‌... @Anarestun
یتیمی سخت بود اما به پایان آمد این سختی یتیمِ مکه در آغوش دارد مادر خود را... @Anarestun