eitaa logo
مرکز مطالعات راهبردی نظم نوین جهانی (اندیشکده عصر بیان فرقان)
8.4هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
73 فایل
جنگ آینده (مغز، صحنه نبرد قرن ۲۱) جنگ شَبَح وار جنگ نامرئی کنترل ذهن @Futur_War
مشاهده در ایتا
دانلود
أعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم ✅ وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏ اند مرده مپندار بلكه زنده‏ اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند. ✅ فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است‏ شادمانند و براى كسانى كه از پى ايشانند و هنوز به آنان نپيوسته‏ اند شادى مى كنند كه نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين مى ‏شوند. ✍ خواب های یک غریبه ... بنده عذر خواهم که پر گویی میکنم، ولی به ناچار باید چند خوابی را که در این مدت(از اوایل درگیری با این موضوع) دیده ام را خدمت حضرتعالی عرض کنم، شاید راه گشا باشد. البته دیدن این خوابها نشان از درجه تقوی بنده و پاک بودن ما نیست، این حقیر، یک بنده گنه کار خدا هستم که در این مدت بخاطر درگیری با ابعاد پیچیده این داستان، مورد عنایت این عزیزان بوده ام. ✅ دیدم با حاجی(حاج قاسم) تو میدان جنگ هستیم، درگیر با دشمن، در حال تیراندازی به سمت دشمن، اطرافم پر از انفجار و تیر و ترکش، اطراف من، دوستانم من مثل برگ خزان در حال ریختن بر روی زمین بودند در اثر اصابت گلوله و خمپاره دشمن، هر کدام از آنها را در آغوش میگرفتم تا جنازه هاشون رو جابجا کنم و از میدان جنگ خارج کنم، میدیدم که جسمشون بر روی دستانم سرد می شدند، خیلی بِهِم فشار اومد، نتونستم تحمل کنم، گریه کردم، حاجی در حالی که به سمت دشمن در حال تیراندازی بود، نگاهی به من انداخت و گفت ... چرا گریه میکنی؟! گفتم حاجی نمیبینی اینا چطور مثل برگ خزان دارن میریزن روی زمین ... گفت، خوب ... جنگ، همینه دیگه ... از خواب بیدار شدم. ✅ زمانی که حضرت آقا واکسن کرونا رو تزریق کردند، بنده خواب حاجی رو دیدم که سر به سجده داره و در حالی که تیر به پایشان اثابت کرده و در حال خون ریزی است، در حالت سجده گریه می کنند، بنده کنار حاجی دوزانو نشسته بودم، سر حاجی رو بلند کردم روی پاهام گذاشتم و دستی به موهای سرش کشیدم، گفتم حاجی چرا گریه میکنی، مگه ما مردیم که شما گریه می کنید؟! حاجی در حالی که اشک بر روی گونه هایش بود، نگاهی به من انداخت و لبخندی زد و مزاحی کرد و گفت، فقط مراقب باش ... که در این لحظه از خواب بیدار شدم. ✅ مدتی بعد خواب شهید چمران را دیدم، اسناد دست من بود، پیاده در حال حرکت در مسیری بودم که ناگهان با ایشان روبرو شدم ، به بنده گفتند که چیه؟! چی شده؟ هنگام برخورد با ایشان، احساس کردم که با یک کوه عظیمی روبرو شدم، چنان با صلابت و محکم، که از هیبت ایشان، احساس آرامش به من دست داد، با خودم گفتم خدارو شکر که یک آدم با سوادی پیدا کردم که متوجه این اسناد بشه! گفتم آقای دکتر این اسناد دست من هست، نمیدونم به کی بدم اینهارو! گفتند بیا به دنبالم، به دنبالش راه افتادم، مرا با خود برد به دفتر کارش، که یک اتاق سالن مانند با دیوارهای کاه گلی بود، با سقفی از تیرهای چوبی. مشغول شد به تمیز کردن و جابجایی کتابها بر روی طاقچه های اتاق و ...، شخصی آمد دنبالم و گفت بیا برویم، آماده شو! ... ناگهان از خواب بیدار شدم.(لازم به ذکر است، زمانی که از خواب بیدار شدم، پیامی برای بنده اومده بود برای برگزاری اولین جلسه برای ارائه اسناد به دوستان)
✍ خواب های یک غریبه ... ✅ لباس سبز نظامی سپاه به تنم بود، وارد اتاق حاجی شدم، دیدم با لباس شخصی پشت میز نشسته، چهره اش از فرط خستگی و بی خوابی تیره شده و بسیار عرق کرده، طوری که چهره اش پر از قطره های عرق شده بود، سلام دادم به حاجی، گفت شما ... خودم رو معرفی کردم ... حاجی رفت لباسهای شخصی شو عوض کرد، لباس مرتب نظامی پوشید، اومد به سمت من، گفت چه خبر ... شما چکار می کنید ... گفتم ... من ... دوتا بچه کوچیک دختر و پسر هم اونجا در حال بازی کردن بودن، احساس کردم نوه های حاجی هستند ... شروع کردم به صحبت با بچه ها، حاجی داشت با لبخند به من نگاه می کرد ... دیدم حاجی داره گوش میکنه به حرفام، خوشش اومده بود از طرز صحبت کردنم(شیوا و مرتب صحبت میکردم)، یکم خجالت کشیدم، خواستم موضوع رو عوض کنم، گفتم ... بچه ها ما باید خوب صحبت کردن رو یاد بگیریم، تمرین کنیم که بتونیم سخنور خوبی باشیم تا فردا که بزرگ شدیم با زبانمان بتونیم از دینمون دفاع کنیم. حاجی دستمو گرفت و برد اون سمت ... لبخندی زد و به شوخی گفت، تو هم که ...(لباس نظامی آستین بلند تنم بود(دکمه هاش رو هم کامل بسته بودم)، حاجی به کنایه گفت ... شُلُو وِلی ... آستین بلند؟!) لبخندی زدم و گفتم حاجی این لباسو به زور تنم کردند، من آستین کوتاه هم می پوشم، و اگه آستین بلند هم می پوشم، آستیناشو تا می کنم. شونه های حاجی رو گرفتم، با هم لبخند زنان رفتیم کنار دیوار، گفتم حاجی خوابتو دیدم ... گفت چه خوابی؟ گفتم اون زمان که به آقا واکسن زدند، خوابتو دیدم که سر به سجده داری، پات تیر خورده، داره خون میاد ازش، سر به سجده، داری گریه می کنی ... حاجی در حالی که تکیه داده بود به دیوار و دستانش را بر روی سینه اش بغل کرده بود و به حرفهای من گوش میداد، سرشو انداخته بود پایین و در حالی که سرشو داشت تکون میداد ... و با خودش زمزمه میکرد ... میگفت ... اشتباه کردیم ... اشتباه کردیم! ... ناگهان از خواب بیدار شدم. ✅ دیدم با حاجی تو میدون جنگ هستیم، حاجی لباس نظامی به تن داره و خودشو بی پروا میزنه به دل دشمن و میاد بیرون ... بارها این کارو در مقابل چشمان من تکرار کرد ... بدون ذره ای ترس از دشمن! سر آخر یک نامه ای از جیب پیرهنش درآرود و به بنده نشون داد ... در حال توضیح دادن بود ... که ... از خواب بیدار شدم. ✅ ۱۴۰۱/۱۱/۱۳(سحرگاه ۱۱ رجب ۱۴۴۴): در بهبویه میدان جنگ بودیم، دنبال حاجی بودم ... درگیری شدت داشت و حاجی وسط میدان نبرد ... میخواستم مطلب مهمی رو به حاجی برسونم، راهنماییم کردند و خودم رو رسوندم به حاجی ... در اتاق فرماندهی و کنترل عملیات، در حالی که داشت عملیات رو فرماندهی و رصد میکرد و سرو صدای محیط هم زیاد بود، برای اینکه بهتر بشنوه، یه دستشو کنار گوشش گذاشته بود، سرشو به سمت من نزدیک کرده بود و با دقت به حرف های من گوش میکرد ... و من توضیح میدادم ... همه حواسشون به من بود ... حاجی به نیروهاش گفته بود هر چی این میگه گوش کنید ... همه توجه ها به من بود ... درگیری سنگین بود ... هوا تاریک ... نیروها آماده حمله غافلگیرکننده دشمن ... یه صدایی به من میگفت ... اگه در کارها اخلاص داشته باشی، کمکت میکنیم ... ناگهان از خواب بیدار شدم ... دیدم ... 🌐 مرکز مطالعات راهبردی نظم نوین جهانی(اندیشکده فرقان): @Andishkadeh_Forghan
✍ خواب های یک غریبه ... ✅ خواب حضرت آقا رو دیدم که روبروشون ایستادم و در حال توضیح در خصوص عوارض این واکسنها هستم، حضرت آقا با عصا روبروی بنده ایستاده بودند، با یک حالت طمانینه و آرامشی به صحبتهای این حقیر گوش میدادند ... که ناگهان از خواب بیدار شدم. ✅ حضرت آقا واکسن دوم رو تزریق کردند، بنده بعد مدتی خواب ایشان را دیدم که آمده اند به منزل پدری ما(شهرستان) و استاد ما(آقای ...) به همراه همسرشان هم تشریف دارند، مراسمی بود، استاد در حال خواندن زیارت عاشورا بودند، که نمیدانم چرا در حین خواندن زیارت عاشورا، ناگهان مکث می کردند و نمیتوانستند کلمات را خوب ادا کنند. به قدری به بنده در میان جمع فشار آمد که گفتم استاد اگر اجازه بدهید، من زیارت عاشورا را بخوانم! حضرت آقا هم حضور داشتند، بنده باز شروع کردم توضیح دادن برای حضرت آقا که این واکسنها ... حضرت آقا با توجه و نگاه به من، فقط گوش می کردند، سر آخر که حرف بنده تمام شد، آقا به من یک جمله فرمودند; بنده این دو دوز واکسن را هم که تزریق کردم، توکلم فقط به خدا بود ... من سرم را انداختم پایین ... و از منزل خارج شدم... در همین لحظه از خواب بیدار شدم. ✅ مدتی بعد دوباره خواب حضرت آقا را دیدم(بعد از اینکه واکسن ها را آزمایش کرده و اسناد وجود نانوذرات گرافن در درون ویالهای واکسن مشخص شده بود)، این سری دیگر خیلی تحت فشار روحی بودم، آقا روبروی بنده ایستاده بودند، شانه های آقا را دو دستی گرفته بودم و باز با تمام وجود با حالت نگرانی در حال توضیح دادن عوارض این واکسن ها بودم که، حضرت آقا به من فرمودند، حرف ها و صحبت هایی است، ولیکن اسناد متقنی هنوز نتوانسته اند ارائه دهند، گفتم آقا اسنادش دست خودمه، ببینید، این نتایج آزمایشگاه های داخلی است که زیرش رو پزشکان داخلی امضاء کرده اند. در این زمان دیدم که حضرت آقا یواش یواش دارن به یقین میرسن که ... ناگهان دیدم همه جا تیره و تار شد و از زمین و آسمان به ما حمله شد ... در حال طرح ریزی در این جنگ با حضرت آقا بودیم! ... که ناگهان از خواب بیدار شدم. ✅ مورخه ۱۴۰۱/۰۹/۱۱ دیدم که اطلاعات به دست حضرت آقا رسیده ... جنگ داخلی در گرفته بود و حضرت آقا حکم برخورد با خاطیان این موضوع رو صادر کرده، برخی رو به دلیل عدم آگاهیشون با رأفت بخشید، برخی رو تنبیه و مجازات کرد، عده ای رو هم که داخلشون درجه داران نظامی هم بودند ... رو اعدام(حکم تیرباران) کرد در مقابل چشم مردم. ✅ مورخه ۱۴۰۱/۰۹/۱۴ از دور دیدم انفجاری در یک منطقه ای(منازل حومه شهر) رخ داد(دود و گرد و غبار عظیمی در هوا شکل گرفت)، مثل انفجار حاصل از برخورد گلوله توپ، اول فکر کردم لوله گاز ترکیده و انفجار ایجاد کرده، باز مشاهده کردم انفجار دوم رخ داد، با یک فاصله مشخص و در یک ردیف از انفجار اول، باز انفجار سوم ... چهارم ...، دیدم حمله شده به شهر، خواستم پشت یک خاکریزی(زمین کشاورزی حومه شهر بود) پناه بگیرم تا در امان باشم از انفجارها، دیدم که تانک های دشمن و نیروهای دشمن وارد شهر شدند و دارن به سمت خونه ها و مردم شلیک می کنند. سرمو چرخوندم دیدم یک تانکی لوله خودش رو به سمت من چرخوند و آماده شلیک به سمت من شد. سریعا موضع خودم رو تغییر دادم و رفتم بالای خاکریز که با یک جهش بپرم پشت خاکریز. دیدم تک تیرانداز دشمن منو هدف گرفته ... با خودم گفتم ... ناگهان در همان لحظه مادرم را دیدم که با من صحبت میکرد و میگفت ای کاش بچه های دیگه رو هم آمادگی رزمی درشون ایجاد میکردم برای این روزها ... از خواب بیدار شدم. 🌐 مرکز مطالعات راهبردی نظم نوین جهانی(اندیشکده فرقان): @Andishkadeh_Forghan
✍ خواب های یک غریبه: ✅ دیدم حاجی(حاج قاسم) با لباس سبز نظامی و چهرای پیر و خسته و محاسنی سفید، در حالت ایستاده، نیرو هایی را اطراف خودش جمع کرده و در حال توجیه نیرو ها برای عملیات در پیش رو است! نتوانستم بغضم را نگه دارم و از میان جمع به کناری آمدم و زدم زیر گریه، که آخر حاجی با این سن و سال، هنوز هم دست از جهاد و مبارزه بر نداشته است و لحظه ای آرام و قرار ندارد! ... ناگهان از خواب بیدار شدم. ✅ مورخه ۱۴۰۲/۱۱/۰۱(سحرگاه ۹ رجب ۱۴۴۵)/مصادف با شهادت چند تن از فرماندهان نیروی قدس و همراهانشان در خاک سوریه بدست اسرائیل: رفته بودم به یک منطقه محروم، دیدم حاجی بعد از بازنشستگیش رفته اونجا، لباس سبز نظامی به تنش بود و مشغول آبادانی اونجا. تک و تنها! رفتم پیش حاجی، حاجی(با چهره ای خسته و محاسنی سفید، ولی با روحیه) در یک ساختمان نیمه تمام، با حداقل امکانات و مصالح مشغول کار بود. ته دلم گفتم اینجا! با این امکانات! حاجی چه امیدی داره، با این امکانات محدود، اینجا داره کار میکنه! بهم گفت، اینجارو دیدی! انشاالله درستش می کنیم! راه ها رو با همین مصالح درست میکنیم! در همانجا مراسمی بود، مارو دعوت کرده بودند، همه دور حاجی و یکی از همکارانش جمع شده بودیم، حاجی با یکی از همکارانش(که او هم بازنشسته شده بود و با حاجی برای کمک به آبادانی اون منطقه اومده بود) در حال برنامه ریزی و تقسیم کار بودند، که حاجی سرش رو در میان جمع بالا آورد و گفت، با اینکه دولت به ما امکانات نداد، ولی ما اینجارو می سازیم! حاجی با چهره ای پیر و خسته، از فرط خستگی، به سختی با دستانش بر روی کاغذ می نوشت. در حالی که ته دلم، با خودم میگفتم، آخر حاجی با این سن و سال و خستگی ... چطور ... در میان جمع، گاهی سرش را بالا می آورد و لبخندزنان به من نگاهی می انداخت(من هم جوابشان را بالا بردن دستم به سمت ایشان و با یک لبخند و تاکید بر اینکه، من هستم!) و دوباره مشغول نوشتن می شد! ناگهان دیدم از شدت خستگی و کم خوابی، حاجی دچار تشنج شد و افتاد! دوروبرش جمع شدند برای کمک به ایشان ... بعد از حاجی برخی می گفتند حاجی اینجا اشتباه کرد ... اونجا اشتباه کرد! برخی از مال و دارایی خودشان صحبت می کردند! سفره ای برای مراسم حاجی پهن کرده بودند ... بر سر این سفره، برخی ها بر سر کم و زیاد بودن غذایشان با یکدیگر بحث و جدل میکردند! من لقمه ای را بر دهانم گذاشتم ... دلم پر بود از این حرف ها و از دیدن این صحنه ها ... نتونستم خودم رو نگه دارم ... زدم زیر گریه ... زار زار گریه میکردم ... ناگهان از خواب بیدار شدم. ✅ مورخه ۱۴۰۲/۱۱/۱۰ دیدم در یک منطقه مسکونی خارج از شهر هستیم(اطراف کرمان)، مردم مشغول کار و تفریح خودشان ... اطراف اون منطقه دره ای بود که بند آبی در میان این دره بنا شده بود و آب(زلال) را در مسیر حرکت رودخانه هدایت می کرد ... صدای خروشان آب پشت بند، در اثر طغیان آن، به گوشم میرسید، بند در اثر فشار بالای آب، در حال شکستن بود! من نگران ... از اتفاق درپیش رو! وارد این دره میشدم و بند آب را بررسی میکردم که آب رودخانه طغیان نکند و بند شکسته نشود. مردم وارد این دره می شدند برای تفریح و گشت و گذار! پیرمردی از میان جمع(با لباس بلوچ) که جلوتر از جمعیت بود، لبخندزنان به من می گفت، اینجا را حاج قاسم برای ما درست کرده است، حاج قاسم سلیمانی! دو کودک را دیدم که از بیرون وارد دره شدند برای تفریح و آب بازی. به بزرگانشان گفتم اینجا خطرناک است، امکان شکستن و غرق شدن این کودکان هست. این دو کودک را با فریاد صدا زدم که آنجا نروید، بالای آن بند نروید. خطرناک است. بند در حال شکستن است. این دو کودک بدون گوش کردن به حرف های من، پریدن داخل آب(زلال) پشت بند. دیدم در درون آب به سمت مردمی میروند که آنها را صدا می زنند که بیایید! این مردم در زیر آب(زلال) زندگی می کردند! دهکده ای در زیر آب! ناگهان دیدم که آتشی شعله ور شده است و به سمت این روستا و مردمش، در زیر آب در حال گسترش است و آنها بی خبر از این آتش، در حال تفریح و سرگرمی! من با نگاهی نگران به آن جمعیتی که وارد دره شده بودند، میگفتم رودخانه در حال طغیان است و این بند در حال شکستن! مراقب باشید ... آن پیرمرد ترسید و خود را از دره به سختی بالا کشید و به دنبال او، من هم به سختی خودم را بالا میکشیدم برای نجات از طغیان رودخانه و شکستن این بند! دیدم ... 🌐 مرکز مطالعات راهبردی نظم نوین جهانی(اندیشکده فرقان): @Andishkadeh_Forghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 راه‌حل عبور از مشکلات امروز کشور، از زبان شهید «حسن باقری» نابغه دفاع مقدس در ۴۰ سال پیش! ‌‌● انتشار به‌مناسبت نهم دی‌ماه سالروز شهادت شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) 🌐 مرکز مطالعات راهبردی نظم نوین جهانی(اندیشکده فرقان): @Andishkadeh_Forghan
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨﷽✨ ♻️ معجزه مشارکت 🔰 دیدن این کلیپ حقیقتا در وجود انسان تعهدی ایجاد می‌کند که نمی‌تواند به سادگی از زیر بار مسئولیت آن شانه خالی کند. 🌐 مرکز مطالعات راهبردی نظم نوین جهانی(اندیشکده فرقان): @Andishkadeh_Forghan
32.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کودک، تحت تأثیر بیهوشی، با امام مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) صحبت می کند ... انا شیعتُکَ یا مهدی ... مهدی ... مهدی ... یا مهدی ... عجل الله فرجک ... یا مهدی ... عجل الله فرجک ... یا مهدی ... یا ابا عبدالله ... ✍ غزه، نزدیکترین نقطه زمین به آسمان ... حضرت آیت الله جوادی آملی می فرمایند: یک وقت کسی از حضرت امیر سئوال کرد که فاصله بین زمین و آسمان چقدر است؟ امام حسن (سلام الله علیه) نشسته بود؛ وجود مبارک امیر المومنین خطاب به امام حسن(ع) کرد: شما جواب بدهید. آن حضرت فرمود به اینکه: اگر منظورتان آسمان ظاهری است، (مدّ البصر)؛ تا آنجا که چشم می بیند، دیگر نمی شود جا برای او معیّن کرد! اگر آسمان واقعی است، (دعوه المظلوم). فاصله بین آسمان و زمین " آه مظلوم. است، یعنی کسی بخواهد از یک موجود خارجی استفاده کند، حقّی را از کسی بگیرد، ظلمی را بر کسی تحمیل کند؛ این بر خلاف خلقت این شیء کار کرده است. و آه این شخص به آن هدف نهایی می رسد و این ظالم را خدا از بین خواهد برد و سرکوب می کند. 👈 به راستی، ما هم اگر اینگونه مضطربانه دعا میکردیم(به جای انتظار دیدن نشانه های ظهور!)، آیا به دیدار اماممان نائل نمیشدیم؟! أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ(نمل_۶۲) كيست كه هرگاه درمانده‌اى او را بخواند، اجابت نمايد و بدى و ناخوشى را برطرف كند، و شما را جانشينان(خود در) زمين قرار دهد؟ ... 🌐 مرکز مطالعات راهبردی نظم نوین جهانی(اندیشکده فرقان): @Andishkadeh_Forghan
🇮🇷*دهه فجر انقلاب اسلامی مبارک باد!*
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 ژنرال داگلاس مکگرگور، تحلیلگر آمریکایی: حمله به ایران می‌تواند به جنگ هسته‌ای تبدیل شود. ما باید از این موضوع عقب نشینی کنیم. ایران زرادخانه عظیمی از موشک‌ها دارد ♦️به یاد داشته باشید که ما حدود ۵٧هزار نظامی آمریکایی در منطقه داریم. اگر ایرانی‌ها به چیزی شلیک کنند و اسرائیلی‌ها با ما در حملات مستقیم به ایران شرکت کنند، فکر می‌کنم زرادخانه ایران به مقدار زیاد از مکان‌ های مختلف پرتاب می‌شود و اسرائیل به خاکستر تبدیل می شود. بزرگترین خطر این است که اسرائیلی ها با استفاده از سلاح هسته ای پاسخ دهند. 🌐 مرکز مطالعات راهبردی نظم نوین جهانی(اندیشکده فرقان): @Andishkadeh_Forghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ‌استدلال قرآنی حجت‌الاسلام والمسلمین قرائتی درباره لزوم شرکت در انتخابات 🌐 مرکز مطالعات راهبردی نظم نوین جهانی(اندیشکده فرقان): @Andishkadeh_Forghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕎 به مناسبت عرضه گواهی سپرده خاص با نرخ سود ۳۰ درصد، یک بار دیگر این ۸۵ ثانیه را ملاحظه فرمایید. همزمان، در پاسخ این پرسش نیز تامل کنید که "IMF در ایران به دنبال چیست؟" 👈 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى‌ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ(۲۱) اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! گام‌هاى شيطان را پيروى نكنيد و هركس پيرو گام‌هاى شيطان شود، همانا كه او به فحشا و منكر فرمان مى‌دهد ... 🌐 مرکز مطالعات راهبردی نظم نوین جهانی(اندیشکده فرقان): @Andishkadeh_Forghan