eitaa logo
اَنارستــــــون
28.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
249 ویدیو
2 فایل
[خدا مرا برای تو انــــــار آفریده است🌱] شروط 👈 @shorutAnarestun تبلیغات 👈 @TarefeAnarestun
مشاهده در ایتا
دانلود
تو زبان ترکی ببخشید می‌شود «باغیشلا»؛ تو باغیشلا، انگار یک بگذار آغوشت را داشته باشم هم مستتر است... همین قد لطیف : ) @Anarestun
این روزها که میگذرد جور دیگرم دیگر خیال و فکر تو افتاده از سرم @Anarestun
هدایت شده از تو بِمان و دِگَران..!🌵
✨آغوشِ من مَخروبه ایی رو به سقوط است. دیگر مرا هَر چه بِرَنجانی مهم نیست..!🖤 "رویا باقری" 🚶🏻‍♀@tobeman🌵
روح پدرم شاد که می‌گفت به استاد فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ... @Anarestun
باور کن کار من نیست کار خداست دلم جایی میان نفس هایَـت گیر کرده است : ) @Anarestun
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماه، ماه خودمه! بنده هم بنده خودمه! دلم میخواد پنجاه سال اشتباهش و ندید بگیرم. 🌜 Instagram.com/Ostad.Shojae1
وقتي مادربزرگ زنگ می‌زد و با خبر آمدنش ما را ذوق زده می‌كرد حتما سؤال می‌كرد: چه میخواهيد؟ بس كه دوستمان داشت، بس كه براي لبخندها و بالا پريدن‌ها و خوشحالي‌مان دلتنگ بود. مادر ابرو بالا مي‌انداخت و اشاره ميكرد كه بگوييد: خودتان را ميخواهيم! اما دل توي دلمان نبود كه مادر بزرگ وقتي قربان صدقه‌مان میرود دوباره بپرسد: چي ميخواهيد؟ و ما همه فكر و ذكرمان سوغاتي هاي رنگارنگ بود. وقتي هم كه يكي دو روز بعد بابا ميرفت ترمينال يا فرودگاه دنبالشان باز فقط چشممان دنبال سوغاتي‌ها بود و حتى وقتي مادربزرگ ما را بغل كرده بود و به سينه مي‌چسباند باز هم از گوشه چشممان به چمدان و ساكش نگاه مي‌كرديم كه بابا كجا مي‌گذاردشان و باز هم وقتي دور هم مي‌نشستيم و مادر چاي مي‌آورد بيتاب بوديم كه مادر بزرگ احوالپرسي‌هايش را بكند و چايش را بنوشد و حرفهايش با بزرگترها تمام شود و زودتر برود سراغ سوغاتي‌ها و مادربزرگ هم كه خوب اين را مي‌فهميد نشسته و ننشسته استكان چاي را نصفه رها ميكرد و مي‌رفت مي‌نشست كنار چمدانش و هر چي مامان حرص مي‌خورد با محبت نگاهمان ميکرد و مي‌گفت من خسته نيستم، چاي من ديدن اين بچه‌هاست! و وقتي از سروكولش بالا مي‌رفتيم و مامان ناراحت مي‌شد و دعوايمان مي‌كرد مادربزرگ اخم ميكرد و مي‌گفت: چه كارشان داري؟ "نوه‌هاي خودم هستند"! آه كه چه قدر توي اين يك جمله آرامش بود و چه قدر اين عتاب و خطاب مادربزرگ براي ما امنيت داشت كه مي‌گفت: "به كسي ربطي ندارد! نوه هاي خودم هستند!" آن وقت با مهرباني و لبخند سوغاتي‌ها را تقسيم ميكرد، و آن چند روز كه مادربزرگ پيش ما بود سخت‌گيري‌هاي مادر و پدر هم قدري كم مي‌شد چون يك بزرگتر قوي و مهربان بود كه مي‌گفت: نوه‌هاي خودم هستند! و ما مي‌دانستيم هر وقت بخواهيم خودمان را لوس كنيم مي‌توانيم به آغوشش پناه ببريم. مي‌گفت: اين چند روز كه من اينجا هستم با اين بچه‌ها كاري نداشته باشيد! مادربزرگ را دوست داشتيم به خاطر مهرباني‌هايش، به خاطر قصه هايش، به خاطر تحمل و مدارايش، به خاطر سوغاتي‌هايش و او خوب ميفهميد كه گرچه خودش را دوست داريم ولي قد وقواره ما عمق مفهوم خودتان را مي‌خواهيم نيست! اين حرف گرچه از عمق جان مامان و بابا در مي‌آمد اما براي ما تعارف بود، چون بچه بوديم! ...حالا حكايت ماست و پدري كه مي‌گويد "ما عبدتك خوفا من نارك/ خدايا به خاطر ترس از آتش عبادت نمي‌كنم" و ما بچه‌هايي كه گرچه به تعارف مي‌گوييم:"و لا طمعا في جنتك/ به طمع بهشت عبادت نمي‌کنيم" اما چشممان دنبال چمدان سوغاتي‌هايي است كه قرار بوده با رسيدن ماه رجب گشوده شود و خدايي كه آغوش مهر و محبتش را باز كرده و براي همه ابرو بالا مي‌اندازد و اخم مي‌كند كه فضولي موقوف! چه كار داريد ؟ "الشهر شهري والعبد عبدي و الرحمة رحمتي/ ماه ماه من است و بنده هم بنده من و رحمت هم رحمت من است"! هر كه را بخواهم - هر چه گنهكار و بدكار- ميبخشم! ما قد وقواره‌مان قد و قواره پدر امت اميرالمؤمنين نيست كه بگوييم: خدا را براي خودش مي‌خواهيم! ما كودكان معرفت و ايمان، يكسال چشم به راه بوده‌ايم تا ماه رجب برسد و خودمان را براي خدا لوس كنيم و خستگي‌ها و دلتنگي‌هايمان را در آغوش محبت و لطفش بياندازيم. يكسال منتظر ماه رجب بوده‌ايم تا خرابكاري‌ها و بدرفتاري‌هايمان را درست كند و ببخشايد. يكسال منتظر ماه رجب بوده‌ايم تا خدا با چمدان سوغاتي‌هايش برسد و مغفرت و رحمت و رضوان و غفرانش را بر سر و رويمان بريزد و بگويد: " بنده هاي خودم هستند، به كسي هم ربطي ندارد!" @Anarestun
روزه فردا یادتون نره✋
یا مَن اَرجوهُ لِکُلّ خیر... @Anarestun
بخوان ترانه‌ی یا ذوالجلال و الاکرام که مشکلت بگشاید خدایِ ماهِ رجب 🌹🌹🌹 @Anarestun