Anti_liberal🚩
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - - ✨♥️|| #پارت54 بروجردی کمی شيشه را پايين كشيد و با محبت گف
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - -
✨♥️||
#پارت55
داوود درمانده مانده بود كه چه كند. نگران بود. دلهره بر دلش سنگينی ميكرد. درطول مسير لحظه ای چشم از بروجردی برنداشته بود. همه جا مواظبش بود. او كـه همه جا و در همه سفرها سفارش به خواندن آيت الكرسی ميكرد، در ايـن مسـيرخودش دعا نخوانده بود. به ياد حرف محمد افتاد. اولين روزهايی كـه راننـده اوشده بود، به داوود سفارش كرده بود: «هر جا كه ميروی، حتماً آيـت الكرسـی رابخوان».
داوود پرسيده بود: «خب، اين بچه هايی كه هميشه ميخوانند، اما بـاز هـم شـهيدميشوند چی؟»
بروجردی گفته بود: «آن روز حتماً يادشان رفته...».
داوود آهی كشيد؛ نگاه كن، امروز خود محمد فراموش كرده است. در طول مسيرچند بار اراده كرده بود، به محمد تذكر بدهد كـه آيـت الكرسـی را بخوانـد امـاخجالت كشيده بود. چند لحظه دودل ايستاد و محمد را نگاه كرد. اما نگاه محمـد
با نفوذتر بود و داوود سرش را پايين انداخت و برگشت. نميخواست محمد فكركند كه او به حرفش گوش نميكند.
وقتی داوود به اروميه رسيد، جلالی با ديدن او تعجب كرد.
ـ داوود ! تو اينجا چه ميكنی؟ محمد كو؟ مگر نگفتم تنهايش نگذار!
داوود با صدای لرزانش گفت: «اصرار كرد بيايم پيش شـما. گفـت مسـئله ای كـه ديروز صحبتش را كرديم، حتماً پيگيری كنيد».
داوود اين را گفت و رفت طرف تلفن. جلالی پرسيد: «ميخواهی به كسـی زنـگ بزنی؟»
ـ نگرانم. ميخواهم زنگ بزنم مهاباد. از حال محمد بپرسم.
#تکه_ای_از_آسمان🍃
#محرم🖤
زندگینامه شهید محمد بروجردی♥️
Anti_liberal🚩
#حسینیهدل 🖤 • • مُحـرمآمـد،دلَـممستۅلَـبممستۅسَـرممست بخـۅاناِۍدلڪِہصَـبرمرفتـِہازدست…🖤
#حسینیهدل 🖤
•
•
بـٰآآنهَمِہچِشماِنتظـٰآرۍبـٰآۅَرَشسَختاَست
سَھمَتاَزآغۅشِپِدَرتَنھـٰآسَرۍبـٰآشَد…!'
•
•
‹ #حضرت_رقیه . ›
‹ #محرمッ . ›
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
Anti_liberal🚩
بسماللہازمـا؛اجـازہازشمـٰا...🌱
بسماللہازمـا؛اجـازہازشمـٰا...🌱
اَلْسَّلآمُعَلَیْکَیآاَباعَبْدِاللَّهِ
وَعَلَیالاَْرْواحِالَّتیحَلَّتْبِفِناَّئِکَ
عَلَیْکَمِنّیسَلامُاللَّهِاَبَداًمابَقیتُ
وَبَقِیَاللَّیْلُوَالنَّهارُوَلاجَعَلَهُاللَّه
Anti_liberal🚩
اَلْسَّلآمُعَلَیْکَیآاَباعَبْدِاللَّهِ وَعَلَیالاَْرْواحِالَّتیحَلَّتْبِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ
وَلاجَعَلَهُاللَّهآخِرَالْعَھْدِمِنّیلِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُعَلَیالْحُسَیْنِوَعَلیعَلِیِّبْنِ الْحُسَیْنِوَ
عَلیاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَلیاَصْحابِالْحُسَیْنِ🖤🍃
Anti_liberal🚩
دستمانیستگرفتارتوهستیمحسین ازازلتابھ ابدزارتوهستـیمحسـین
هیچکسغیرتومارابهخداراهنداد
ماپناهندهےدربارتوهستیمحسین
Anti_liberal🚩
هیچکسغیرتومارابهخداراهنداد ماپناهندهےدربارتوهستیمحسین
تونبودےهمگـۍاهلجهنمبودیم
تاخودحشربدهکارتوهستیمحسین
فردای محشر مادرش فاطمه میاد"
امام باقر علیه السلام فرمود: مثل مرغی که دانه های خوب و بد و جدا میکنه، مادر ما فاطمه دونه دونه دوستای علی و حسین و جدا میکنه... میگه این گریه کن حسینه")
Anti_liberal🚩
فردای محشر مادرش فاطمه میاد" امام باقر علیه السلام فرمود: مثل مرغی که دانه های خوب و بد و جدا میکنه،
چهبخواےچهنخوایدوستدارم
چهبخواےچهنخواےبدهکارتم
Anti_liberal🚩
چهبخواےچهنخوایدوستدارم چهبخواےچهنخواےبدهکارتم
ماکههستیمفقطآدمتواےارباب
ماهواخواهوهوادارتوهستیمحسین
با یه امیدی با یه انگیزه ای فرمود: بچه ها بیایید، محمد و عون،گفتند: جانم مادر ،بفرمایید با ما چیکار دارید؟...
اینا نوه های فاطمه اند، اینا زیر سایه ی زینب بزرگ شدند،سرا پایین بله مادر جان،قربونتون برم، مادر قربون این حیاتون برم:)
سرتون و بالا بیارید، میخوام یه کاری بکنید، میخوام من و جلو لشگر یزید و یزیدیا رو سفید کنید،تا نگن داییتون لشگر نداره، یاری رو نداره....
گفتند: چه کنیم مادر جان؟
گفت: اول صبر کنید،سرمه به چشمشون کشید،هی قد و بالای بچه ها رو نگاه کرد.
دورتون بگردم، شما سربازای حسین هستید💔🖖🏻
Anti_liberal🚩
کاش مرد بودم شمشیر میگرفتم میومدم وسط میدان،برید اذن و از دایی بگیرید.
همچین که اومدن مقابل خیمه ابی عبدالله، خبر دادن دوتا عزیزای زینب اومدن.
فرمود زود وارد بشن...
چیه عزیزای دایی؟حسین دست رو صورتشون
کشید، این دو تا برادر رو بغل گرفت ،گفتند:
دایی ما تنهایی نیومدیم...
ابی عبدالله فرمود: نه شما یادگارای خواهرم
هستید، قبول نکردن،زودی اومدن تو چادر
مادرشون زدن زیر گریه؟چی شده عزیزای من؟
Anti_liberal🚩
ابی عبدالله فرمود: نه شما یادگارای خواهرم هستید، قبول نکردن،زودی اومدن تو چادر مادرشون زدن زیر گری
گفت: مادر رفتیم اما دایی قبول نکرد.
یه وقت دیدن زینب با عجله دوید ....
همچین که اومد مقابل حسین، گفت: داداش! نکنه زینب رو قابل نمیدونی؟هم بچه هام فدات، خودم
هم قربونت حسین....عاقبت ابی عبدالله فرمود:
شاید باباشون جناب عبدالله راضی نباشه؟
Anti_liberal🚩
گفت: مادر رفتیم اما دایی قبول نکرد. یه وقت دیدن زینب با عجله دوید .... همچین که اومد مقابل حسین، گفت
رخصتبدهدوطفلخودمرافداکنم
اینفیضروسپیدشدنروزمنمگیر