یقیناً کفر محض است اندکی تردید در چشمت
خدا آبیترین احساس را پاشید در چشمت
شراب چشمهایت تاک را از ریشه خشکانده
زمین میسوزد از بد مستی خورشید در چشمت
نگاهت دست نقاش طبیعت را چنان لرزاند
که حتی میشود رنگ خدا را دید در چشمت
خلیج چشمهایت معدن امواج طوفان زاست
نفس گیر است شوق صید مروارید در چشمت
زمان کی میتواند بر سر عقل آورد من را؟!
زمین تنگ است و من دیوانهی تبعید در چشمت
خودت هم خوب میدانی، که من خیلی تو را... خیلی...
وفا از تو نمیبینم، ولی جور و جفا خیلی...
اگر چه بی وفایی و سراغ از ما نمیگیری
ولی تو جانِ من هستی و من قلبا" تو را خیلی...
همیشه شهرهی شهری و شهرآشوب دلهایی
که در زیبایی و در بی وفایی هم شما خیلی...
شدم رسوا من از عشقت، به پایت آبرویم ریخت
شنیدم از رفیقان حرفهای نا روا خیلی...
نمیدانم چرا چرخِ فلک اینگونه میچرخد
که یارِ با وفا کم هست و یارِ بی وفا خیلی...