Anti_liberal🚩
🌸꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂🌸 ✨❤️|| 📍[#پارت_دهم] دوتا ماشین شدیم و بردیمشان پادگان . منوچهر هر دقیق
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - -
✨❤️||
📍[#پارت_یازدهم]
اسفند و فروردین را دوست دارم،چون همه چیز نو می شود.در من هم تحول ایجاد می شود.
توی خانه ي ما که کودتا می شد انگار. ولی آن سال با اینکه اولین سالی بود که خانه ی خودم بودم، هیچ کاری نکرده بودم. مادر و خواهرهایم با مادر و خواهر منوچهر آمدند خانه ي ما و افتادیم به خانه تکانی.
شب سال تحویل هر کس می خواست من را ببرد خانهی خودش. نرفتم. نگذاشتم کسی هم بماند. سفره انداختم ونشستم کنار سفره قرآن خواندم و آلبوم عکس هامان را نگاه کردم. همان جا کنار سفره خوابم برد.
ساعت سه و نیم بیدار شدم. یکی میزد به شیشه ي پنجره ي اتاق. رفتم دم در. در را که باز کردم یک عروسک پشمالو آمد توی صورتم. یک خرس سفیدی بود که بین دستهاش یک دسته گل بود. منوچهر آمده بود،اما با چه سر وضعی. آن قدر خاکی بود که صورت و موهاش زرد شده بود. یک راست چپاندمش توي حمام. منوچهر خیلی تمیز بود. توی این شش ماه چند بار بیشتر حمام نکرده بود. یک ساعت سرش را میشست که خاك از لای موهاش پاك شود. یک ساعت و نیم بعد از حمام آمد بیرون و نشستیم سر سفره. در کیفش را باز کرد و سوغاتی هایی که برایم آورده بود را در آورد. یک عالم سنگ پیدا کرده بود به شکل هاي مختلف. با سوهان و سمباده صافشان کرده بود. رویشان شعر نوشته بود، یا اسم من و خودش را کنده بود. چند تا نامه که نفرستاده بود هنوز توی ساکش بود.
گفت:"وقتی نیستم بخوان".
🌼🌿
#زندگینامه_شهدا
#شهید_منوچهر_مدق
@Antiliberalism