فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➯ @Arameeshbakhoda
🍁 پائیـز
عزیز دردانهٔ فصلهاست
سوگُلی دلهای عاشـق
فصـل بارانهای زود بہ زود
بوسه های خیـس
و چترهایی ڪه
عشـق را خوب میفهمنـد🍂
🍁یک بـرگ از پائیـز باش
لبـریـز از افتادگی
رنگیـن کمانها را بسـاز
در انتهـای سادگی
پائیزت پر از رگبار آرزوهای قشنگ🍂
لحظـههای پائیـزت
از نـم نـم بـاران خوشرنگ🌨
و مـن آرزومنـد آرزوهایـت
در این روزهـای زیبـای پائیـزی🍂
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
نون خامهای زندگیمان را بخوریم!
حتماً تا امروز حداقل برای یک بار هم که شده شیرینی تر خریدهاید
حتماً در کنار تمام شیرینیهای خوشگلِ تر به فروشنده گفتهاید یک ردیف هم نون خامهای بگذار
حتماً وقتی شیرینی را تعارف کردهاید
خیلیها از همان یک ردیف نون خامهای، شیرینی برداشتهاند
حتماً وقتی نون خامهایها تمام شد،
دیگران گفتند، ااا نون خامهای تمام شد
حالا اینها را چه جوری بردارم؟
بله، نون خامهای خوشمزه است و راحت خورده میشه برخلاف دیگر شیرینیهای تر به ویژه ناپلئونی!
تا حالا از خودمان پرسیدهایم
چرا وقتی نون خامهای این همه طرفدار دارد، چرا تمام جعبه را پر از نون خامهای نمیکنیم؟
چون زشت است؟
چون از نون خامهای خوشگلتر هستند؟
داستان نون خامهای
داستان بسیاری از ما آدمهاست
بسیاری از ما راحت بودن
و لذت بردن از زندگی را فدای
کلاس، خوشگلی و حرف مردم میکنیم!
شاید قبول نکنیم اما بسیاری از ما
برای حرف مردم زندگی میکنیم
یعنی حاضریم زندگی خود را جهنم کنیم
اما مطابق میل و نظر مردم
روزگار خود را سپری کنیم
در خلوت با خودمان مرور کنیم
که چه تصمیمها و کارهایی را
به خاطر مردم انجام دادیم
و به خاطر آن
از چه مسائلی چشمپوشی کردیم!
بیائید نون خامهای زندگیمان را بخوریم و از آن لذت ببریم.
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
☑️ کـانـال آرامــش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda
برای خودت زندگی کن
نه برای نظرات دیگران
نه برای خواستِ آدمها
و نه برای دوست داشته شدن
بی توجه به حرفها، نگاهها
و دغدغههای بیفایده
هدفهای خودت را دنبال کن
و موفق شو ...
زندگیات را آنقدر زیبا بساز
که برای شاد بودنت نیاز
به هیچ واسطه ای نداشته باشی
کسی باش که حضورش
آرزوی آدمهاست
نه کسی که حقیرانه منتظر میماند
تا لابه لای هوس های بیشمارِ آدمها
انتخاب شود
خودت باش
نه تنديسی كه ديگران میخواهند!
وقتی قالب فكر ديگران میشوی
زيبا میشوی به چشمشان
اما قبول كن
تمام مجسمهها شكستنی هستند
در كمال زیبائی ...
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
هر وقت بابام میدید لامپ اتاق یا پنکه روشنه و من بیرون اتاقم، میگفت:
چرا اسراف؟ چرا هدر دادن انرژی؟
آب چکه میکرد، میگفت: اسراف حرامه!
اطاقم که بهم ریخته بود میگفت:
تمیز و منظم باش، نظم اساس دینه
حتی در زمان بیماریش هم تذکر میداد
تا اینکه روز خوشی فرا رسید
چون میبایست در شرکت بزرگی
برای کار مصاحبه میدادم
با خود گفتم اگر قبول شدم، این خونه کسل کننده و پُر از توبیخ رو ترک میکنم.
صبح زود حمام کردم، بهترین لباسم رو پوشیدم و خواستم برم بیرون که پدرم بهم پول داد و با لبخند گفت:
فرزندم!
۱- مرتب و منظم باش
۲- همیشه خیرخواه دیگران باش
۳- مثبت اندیش باش
۴- خودت رو باور داشته باش
تو دلم غرولند کردم که در بهترین روز زندگیم هم از نصیحت دست بردار نیست و این لحظات شیرین رو زهر مارم میکنه!
با سرعت به شرکت رویاییام رفتم
به در شرکت رسیدم، با تعجب دیدم هیچ نگهبان و تشریفاتی نبود، فقط چند تابلو راهنما بود!
به محض ورود، دیدم آشغال زیادی در اطراف سطل زباله ریخته، یاد حرف بابام افتادم
آشغالا رو ریختم تو سطل زباله
اومدم تو راهرو، دیدم دستگیره در کمی از جاش در اومده، یاد پند پدرم افتادم که میگفت: خیرخواه باش
دستگیره رو سرجاش محکم کردم تا نیفته!
از کنار باغچه رد میشدم، دیدم آب سر ریز شده و داره میاد تو راهرو، یاد تذکر بابا افتادم که اسراف حرامه، لذا شیر آب رو هم بستم...
پلهها را بالا میرفتم، دیدم علیرغم روشنی هوا چراغها روشنه، نصیحت بابا هنوز توی گوشم زمزمه میشد، لذا اونارو خاموش کردم!
به بخش مرکزی رسیدم و دیدم افراد زیادی زودتر از من برای همان کار آمدن و منتظرند که نوبتشون برسه
چهره و لباسشون رو که دیدم، احساس خجالت کردم، خصوصاً اونایی که از مدرک دانشگاههای غربیشون تعریف میکردن!
عجیب بود هر کسی که میرفت تو اتاق مصاحبه، کمتر از یک دقیقه میآمد بیرون!
با خودم گفتم: اینا با این دَک و پوزشون رد شدن، مگه ممکنه من قبول بشم؟ عُمراً!!
بهتره خودم محترمانه انصراف بدم
تا عذرم رو نخواستن!
باز یاد پند پدر افتادم که مثبت اندیش باش، نشستم و منتظر نوبتم شدم
توی این فکرها بودم که اسمم رو صدا زدن
وارد اتاق مصاحبه شدم، دیدم سه نفر نشستن و به من نگاه میکنند
یکیشون گفت:
کِی میخواهی کارت رو شروع کنی؟
لحظهای فکر کردم داره مسخرهام میکنه
یاد نصیحت آخر پدرم افتادم که خودت رو باور کن و اعتماد به نفس داشته باش!
پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم: انشاءالله بعد از همین مصاحبه آمادهام
یکی از اونا گفت: شما پذیرفته شدی!!
با تعجب گفتم: هنوز که سؤالی نپرسیدین؟!
گفت: چون با پرسش که نمیشه مهارت داوطلب رو فهمید، گزینش ما عملی بود.
با دوربین مداربسته دیدیم
تنها شما بودی که تلاش کردی از درب ورود تا اینجا نقصها رو اصلاح کنی...
در آن لحظه همه چی از ذهنم پاک شد
کار، مصاحبه، شغل و...
هیچ چیز جز صورت پدرم را ندیدم
کسی که ظاهرش سختگیر، اما درونش پر از محبت بود و آیندهنگری...
عزیز دلم!
در ماوراء نصایح و توبیخهای پدرانه
محبتی نهفته است که روزی
حکمت آن را خواهی فهمید...
اما شاید آن روز دیگر او کنارت نباشد
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
از بایزید بسطامی عارف بزرگ، پرسیدند:
این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟
گفت: شبی مادر از من آب خواست
نگریستم، آب در خانه نبود
کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم چون باز آمدم مادر خوابش برده بود
پس با خویش گفتم:
اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود
آنگاه ایستادم تا مگر بیدار شود
هنگام بامداد او از خواب برخاست
سر بر کرد و پرسید: چرا ایستادهای؟!
قصه را برایش گفتم
او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت:
خدایا! چنانکه این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان
اشاره به جلب رضایت مادر
و تأثیر دعای او در حق فرزند
و اینکه جلب رضایت مادر آدمی را به مقامهای والای معنوی میرساند.
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
❣اگه شــرایط زندگیت سخت شده
بدون که باید سرسختتر از قبل ادامه بدی
❣اگه حس میکنی داری درجا میزنی
بدون که باید راههای جدیدی رو امتحان کنی
❣اگه یه روز زمین خــوردی و کسی نبود
که دستت رو بگیره بدون که
زمانش رسیده تا رو پاهای خودت بایستی
❣اگه احســاس ناامیدی میکنی
بدون که باید ایمانت رو قویتر کنی
❣اگه هنوز به رویاهات نــرسیدی
بدون هنوز باید بیشتر و متمرکزتر تلاش کنی
❣پس هر اتفاقی که تو زندگیت افتاد
علتش رو در درون خودت جستوجو کن
❣و تلاش کن که اشکال کارت رو برطرف کنی و با قدرت به مسیرت ادامه بدی...
❣به یاد داشته باش که اگه توی مسیر زندگی ثابتقدم باشی، هیچ چیز جلودارت نیست!
❣ بدون توقف، بدون ترس...
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda
منتظر نباش زندگی به تو معنا بده
بلند شو و زندگی را معنا کن
از قوی ترین بهانهات قوی تر باش
برای اینکه تکیه گاه کسی باشی
برای اینکه با قدرت از جات بلند بشی
برای اینکه به هدفت برسی
برای اینکه مفید باشی
حداقل واسه خودت
فردای تو نهفته در امروز تو است
پس امروز رو خوب بساز
تا فردایی عالی داشته باشی
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
نزدیک دو ماه است پدر بازنشسته شده!
مدام سرش گرم دوستان و کتابهایش و بقیه اوقات مشغول دنیای مجازی ست.
زندگیاش را به دقت زیر نظر دارم! صبحها به رسم عادت ساعت هفت بیدار میشود!
میرود نانوایی و برمیگردد
شعر میخواند، مادرم را بیدار میکند به اتفاق صبحانه میخورند
میرود سراغ کتابهایش! ناهار را زودتر از زمان شاغل بودنش میخورد! بعد از ناهار چرت میزند
بعد از ظهرها را اغلب به همراه مادرم با دوستانش شریک میشود
خوشحال و سرحال است، کمی چاق تر شده
در این مدت هرکس او را دیده بازنشستگیاش را تبریک گفته اغلب با هدیه کوچک یا دسته گل!
پدر معتقد است سی سال کار کرده و اکنون زمان استراحت اوست. به تمامی تفریحاتی که اطرافیانش پیشنهاد میکنند پاسخ مثبت داده و از اینکه دغدغهٔ مرخصی ندارد بسیار احساس رضایت میکند.
امــــــا!....
مدتی ست به مادرم فکر میکنم
پا به پای پدر در برخی موارد خیلی بیشتر از او برای زندگیشان زحمت کشیده
اگر پدر سی سال هر روز هشت ساعت پشت میز نشسته، مادر بیست و چهار ساعت سرپا فضای خانه را مدیریت کرده
پدر بعد از سی سال به استراحت فکر میکند، اما مادر هنوز سر اجاق برای ناهار پیاز خرد میکند
پدر در آرامش کتاب میخواند
مادر جارو بدست خانه تکانی میکند
هر از گاهی پدر ظرفها را میشوید یا سیب زمینی میپزد و با جملهای به اعضای خانواده این لطف بزرگش را اعلام میکند!
مادر اما انگار مجبور به انجام وظایفش است همه از او انتظار دارند و او بدون خستگی و بدون ابلاغ آن مسئولیتش را انجام میدهد.
مادر را نگاه میکنم
کی قرار است بازنشسته شود؟
کی قرار است از او بخاطر مشغولیت بیست و چهار ساعتهاش بعد سی سال با هدیهای یا دسته گلی تقدیر شود؟
مادر کی قرار است به استراحت و دغدغههای تک نفرهاش فکر کند؟!!!
به مادراتون بگید که قدردان حضور و تمام خوبیهاشون هستید♥️
┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
چوپانی عادت داشت تا در يک مکان معين زير يک درخت بنشيند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد.
زير درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان هميشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده میکرد و برای خود چای آماده میکرد
هر بار که او آتشی ميان سنگها میافروخت متوجه میشد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است سرد است اما دليل آن را نمیدانست
چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دستگيرش شود اما همچنان در هر جائی که سنگ را قرار میداد سرد بود
تا اينکه يک روز وسوسه شد تا از راز
اين سنگ آگاه شود.
تیشهای با خود برد و سنگ را به دو نيم کرد، آه از نهادش بر آمد. ميان سنگ موجودی بسيار ريز مانند کرم زندگی میکرد!
رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد و گفت:
خدايا، ای مهربان
تو که برای کرمی این چنين میاندیشی
و به فکر آرامش او هستی
پس ببين برای من چه کردهای
و من هيچگاه سنگ وجودم را نشکستم
تا مهر تو را به خود ببینم.
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda
همه چیز در زندگی گذرا و موقتی است
هر وقت باران بیاید، بالاخره بند خواهد آمد
هر وقت ضربه میخورید، بالاخره خوب میشوید
بعد از تاریکی همیشه روشنایی ست
هر روز صبح طلوع خورشید میخواهد همین را بگوید اما شما یادتان میرود
و در عوض فکر میکنید که
شب همیشه باقی میماند
اما اینطور نیست، هیچ چیز همیشگی نیست
پس اگر اوضاع زندگی خوب است
از آن لذت ببرید چون همیشگی نیست
اگر اوضاع بد است، نگران نباشید
چون این شرایط هم همیشه نمیماند
فقط به این دلیل که در این لحظه زندگیتان سخت شده، به این معنی نیست که نمیتوانید بخندید
فقط به این دلیل که چیزی اذیتتان میکند
به این معنی نیست که نمیتوانید لبخند بزنید
هر لحظه برای شما شروعی تازه
و پایانی تازه است
هر لحظه فرصت جدیدی به شما داده میشود، فقط باید از این فرصت بهترین استفاده را بکنید.
➯ @Arameeshbakhoda
⚠️ #تلنگـــرامـــروز
ماهی تا #دهانـــــش بسـته باشد
کسی نمیتواند آن را صيد ڪند
#رازهايـت را فاش نڪن
بعضیها در آرزوی صيد يك اشـتباه
در انتظار نشـــستهانـد ...
اشـــتباه اصلی ما در زندگـــی
هـــــزاران ڪار غلطی نيست
ڪه انجام میدهیم
بلڪه هزاران ڪار درستی است
ڪه برای اشــخاص غـلط
انجام میدهيــم.
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
داشتم برگههای دانشجوهامو صحیح میکردم
یکی از برگههای خالی حواسمو به خودش جلب کرد...
به هیچ کدام از سوالها جواب نداده بود!
فقط زیر سوال آخر نوشته بود:
نه بابام مریض بوده، نه مامانم
همه صحیح و سالمن شکر خدا
تصادف هم نکردم، خواب هم نموندم،
اتفاق بدی هم نیفتاده
دیشب تولد عشقم بود
گفتم سنگ تموم بذارم براش
بعد از ظهر یه دورهمی گرفتیم با بچهها
شام هم بردمش نایب و یه کباب و جوجه ترکیبی زدیم. بعد گفت: بریم دربند؟ پوست دستمون از سرما ترک برداشت ولی میارزید
مخصوصاً باقالی و لبوی داغ چرخیهای سر میدون، بعدش بهونه کرد بریم امامزاده صالح دعا کنیم به هم برسیم
رفتیم دیگه تا ببرمش خونه و خودم برگردم این سر تهرون، ساعت شده بود یک شب
راست و حسینی حالش رو نداشتم درس بخونم، یعنی لای جزوههارو باز کردما، اما همش یاد قیافش میافتادم وقتی لبو رو مالیده بود رو صورتش خندم میگرفت و حواسم پرت میشد
یهویی هم خوابم برد بیهوش شدم انگار
حالا نمره هم ندادی، نده فدا سرت
یه ترم دیگه آوارت میشم نهایتش
فقط خواستم بدونی که بیاهمیتی و این چیزا نبوده یه وقت ناراحت نشی
چند سال بعد، تو یک دانشگاه دیگر
از پشت زد روی شانهام گفت:
اون بیستی که دادی خیلی چسبید
گفتم: اگه لای برگت یه تیکه لبو میپیچیدی برام بهت صد میدادم بچه
خندید و دست انداخت دور گردنم
گفت: بچمون هفت ماهشه استاد
باورت میشه!؟
عکسش را از روی گوشیش نشانم داد خندیدم
گفت: این موهات رو کی سفید کردی؟
این شکلی نبودی که ...
نشستم روی نیمکت فلزی و سرد حیاط
نشست کنارم دلم میخواست براش بگم که یک شبی هم تولد عشق من بود
که خودش نبود، دورهمی نبود
نایب نبود، دربند نبود، امامزاده صالح نبود،
فقط سرد بود ....
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda