➯ @Arameeshbakhoda
زندگی به یک #دوچرخه میماند
اگر یکسره و بیتوقف
در مسیرهای سخت رکاب بزنی
جایی در میانهٔ راه
تکههای دوچرخه از هم باز میشود
و تو میمانی و زخمهای روی تن
و حسرت مسیرهای نرفته ...
اگر رکاب نزنی حرکت نمیکنی
و اگر بیش از اندازه آهسته رکاب بزنی
تعادلت بهم میریزد و زمین میخوری
این تویی که تصمیم میگیری
هر از گاهی توقف کنی
پیچ و مهرهها را محکم کرده
دستی به سروگوش دوچرخهات بکشی
نفسی تازه کنی و با خیالی آسوده
مسیر خوشبختیات را طی کنی
این تویی که تصمیم میگیری
با چه سرعتی برانی
که نه آنقدر کم باشد که بیحرکت
اندر خم کوچهای بمانی
و نه آنقدر زیاد، که زمین بخوری ...
💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠
🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷
⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
#فکر_نان_کن_که_خربزه_آب_است
در روزگاران قدیم دو دوست بودند
که کارشان خشتمالی بود
از صبح تا شب برای دیگران خشت درست میکردند و اجرت بخور و نمیری میگرفتند
آنها هر روز مقدار زیادی خاک را با آب مخلوط میکردند تا گل درست کنند، بعد به کمک قالبی چوبی، از گل آماده شده خشت میزدند
یک روز ظهر که هر دو خیلی خسته و گرسنه بودند یکی از آنها گفت:
هرچه کار میکنیم باز هم به جایی نمیرسیم، حتی آنقدر پول نداریم که غذایی بخریم و بخوریم
پولمان فقط به خریدن نان میرسد
بهتر است تو بروی کمی نان بخری و بیاوری و من هم کمی بیشتر کار کنم تا چند تا خشت بیشتر بزنم
دوستش با پولی که داشتند، رفت تا نان بخرد، به بازار که رسید، دید یکجا کباب میفروشند و یکجا آش، دلش از دیدن غذاهای گوناگون ضعف رفت
اما چه میتوانست بکند
پولش بسیار کم بود به سختی توانست جلوی خودش را بگیرد و به طرف کباب و آش و غذاهای متنوع دیگر نرود
وقتی که به سوی نانوایی میرفت
از جلوی یک میوه فروشی گذشت
میوه فروش چه خربزه هایی داشت!
مدتها بود که خربزه نخورده بود
دیگر حتی قدرت آن را نداشت که قدم از قدم بردارد، با خود گفت: کاش کمی بیشتر پول داشتیم و امروز نهار نان و خربزه میخوردیم
حیف که نداریم
تصمیم گرفت از خربزه چشم پوشی کند و به طرف نانوایی برود اما نتوانست
این بار با خود گفت: اصلاً چه طور است به جای نان خربزه بخرم خربزه هم بد نیست آدم را سیر میکند
با این فکر هرچه پول داشت، به میوه فروش داد و خربزه ای خرید و به محل کار برگشت
در راه در این فکر بود که آیا دوستش از او تشکر خواهد کرد؟ فکر میکرد کار مهمی کرده که توانسته به جای نان، خربزه بخرد
وقتی به دوستش رسید او هنوز مشغول کار بود، عرق از سر و صورتش میریخت و از حالش معلوم بود که خیلی گرسنه است
او در حالیکه خربزه را پشت خودش پنهان کرده بود به دوستش گفت: اگر گفتی چی خریدهام؟
دوستش گفت: نان را بیاور بخوریم که خیلی گرسنهام، مگر با پولی که داشتیم چیزی جز نان هم میتوانستی بخری؟
زود باش تا من دستهایم را بشویم
سفره را باز کن
مرد وقتی این حرفها را شنید کمی نگران شد و با خود گفت: نکند خربزه سیرمان نکند
دوستش که برگشت دید که او زانوی غم بغل گرفته و به جای نان خربزه ای در کنار اوست
در همان نگاه اول همه چیز را فهمید
جلوی عصبانیت خودش را گرفت و گفت:
پس خربزه دلت را برد؟
حتماً انتظار داری با خوردن خربزه بتوانیم تا شب گل لگد کنیم و خشت بزنیم
نه جان من، نان قوت دیگری دارد
خربزه هر چقدر هم شیرین باشد
فقط آب است...
آن روز دو دوست خشتمال به جای نهار خربزه خوردند و تا عصر با قار و قور شکم و گرسنگی به کارشان ادامه دادند
از آن پس، هر وقت بخواهند از اهمیّت چیزی و در مقابل، بی اهمیّت بودن چیز دیگری حرف بزنند میگویند:
"فکر نان کن که خربزه آب است"
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda
یک درخت میتواند شروع یک جنگل باشد
یک لبخند میتواند آغازگر یک دوستی باشد
یک دست میتواند یاریگر یک انسان باشد
یک واژه میتواند بیانگر هدف باشد
یک شمع میتواند پایان تاریکی باشد
یک خنده میتواند فاتح دلتنگی باشد
امید میتواند رافع روحتان باشد
یک نوازش میتواند راوی مهرتان باشد
یک زندگی میتواند خالق تفاوت باشد
امـروز آن يك بـاش...
💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠
🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷
⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
قسمتی از داستان زن آقا
✍نوشته میرخدیوی
َيه تیکّه پارچه تمیز آوردُم بَستُم به سَرش گفتُم خُب مُسِلمون هر چیزی راهی دِره
تو اگه خاطِره مُوره مِخی عَقدُم کن خُب
کَل اِبرام گفت مُو هیچی نِدِرُم
اِلاّ همی سطلل آب کشی
گفتم عیبی نِدِره! مَرد که هَستی؟
گفت: ها…خیلی…! خیلی مَردُم…!
خلاصه عَقدُم کِرد
یک دوهفته گذشت یک شب جمعِهای بود که نِصبه شبی آمد بره تو حیاط مُستِراب چاهِه مُستِراب زیر پاش لُمبید کَل اِبرام اُفتاد تو چاه
هر چی جیغ کیشیدُم گیسامِه کَندُم هیشکی از خانش دَر نیامد
مویَم خسته رفتُم گیریفتم خوابیدُم
صبح رَفتُم سَر گذر یک بنایی آوردُم سر چاهه بَستِگ خودُمَم حلوا براش پُختُم خوردُم
بنّاهِه که کارش تموم رَفت یک چایی براش بُردُم نشستُم پهلوش یَکَم دَرد دِل کِردُم تا دِلُم وابره
بهش نِگفتُم که شوهَرُم تو چاهه خِلا بوده ترسیدُم واز بره راپُرت بده اَمنیهها بیریزن توی خانه
چیکار به ای کارا دِره
بهش گفتم ای اُتاقا قدیمیه پُره از کُخ کِلَخ و کِلپَسّه، مویَم که تِنهایُم شبا مِتِرسُم باخوابُم توی اُتاق
خلاصه بناهه هم سر درد دلش وارَفت فهمیدُم زنش مریضی لاعَلاج دِره دِلُم سوختِگ بَراش
بَعدِشَم گفت اگه زنش بُرُم یک دَستی به در و دیفال خانه میکیشه یک اُتاق دیگه هم گوشه حیاط دُرست مُکنه
مویَم دیدُم هم فالِه هم تِماشا
چارقَدُمِه قُرص بَستُم چادِرمِه سَرُم کِردُم با هم رَفتِم پهلو پیشنماز محل عَقدِمان کرد
خیلی غیرتی بود، هَمَش به مُو مُگفت روتِه بیگیر حاج خانوم
بهش مُگفتَن اُستا رحیم بنّا
دور گلکاری دَروازه قوچون یَک قِصابی بود که از اونجه گوشت میگیریفتُم
قِصابه خاطِرُمِه ماخواست، هر وَقت که مِرَفتُم دَر دِکونِش گوشت بیگیرُم گوشت مَقبول مِداد بهم شَلحِه مَلحِه هاشَم هَمه ره سِوا مِکِرد
فهمیده بود مُو خیلی ماهيچه دوست دِرُم همیشه دوسه تا جُدا مِذاشت بَرام پولِشَم نِمیگیریفت
خجالتی بود بنده خدا
یَکبار که رَفتُم گوشت بیگیرُم یَک تِلِسگِه اَنگور داد بهم خوردُم تا ماخواستُم پولِ گوشتِه بُدُم دَستُمِه گیریفت!
آمدم بیام بیرون دیدُم اوستا رحیم دَم دَر واستادِه! خدا بیامرز دَستِشه بلند کِرد شَرقی زَد تو گوشم، بعدِشَم رَفت قِصابه ره بزنه که قِصابه با ساطور زَد به مَغز سَرش همونجه تِموم کِرد
دیگه به تَنگ آمده بودُم
همه مُگفتَن مُو سَر خورُوم
مویَم گفتم حالا که مِگِن مو سَرخورُوم
مویَم دیگه عرُوس نِمُرُم
هر کی میامد خواستِگاری جواب مِکِردُم
ولی مَگه گذاشتن
هی پیغوم پَسغوم که میرزا علی دِلاک حموم کوچه نور مِخه بیه خواستِگاری
خُب ای میرزا علی خوش بَر و رو بود موهاشَم آلا گارسُنی دُرُست مِکِرد مُویَم هَمچی بگی نِگی دِلُم ماخاستِش
نِکه مُو بچه نیاوُرده بودُم بره هَمی خوب مُونده بودُم
بنده خدا یک کِلّه قند با یک قواره ساتَن آوُرد صیغه خوندَن رَفتُم خانه بَخت
با هم خیلی خوب بودِم تا ایکه یَک هفته بعدش با دوچرخِه رَفت زیر گاری اسبی
راحَت رَفت بنده خدا…مرد خوبی بود
صُب رَفتُم یَک پولی دادُم به دونفر آمَدَن سَرشه گیریفتَن بُردَنِش
خودمَم گیسامِه شانه کِردُم عَطِر زَدُم به خودُم رَفتُم پیش آسِد جعفر بهش گفتُم که میرزا علی مُرد سّید جان
آسِد جعفرَم دِستاشِه بُرد بالا گفت خدا رَحمتِش کُنه ایشالان
بعدِشَم هَمونجه مُوره عَقد کِرد بَعدِ چَن وَخ بود که فهمیدُم آسِد جعفر چارتا زن عقدی دِره با شیش تا زن صیغِگی
شب سوم حساب کِردُم دیدُم ای سِّید جَد به کِمَر زده دَه تا زن دِره
اووَخ مُو باید چشم بیکیشُم دَه شب بُگذِره تا آسِد جعفر بیه پیش مُو
مُویَم تو دِلُم یَک نیّتی کِردُم رَفتُم گفتُم سّید جان یَک اِستِخاره بیگیر بَرام اِلهی قربون هَمو جَدِت بُرُم بیبینُم خوب میه یا بَد
آسِد جعفرَم اِستِخاره گیریفت گفت: بسیار خوب آمد ضَعیفِه
مَعطَلی جایز نیست
مُویَم زود رَفتُم از هَمو گرد سفید یَکَم رختم تو لیوان یَکَمَم عرق بید مِشک و شیره نِبات با تُخم شَربَتی رختُم توش بَراش آوُردُم که یَک نِفَس تا تَه خوردِگ بَعدِش گفت: ایشالان که از حوض زَمزَم آب بُخُوری اَقدَس جان بعدِشَم یک جیغی کیشید قُجمِه رَفت تِلپی اُفتاد مُرد
راحَت رَفت بنده خدا
مُویَم نِشَستُم بالا سرش شیون کِردُم ماخواستُم موهامِه بکِّندُم دیدُم حیف موهام نیست به ای خوبی
خودش اِستِخاره گیریفته بود
گفت مَعطلی جایز نیست، به ماچّه اَصَن
خُلاصه دیگه اَزو روز با خدای خودُم عَهد کِردُم که دیگه عروس نِرُم
اَگه هَوَس بود هَمی یَک چَند با مُوره بَس بود
ها بابا….
شوهر ماخام چیکار کُنُم
ها وُالله…!!
✍ زنده یاد میرخدیوی، مشهد
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➯ @Arameeshbakhoda
خـــوشبختـی
بجـز ایـن نیسـت
که تــــو فرصـت ایـن را داری
یـک روز دیگـر نیـز
بـه همـه عـزیـزانـت
ســـلام بگـویی
و با انـرژی تمـام به آنهـا بگـویی
ڪه دوستشـان داری ...
الهـی ...
در کنـار خـانـواده و دوستـانتـون
بهتـرین آدینـه رو داشتـه باشیـد
دورهمـیتـون صمیـمی
خنـدههاتون زیـاد
سـلامتـی و دلخـوشی
مهمـان همیشگـی شمـا عـزیـزان باشـه
🌸🌷صبـح آدینـهتـون گلبـارون 🌷🌸
➯ @Arameeshbakhoda
🍃جمعـهها بايد يك قلم برداشت
☘آغشته كرد بہ تمام رنگهاى پر از اميد
🍃پر از دوست داشتن
☘و كشيد روى هفتهاى ڪه براى خودمان
🍃خواسته يا ناخواسته
☘سياه و سفيد كرديم
🍃جمعـهها را بايد رنگى سر كرد
☘رنگ دوست داشتن، رنگ اميد
🍃رنگ زندگى، رنگ خانواده
☘پاك كنيد تمام آنهايى ڪه رفتند
🍃و رنگ بپاشيد روى دلتان
☘كه اگر ذرهاى دلشان با شما بود
🍃هيچ وقت رفتن را ترجيح نمیدادند!
☘بیخیال تمام آنهايى ڪه
☘گوشه ذهنتان را اِشغال كردند!
🍃ما، مسئول رفتار آدمها نيستيم
☘خوبى اگر میكنیم
🍃بايد برای دل خودمان باشد
دلتنگم...
دلتنگ گذشته
دلتنگ خانه مادربزرگ
دلتنگ جمعههایی که همه خانه مادربزرگ جمع میشدیم
دلتنگ بازی با بچههای فامیل
دلتنگ آبتنی توی حوض و خوابیدن توی پشهبند
دلتنگ یک سفره از این سر تا آن سر خانه
و کلی آدم، که حالشان خوب بود
و با دیدن هم حالشان بهتر میشد
دلتنگ آن سالهام
دلتنگ آن روزها
دلتنگ صبحهای جمعه
که کله سحر بیدارمان میکردند
چقدر میخوابید، حلیم و نان داغ خریدم دورهمی بخوریم
بارها و بارها من و خواهرم غرغر کردیم که ما فقط یک صبح جمعه برای خواب داریم
شاید هم توی دلمان میگفتیم اصلاً حلیم نخواستیم
اما... حالا که فکر میکنم میبینم
تمام خوابها فدای سرت مادر
تمام خوابها فدای سرت مادربزرگ
تمام خوابهای دنیا فدای سرت بابا
تو حلیم و نان داغ بخر
من تمام خوابهای صبح جمعه را حرام میکنم
دلتنگم....
دلم کمی قدیم میخواهد!
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda
🌸عصـرهای جمعـه بایـد کنار یک
☕️فنجـان چـای نشسـت
🌸و خـاطرات خـوب زنـدگی را
☕️مـرور کرد ....
🌸بی هیچ قضـاوت و حسرتی
☕️همیـن که خوبیها یـادمان مـانده
🌸نعمـت بـزرگی است...
☕️قـدر زنـدگی رو بدونیـم
🌸و از بـا هـم بـودن لـذت ببریـم
☕️شیـرینی زنـدگی
🌸همیـن دقـایق کنـار هـم بـودن اسـت
☕️همیـن نـگاههـای پـر مهـر
🌸همیـن محبـتهای بـیریـا
☕️و همیـن خنـدههای یهـویـی
دوسـت مـن
بیـائیـم زنـدگی را زیبـا
زنـدگی کنیـم🌸
عصـر آدینـهتون شیـرین و دلچسب🌸
💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠
🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷
⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
⛔️⚠️ داستان مهم و هشدار دهنده ⛔️⚠️
دختر گلم دختر گلم حالا شده همسر گلم!
نقل یک ماجرای واقعی
دختری حدود 20 ساله در دانشگاه برای مشاوره به من مراجعه کرده بود و میگفت:
من عاشق شدهام!
گفتم: عاشق چه کسی؟
گفت: عاشق شوهر خالهام شدهام!
و این صرفاً یک عشق ظاهری و قلبی نیست بلکه قضیه ازدواج در میان است!
به خانمش که خاله من است گفته میخواهی از زندگی من بیرون برو! میخواهی بمان من میخواهم زن بگیرم!
فقط به او نگفته که زن دومم دختر خواهر خودت است!
گفتم: چند سالش است لابد خیلی خوش تیپه!؟
گفت: شاید برای دیگران نباشه چون حدود 60 سال دارد ولی برای من هست!
گفتم: حتماً خیلی پولداراست؟
گفت: نه راننده مردم است!
بعد با نگاهی طلبکارانه به من گفت:
حاج آقا! حالا هم پیش شما نیامدهام به من بگویید اسغفرالله و از این حرفها
بلکه آمدهام که به من بگوئید مادرم را چکار کنم مادری که شنیده شوهر خواهرش میخواهد دوباره زن بگیرد سکته ناقص را زده است
اگر بفهمد زن دوم این آقا، دختر خودش است حتما میمیرد، میخواهم بدانم جان مادرم ارزش عشق من را دارد یا نه؟!
گفتم: قبول داری خیلی عجیب است
دختری بیست و یکی دو ساله با مردی حدود 60 ساله ازدواج کند!؟
گفت: راستش را بخواهید نمیدانم چی شد ولی یک چیزی را خیلی خوب میدانم
مسافرت میرفتیم خیلی با شوهر خالهام راحت بودم مثل پدرم بود
والیبال بازی میکردیم توپ بر سر و کله من میزد و درد دلهای خصوصی
پیامهای قشنگ و عاشقانه،
حتی پدر و مادرم میدانند که من با شوهر خالهام راحتم اما خبر از عشق ما ندارند.
بعد از مدت طولانی دختر گلم، دختر گلم
تبدیل به همسر گلم شد!
💠🔹حضرت علی علیهالسلام درباره سخن گفتن با زن نامحرم فرمود:
ای بندگان خدا!
بدانید که گفتگو و اختلاط مردان با زنان نامحرم سبب نزول بلا و بدبختی خواهد شد
و دلها را منحرف میسازد
و پیوسته به زنان چشم دوختن
نور چشم دل را خاموش میگرداند
و همچنین با گوشه چشم به نامحرم نگاه کردن از حیله و دامهای شیطان است»
📚بحارالانوار، جلد۷۴ صفحه۲۹۱
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
انسانهایی ڪه زیبا فکر میکنند
با دیگران با محبت رفتار میکنند
شکرگزار هستند
خودشان را دوست دارند
بہ زندگی لبخند میزنند
و بخشنده هستند
انسانهایی که حتی در بدترین شرایط
و رویدادها، سعی میکنند جنبه مثبت
قضایا را پیدا کنند و ببینند
انسانهایی ڪه با جنس زندگی و عشق
هماهنگ هستند و همیشه در هر مکانی
بذر امید و شادی میپاشند
اینگونه افراد مغناطیس عشق هستند
و مغناطیس عشق، جاذبهای قوی دارد
و هر چیز زیبایی را بہ سمت خودشان
جذب میکند
زندگی آنقدر ارزش دارد ڪه
بہ خاطر آن
از همهٔ هستی خود مایه بگذاریم
تا قصری با شکوه از مهربانی
محبت، عشق و دوستی بنا کنیم
و زندگی آنقدر بی ارزش است ڪه
نباید بہ خاطر آن دلی را بیازاریم
و برای رسیدن بہ قلههای فانی دنیا
دست بہ هر کاری بزنیم …
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda
بہ خاطر خودتون، برای خودتون
هر آنچه ڪه در توان دارید بذارید
و بہ سمت اهدافتون حرکت کنید
شما تنها کسی هستید ڪه مسئولیت زندگی خودتون رو در اختیار دارید
باید با تمام قدرتی که دارید
بہ هدف هاتون بچسبید
و اونهارو حتماً بہ دست بیارید
اهمیتی نداره که چقدر شکست میخورید و یا چقدر تلاش میکنید
تا زمانی که اون چیزی رو ڪه
لایقش هستید رو بہ دست نیاوردید
باید ادامه بدید...
💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠
🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷
⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
روزی مردی خواب عجیبی دید!
خواب دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه میکند
هنگام ورود، دستهٔ بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کار هستند و تند تند نامههایی را که توسط پیکها از زمین میرسند، باز میکنند و آنها را داخل جعبه میگذارند
مرد از فرشتهای پرسید: شما چکار میکنید؟ فرشته در حالی که داشت نامهای را باز میکرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل میگیریم
مرد کمی جلوتر رفت
باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت میگذارند و آنها را توسط پیکهایی به زمین میفرستند
مرد پرسید: شماها چکار میکنید؟
یکی از فرشتگان با عجله گفت:
اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمتهای خداوند را برای بندگان به زمین میفرستیم
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است! با تعجب از فرشته پرسید:
شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است، مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب میدهند
مرد از فرشته پرسید:
مردم چگونه میتوانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده،
فقط کافیست بگویند #خداروشـکر
خـ♡ـدایــا
به آنچه که دادی تشکـر!
به آنچه که ندادی تفکـر!
به آنچه که گرفتی تذکـر!
که داده ات نعمـت!
نـداده ات حکمـت!
و گرفتـه ات عبـرت است!
یا رب، آنچه خیـر است تقـدیر ما کن!
و آنچه شـر است از ما جـدا کن
همیشه شکرگزار نعمتهای الهی باشید.
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda