به هیچ کس من از آن حادثه نخواهم گفت
که مانده راز تو در سینهی حسن، مادر...
𝙴𝚒𝚝𝚝𝚊.𝙰𝚗𝚝𝚒𝙻𝚒𝚋𝚛𝚊𝚕.𝚌𝚘𝚖
سالها بود دعایم قسمم آرزویم
زودتر سهم لبم سم بشود حیف نشد...
𝙴𝚒𝚝𝚝𝚊.𝙰𝚗𝚝𝚒𝙻𝚒𝚋𝚛𝚊𝚕.𝚌𝚘𝚖
که مغیره نرود بر رویِ منبر پیشم
طعنهها نیز کمی کم بشود حیف نشد
𝙴𝚒𝚝𝚝𝚊.𝙰𝚗𝚝𝚒𝙻𝚒𝚋𝚛𝚊𝚕.𝚌𝚘𝚖
مادرم گفت نگو، هیچ نگفتم به کسی
زینب ای کاش که مَحرم بشود...حیف نشد
𝙴𝚒𝚝𝚝𝚊.𝙰𝚗𝚝𝚒𝙻𝚒𝚋𝚛𝚊𝚕.𝚌𝚘𝚖
فدک و کوچهی امن و درِ بی آتش و دود
گفتم این سه، همه با هم بشود، حیف نشد
𝙴𝚒𝚝𝚝𝚊.𝙰𝚗𝚝𝚒𝙻𝚒𝚋𝚛𝚊𝚕.𝚌𝚘𝚖
رفته بودیم به مسجد که مگر مادرمان
یک نفس راحت از این غم بشود حیف که نشد
𝙴𝚒𝚝𝚝𝚊.𝙰𝚗𝚝𝚒𝙻𝚒𝚋𝚛𝚊𝚕.𝚌𝚘𝚖
وقت برگشت از آن کوچه به او میگفتم
که خوشی قسمت ما هم بشود حیف نشد
𝙴𝚒𝚝𝚝𝚊.𝙰𝚗𝚝𝚒𝙻𝚒𝚋𝚛𝚊𝚕.𝚌𝚘𝚖
هرچه کردم به کناری بروند و برویم
راهی از کوچه فراهم بشود حیف نشد
𝙴𝚒𝚝𝚝𝚊.𝙰𝚗𝚝𝚒𝙻𝚒𝚋𝚛𝚊𝚕.𝚌𝚘𝚖
خواستم چادرِ مادر نخورَد خاک که خورد
ذرهای شرم مجسم بشود حیف نشد
𝙴𝚒𝚝𝚝𝚊.𝙰𝚗𝚝𝚒𝙻𝚒𝚋𝚛𝚊𝚕.𝚌𝚘𝚖
خواستم نشکند آن روز غرورم که شکست
جای او قامت من خم بشود حیف نشد
𝙴𝚒𝚝𝚝𝚊.𝙰𝚗𝚝𝚒𝙻𝚒𝚋𝚛𝚊𝚕.𝚌𝚘𝚖
ایستادم به رویِ پنجهی پا تا رویم
مانعِ سیلی محکم بشود حیف نشد
𝙴𝚒𝚝𝚝𝚊.𝙰𝚗𝚝𝚒𝙻𝚒𝚋𝚛𝚊𝚕.𝚌𝚘𝚖
کوچهاش سنگ و دلش سنگ و دو دستش سنگین
خواستم ضربت او کم بشود حیف نشد
#محفل
#شهادت_امام_حسن_مجتبی
𝙴𝚒𝚝𝚝𝚊.𝙰𝚗𝚝𝚒𝙻𝚒𝚋𝚛𝚊𝚕.𝚌𝚘𝚖