اَنارستــــــون
عُمری زِ غمِ کربوبلا خونِ جگر خورد قربانِ دل و چشمِ ترِ حضرتِ باقر... #سید_هاشموفایی #شهاد
داغِ بسیاری به چشمت دیدی اما بیشتر
بیقراریِ رقیه روضهای جانکاه بود...
#مرضیه_عاطفی
#شهادت_اماممحمدباقرعلیهالسلام 🖤
اَنارستــــــون
داغِ بسیاری به چشمت دیدی اما بیشتر بیقراریِ رقیه روضهای جانکاه بود... #مرضیه_عاطفی #شهادت_اماممحمد
در هر مناسبت دل ما سمت کربلاست...
نشد او یاد غمِ عمهی خود را نکند...
#شهادت_اماممحمدباقرعلیهالسلام 🖤
من خستگیها دیدم و دل بی قراری
من آن چه را دیدم ندیده هیچ چشمی
من تشنگی در خیمهها را خوب دیدم
من حملههای پنجهها را خوب دیدم
در یک عبا یک پیکر صد چاک دیدم
شش ماهه طفلی رفته تا افلاک دیدم
تنگ غروب و کل صحرا لاله گون بود
مرکب رسید و زین و پشتش واژگون بود
دیدم یکی با چکمه در گودال میرفت
با قصد ذبح صید خونین بال میرفت
من نیم روزی غرق آه و ناله دیدم
من یک سه ساله با غمی صد ساله دیدم
من سنگ هایی را که باریدند دیدم...
#محمد_مبشری
#شهادت_اماممحمدباقرعلیهالسلام 🖤
پ.ن: شعر کوتاه شده
- عقیق شعر
اینایی که حواسشون به جزئیات هست خیلی خوبن؛
"دیر جواب پیام دادی نگران شدم.
چرا رنگت پریده؟
دستت زخم شدها!
چرا صدات گرفته؟
چرا دیشب انقد دیر خوابیدی؟
چشمات قرمز شده.
چرا غذاتو نخوردی؟
بی حالی، چیزی شده؟"
برای «اونی که باید» این شکلی باشید
#همانقدر_که_نمیدانی