eitaa logo
‌🍃🌸آرامـش بـٰا خُـ﷽ـدا🌸🍃
6.8هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.5هزار ویدیو
8 فایل
خـوش آمـدیـد 🌸 ⚘امیـدوارم یاد خدای مهربونC᭄ همیشه کنارتون باشه⚘ #لحظه‌هاتون‌پرازآرامش لطفا از بقیه کانالها حمایت کنید🙏 🔘صفحه به صفحه قـرآن @ghorankariim ⤵️ خادم کانال 🆔 @BanoNiyayesh ⤵ تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/4171694706C561b7929b0
مشاهده در ایتا
دانلود
↩️يك پیام تكان دهنده توسط یک زن↪️ کسی از او پرسيد ....... آیا شما زنی شاغل هستيد یا خانه دار؟؟ او پاسخ داد: بله من يك خانه دار تمام وقت هستم!!! من 24 ساعت در روز کار می‌کنم من یک مادر هستم!! من یک همسر هستم!! من یک دختر هستم!! من یک عروس خانواده همسرم هستم!! من یک ساعت زنگ‌دار هستم!! من یک آشپز هستم!! من یک پيشخدمت هستم!! من یک معلم هستم!! من یک گارسون هستم!! من یک پرستار بچه هستم!! من دستيار هستم!! من یک مأمور امنیتی هستم!!! من یک مشاور هستم!!! من آرام بخش هستم!! من تعطیلات ندارم!! مرخصی استعلاجی ندارم!! روز استراحت ندارم!!! شبانه روز کار می‌کنم .... و 24 ساعته گوش به زنگ هستم تمام ساعات و دستمزدم اين است: مگه چكار كردی از صبح تا حالا!؟ تقـدیـم به همهٔ زنـان كه مثل نمک ويژه هستند... تا هستند هيچكس متوجه حضورشان نيست، ولی وقتی نيستند همه چيز بیمزه است!! اين مطلب را به همهٔ خانم‌های زحمتکش خانه‌دار هدیه می‌کنم. ‌〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 ☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟                      کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ ➯ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda 🌸 سـوم نوامبـر روز زنـان خانـه‌دار است🌸 روزی برای تقـدیر از آنهـا زنان خانه‌دار در این روز از نیازهای عاطفی، اجتماعی آرزوها و خواسته‌های خود می‌گویند كار خانگی مختص زنان نيست و همه بايد در امور منزل مشاركت كنند 🌸روز زنـان خانـه‌دار بـر همـهٔ زنـان و مـادران زحمتکش ایـرانی گـرامی بـاد🌸
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ ↫◄ تفاوت خواب مامان و بابا مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می‌کردند که مامان گفت: من خسته‌ام و دیگه دیر وقته، میرم که بخوابم مامان بلند شد، به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های نهار فردا شد سپس ظرف‌ها را شست برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد قفسه‌ها را مرتب کرد، شکرپاش را پر کرد، ظرف‌ها را خشک کرد و در کابینت قرار داد و کتری را برای صبحانه فردا از آب پر کرد بعد همه لباس‌های کثیف را در ماشین لباسشویی ریخت، پیراهنی را اتو کرد و دکمه لباسی را دوخت اسباب بازی‌های روی زمین را جمع کرد و دفترچه تلفن را سر جایش در کشوی میز برگرداند گلدان‌ها را آب داد سطل آشغال اتاق را خالی کرد و حوله خیسی را روی بند انداخت بعد ایستاد و خمیازه‌ای کشید کش و قوسی به بدنش داد و به طرف اتاق خواب به حرکت درآمد کنار میز ایستاد و یادداشتی برای معلم نوشت مقداری پول را برای سفر شمرد و کنار گذاشت و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود برداشت بعد کارت تبریکی را برای تولد یکی از دوستان امضاء کرد و در پاکتی گذاشت آدرس را روی آن نوشت و تمبر چسباند مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت و هر دو را در نزدیکی کیف خود قرار داد سپس دندانهایش را مسواک زد بابا گفت: فکر کردم، گفتی داری میری بخوابی! و مامان گفت: درست شنیدی دارم میرم سپس چراغ حیاط را روشن کرد و درها را بست پس از آن به تک تک بچه ها سر زد چراغ ها را خاموش کرد لباس‌های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت، جوراب‌های کثیف را در سبد انداخت با یکی از بچه‌ها که هنوز بیدار بود و تکالیفش را انجام می‌داد گپی زد ساعت را برای صبح کوک کرد لباس‌های شسته را پهن کرد جاکفشی را مرتب کرد و شش چیز دیگر را به فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام دهد، اضافه کرد سپس به دعا و نیایش نشست. در همان موقع بابا تلویزیون را خاموش کرد و بدون اینکه شخص خاصی مورد نظرش باشد، گفت: من میرم بخوابم و بدون توجه به هیچ چیز دیگری دقیقاً همین کار را انجام داد!!! ✍و اين است تفاوت خواب مادر و پدر 💐بهشـت زیـر پـای مـادران نيست بلكه بهشـت خانـه ايست كه در آن اسـت... ‌〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 ☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟                      کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ ➯ @Arameeshbakhoda
اکنون درست در میانهٔ پائیز ایستاده‌ایم روزی که نیاکانمان آن را "ایاثَرِم" یا روز آغاز سرما نامیده‌اند. جشن پائیزانه می‌گرفتند و با هم متحد می‌شدند و به دعا و همدلی می‌نشستند داشتم فکر می‌کردم که این روزها چه دور مانده‌ایم از اصالت و هویت اجدادیمان از رسم و آئین‌های زیبائی که هر کدام رنگ ستایش نعمت‌های بی‌بدیل خدا و تکریم طبیعت را داشته و بانی ارتقای صمیمیت و اخلاق در سرتاسر این سرزمین بوده... داشتم فکر می‌کردم چه خوب می‌شد اگر در روزگار کهن بودیم زمانی که انسانیت، همه گیرتر از بی‌انصافی بود زمانی که اجدادمان در نیکی و مهرورزی و شاد کردن دل‌های هم پیش قدم بودند زمانی که خندیدن، احمقانه نبود و آغوش هیچ پدری بوی شرمندگی نمی‌داد. ‌‌〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 ☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟                      کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ ➯ @Arameeshbakhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➯ @Arameeshbakhoda 🍁 پائیـز عزیز دردانهٔ فصل‌هاست سوگُلی دل‌های عاشـق فصـل باران‌های زود بہ زود بوسه های خیـس و چترهایی ڪه عشـق را خوب می‌فهمنـد🍂 🍁یک بـرگ از پائیـز باش لبـریـز از افتادگی رنگیـن کمان‌ها را بسـاز در انتهـای سادگی پائیزت پر از رگبار آرزوهای قشنگ🍂 لحظـه‌های پائیـزت از نـم نـم بـاران خوشرنگ🌨 و مـن آرزومنـد آرزوهایـت در این روزهـای زیبـای پائیـزی🍂
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ نون خامه‌ای زندگی‌مان را بخوریم! حتماً تا امروز حداقل برای یک بار هم که شده شیرینی تر خریده‌اید حتماً در کنار تمام شیرینی‌های خوشگلِ تر به فروشنده گفته‌اید یک ردیف هم نون خامه‌ای بگذار حتماً وقتی شیرینی را تعارف کرده‌اید خیلی‌ها از همان یک ردیف نون خامه‌ای، شیرینی برداشته‌اند حتماً وقتی نون خامه‌ای‌ها تمام شد، دیگران گفتند، ااا نون خامه‌ای تمام شد حالا اینها را چه‌ جوری بردارم؟ بله، نون خامه‌ای خوشمزه است و راحت خورده می‌شه برخلاف دیگر شیرینی‌های تر به‌ ویژه ناپلئونی! تا حالا از خودمان پرسیده‌ایم چرا وقتی نون خامه‌ای این همه طرفدار دارد، چرا تمام جعبه را پر از نون خامه‌ای نمی‌کنیم؟ چون زشت است؟ چون از نون خامه‌ای خوشگل‌تر هستند؟ داستان نون خامه‌ای داستان بسیاری از ما آدم‌هاست بسیاری از ما راحت بودن و لذت بردن از زندگی را فدای کلاس، خوشگلی و حرف مردم می‌کنیم! شاید قبول نکنیم اما بسیاری از ما برای حرف مردم زندگی می‌کنیم یعنی حاضریم زندگی خود را جهنم کنیم اما مطابق میل و نظر مردم روزگار خود را سپری کنیم در خلوت با خودمان مرور کنیم که چه تصمیم‌ها و کارهایی را به خاطر مردم انجام دادیم و به خاطر آن از چه مسائلی چشم‌پوشی کردیم! بیائید نون خامه‌ای زندگی‌مان را بخوریم و از آن لذت ببریم. ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ ☑️ کـانـال آرامــش بـا خـــدا☟                      کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ ➯ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda برای خودت زندگی کن نه برای نظرات دیگران نه برای خواستِ آدم‌ها و نه برای دوست داشته شدن بی توجه به حرف‌ها، نگاه‌ها و دغدغه‌های بی‌فایده هدف‌های خودت را دنبال کن و موفق شو ... زندگی‌ات را آنقدر زیبا بساز که برای شاد بودنت نیاز به هیچ واسطه ای نداشته باشی کسی باش که حضورش آرزوی آدم‌هاست نه کسی که حقیرانه منتظر می‌ماند تا لابه لای هوس های بیشمارِ آدم‌ها انتخاب شود خودت باش نه تنديسی كه ديگران می‌خواهند! وقتی قالب فكر ديگران می‌شوی زيبا می‌شوی به چشمشان اما‌‌‌‌ قبول كن تمام مجسمه‌ها شكستنی هستند در كمال زیبائی ...
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ هر وقت بابام می‌دید لامپ اتاق یا پنکه روشنه و من بیرون اتاقم، می‌گفت: چرا اسراف؟ چرا هدر دادن انرژی؟ آب چکه می‌کرد، می‌گفت: اسراف حرامه! اطاقم که بهم ریخته بود می‌گفت: تمیز و منظم باش، نظم اساس دینه حتی در زمان بیماریش هم تذکر می‌داد تا اینکه روز خوشی فرا رسید چون می‌بایست در شرکت بزرگی برای کار مصاحبه می‌دادم با خود گفتم اگر قبول شدم، این خونه کسل کننده و پُر از توبیخ رو ترک می‌کنم. صبح زود حمام کردم، بهترین لباسم رو پوشیدم و خواستم برم بیرون که پدرم بهم پول داد و با لبخند گفت: فرزندم! ۱- مرتب و منظم باش ۲- همیشه خیرخواه دیگران باش ۳- مثبت اندیش باش ۴- خودت رو باور داشته باش تو دلم غرولند کردم که در بهترین روز زندگیم هم از نصیحت دست‌ بردار نیست و این لحظات شیرین رو زهر مارم می‌کنه! با سرعت به شرکت رویایی‌ام رفتم به در شرکت رسیدم، با تعجب دیدم هیچ نگهبان و تشریفاتی نبود، فقط چند تابلو راهنما بود! به محض ورود، دیدم آشغال زیادی در اطراف سطل زباله ریخته، یاد حرف بابام افتادم آشغالا رو ریختم تو سطل زباله اومدم تو راهرو، دیدم دستگیره در کمی از جاش در اومده، یاد پند پدرم افتادم که می‌گفت: خیرخواه باش دستگیره رو سرجاش محکم کردم تا نیفته! از کنار باغچه رد می‌شدم، دیدم آب سر ریز شده و داره میاد تو راهرو، یاد تذکر بابا افتادم که اسراف حرامه، لذا شیر آب رو هم بستم..‌. پله‌ها را بالا می‌رفتم، دیدم علیرغم روشنی هوا چراغ‌ها روشنه، نصیحت بابا هنوز توی گوشم زمزمه می‌شد، لذا اونارو خاموش کردم! به بخش مرکزی رسیدم و دیدم افراد زیادی زودتر از من برای همان کار آمدن و منتظرند که نوبتشون برسه چهره و لباسشون رو که دیدم، احساس خجالت کردم، خصوصاً اونایی که از مدرک دانشگاههای غربیشون تعریف میکردن! عجیب بود هر کسی که می‌رفت تو اتاق مصاحبه، کمتر از یک دقیقه می‌آمد بیرون! با خودم گفتم: اینا با این دَک و پوزشون رد شدن، مگه ممکنه من قبول بشم؟ عُمراً!! بهتره خودم محترمانه انصراف بدم تا عذرم رو نخواستن! باز یاد پند پدر افتادم که مثبت اندیش باش، نشستم و منتظر نوبتم شدم توی این فکرها بودم که اسمم رو صدا زدن وارد اتاق مصاحبه شدم، دیدم سه نفر نشستن و به من نگاه می‌کنند یکیشون گفت: کِی می‌خواهی کارت رو شروع کنی؟ لحظه‌ای فکر کردم داره مسخره‌ام می‌کنه یاد نصیحت آخر پدرم افتادم که خودت رو باور کن و اعتماد به نفس داشته باش! پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم: ان‌شاءالله بعد از همین مصاحبه آماده‌ام یکی از اونا گفت: شما پذیرفته شدی!! با تعجب گفتم: هنوز که سؤالی نپرسیدین؟! گفت: چون با پرسش که نمیشه مهارت داوطلب رو فهمید، گزینش ما عملی بود. با دوربین مداربسته دیدیم تنها شما بودی که تلاش کردی از درب ورود تا اینجا نقصها رو اصلاح کنی... در آن لحظه همه چی از ذهنم پاک شد کار، مصاحبه، شغل و... هیچ چیز جز صورت پدرم را ندیدم کسی که ظاهرش سخت‌گیر، اما درونش پر از محبت بود و آینده‌نگری... عزیز دلم! در ماوراء نصایح و توبیخهای پدرانه محبتی نهفته است که روزی حکمت آن را خواهی فهمید... اما شاید آن روز دیگر او کنارت نباشد ‌〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 ☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟                      کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ ➯ @Arameeshbakhoda
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ از بایزید بسطامی عارف بزرگ، پرسیدند: این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟ گفت: شبی مادر از من آب خواست نگریستم، آب در خانه نبود کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم چون باز آمدم مادر خوابش برده بود پس با خویش گفتم: اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود آنگاه ایستادم تا مگر بیدار شود هنگام بامداد او از خواب برخاست سر بر کرد و پرسید: چرا ایستاده‌ای؟! قصه را برایش گفتم او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت: خدایا! چنانکه این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان اشاره به جلب رضایت مادر و تأثیر دعای او در حق فرزند و اینکه جلب رضایت مادر آدمی را به مقام‌های والای معنوی می‌رساند. ‌〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 ☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟                      کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ ➯ @Arameeshbakhoda
❣اگه شــرایط زندگیت سخت شده بدون که باید سرسخت‌تر از قبل ادامه بدی ❣اگه حس می‌کنی داری درجا می‌زنی بدون که باید راه‌های جدیدی رو امتحان کنی‌ ❣اگه یه روز زمین خــوردی و کسی نبود که دستت رو بگیره بدون که زمانش رسیده تا رو پاهای خودت بایستی ❣اگه احســاس ناامیدی می‌کنی بدون که باید ایمانت رو قوی‌تر کنی ❣اگه هنوز به رویاهات نــرسیدی بدون هنوز باید بیشتر و متمرکزتر تلاش کنی ❣پس هر اتفاقی که تو زندگیت افتاد علتش رو در درون خودت جست‌وجو کن ❣و تلاش کن که اشکال کارت رو برطرف کنی و با قدرت به مسیرت ادامه بدی... ❣به یاد داشته باش که اگه توی مسیر زندگی ثابت‌قدم باشی، هیچ چیز جلودارت نیست! ❣ بدون توقف، بدون ترس... ‌〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 ☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟                      کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ ➯ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda منتظر نباش زندگی به تو معنا بده بلند شو و زندگی را معنا کن از قوی ترین بهانه‌ات قوی تر باش برای اینکه تکیه گاه کسی باشی برای اینکه با قدرت از جات بلند بشی برای اینکه به هدفت برسی برای اینکه مفید باشی حداقل واسه خودت فردای تو نهفته در امروز تو است پس امروز رو خوب بساز تا فردایی عالی داشته باشی
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ نزدیک دو ماه است پدر بازنشسته شده! مدام سرش گرم دوستان و کتاب‌هایش و بقیه اوقات مشغول دنیای مجازی ست. زندگی‌اش را به دقت زیر نظر دارم! صبح‌ها به رسم عادت ساعت هفت بیدار می‌شود! می‌رود نانوایی و برمی‌گردد شعر می‌خواند، مادرم را بیدار می‌کند به اتفاق صبحانه می‌خورند می‌رود سراغ کتاب‌هایش! ناهار را زودتر از زمان شاغل بودنش می‌خورد! بعد از ناهار چرت می‌زند بعد از ظهرها را اغلب به همراه مادرم با دوستانش شریک می‌شود خوشحال و سرحال است، کمی چاق تر شده در این مدت هرکس او را دیده بازنشستگی‌اش را تبریک گفته اغلب با هدیه کوچک یا دسته گل! پدر معتقد است سی سال کار کرده و اکنون زمان استراحت اوست. به تمامی تفریحاتی که اطرافیانش پیشنهاد می‌کنند پاسخ مثبت داده و از اینکه دغدغهٔ مرخصی ندارد بسیار احساس رضایت می‌کند. امــــــا!.... مدتی ست به مادرم فکر می‌کنم پا به پای پدر در برخی موارد خیلی بیشتر از او برای زندگیشان زحمت کشیده اگر پدر سی سال هر روز هشت ساعت پشت میز نشسته، مادر بیست و چهار ساعت سرپا فضای خانه را مدیریت کرده پدر بعد از سی سال به استراحت فکر می‌کند، اما مادر هنوز سر اجاق برای ناهار پیاز خرد می‌کند پدر در آرامش کتاب می‌خواند مادر جارو بدست خانه تکانی می‌کند هر از گاهی پدر ظرف‌ها را می‌شوید یا سیب زمینی می‌پزد و با جمله‌ای به اعضای خانواده این لطف بزرگش را اعلام می‌کند! مادر اما انگار مجبور به انجام وظایفش است همه از او انتظار دارند و او بدون خستگی و بدون ابلاغ آن مسئولیتش را انجام می‌دهد. مادر را نگاه می‌کنم کی قرار است بازنشسته شود؟ کی قرار است از او بخاطر مشغولیت بیست و چهار ساعته‌اش بعد سی سال با هدیه‌ای یا دسته گلی تقدیر شود؟ مادر کی قرار است به استراحت و دغدغه‌های تک نفره‌اش فکر کند؟!!! به مادراتون بگید که قدردان حضور و تمام خوبیهاشون هستید♥️ ┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅ ☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟                      کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ ➯ @Arameeshbakhoda