#تلنگــــــر
#چقدرزوددیرمیشود🍃🍂
قبلنا تو مهمونیها همه
به شکل (O) مینشستند
و با هم حرف میزدند...
یکم که گذشت تلویزیون اومد تو خونهها
همه تو مهمونیها به شکل (ن) مینشیتند
تلویزیون جلو و بقیه روبروش!
اما الان همه تو مهمونیها
اینجوری مینشینند (: : : : : : : . .)
هر کسی با گوشی خودش!
اگه گفتی اون دو نقطه تنها آخر
چه کسانی هستند...؟؟!
پدربزرگ و مادربزرگ هستند که گوشی ندارند، اگه هم دارند اینترنت و تلگرام و اینستاگرام ندارند!!!
همونها که قبلا برای جمع های مهمونی خاطره تعریف میکردند و الان متعجبانه به دیگران نگاه میکنند!!
همونها که کم کم از بین ما میرند
و ما یادمون میره یه زمانی پیش ما بودند
به احترام بزرگترها در مجالس و مهمونیها
گوشیهامون رو از جیبهامون درنیاریم
و بعد تأسف نخوریم که چقدر زود دیر شد!
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
💠 • ° 🔸 ◎﷽◎ 🔸 ° • 💠
🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷
⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
داستان واقعی که در پاکستان اتفاق افتاده است!
دکتر ایشان، پزشک و جراح مشهور پاکستانی، روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد، با عجله به فرودگاه رفت.
بعد از پرواز، ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه که باعث از کار افتادن یکی از موتورهای هواپیما شده، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم
بعد از فرود هواپیما دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت:
من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه، برای من برابر با جان خیلی از انسانهاست و شما میخواهید من شانزده ساعت در این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم؟
یکی از کارکنان گفت:
جناب دکتر اگر خیلی عجله دارید میتوانید یک ماشین دربست بگیرید، تا مقصد شما، سه ساعت بیشتر نمانده است
دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد به طوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود
ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگر راه را گم کرده است، خسته و کوفته و درمانده و با ناامیدی به راهش ادامه داد، که ناگهان کلبهای کوچک توجه او را به خود جلب کرد ...
کنار آن کلبه توقف کرد و در را زد،
صدای پیرزنی را شنید:
بفرما داخل هر که هستی در بازه
دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند، پیرزن خنده ای کرد و گفت:
کدام تلفن فرزندم؟
اینجا نه برقی هست و نه تلفنی
ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تا خستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جان بگیری
دکتر از پیرزن تشکر کرد و مشغول خوردن شد، در حالیکه پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود
که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود، که هر از گاهی بین نمازهایش، او را تکان میداد
پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود، بعد از اتمام نماز و دعا
دکتر رو به او کرد و گفت:
بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی تو شدم، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود
پیرزن گفت:
شما رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش میهمان نوازیتان را کرده است
من همه دعاهایم قبول شده، بجز یک دعا
دکتر ایشان میپرسد:
چه دعایی؟
پیرزن میگوید:
این طفل معصومی که جلو چشم شماست، نوه من هست که نه پدر دارد و نه مادر
به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجز هستند
به من گفتهاند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست،
ولی هم او خیلی از ما دور هست و دسترسی به او مشکل هست و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم
و هم میگویند هزینه عمل جراحی او خیلی گران است و من از پس آن برنمیآیم
میترسم این طفل بیچاره و مسکین
خوار و گرفتار شود
پس از خدا خواستهام که چارهای برای این مشکل جلویم بگذارد و کارم را آسان کند!
دکتر ایشان در حالیکه گریه میکرد گفت:
به والله که دعای تو، هواپیماها را از کار انداخت و باعث زدن صاعقهها شد و آسمان را به باریدن وا داشت ...
تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند!!!
من بخدا هرگز باور نداشتم که الله عزوجل با یک دعا، این چنین اسباب را برای بندگان مؤمنش مهیا میکند و بسوی آنها روانه میکند.
وقتی که دستها، از همه اسبابها کوتاه میشود و امید، حتی در تاریکیها همچنان ادامه دارد،
فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا میماند و راهها از جایی که هیچ انتظارش را ندارید باز میشود.
هر جایی که امید ادامه دارد، تمام کائنات در راستای خواستهٔ او تلاش میکنند.
همیشه در فشار زندگی اندوهگین مشو
شاید خداست که در آغوشش میفشاردت
برای تمام رنجهایی که میبری صبر کن!
#صبر اوج احترام به #حکمت خداست...
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➯ @Arameeshbakhoda
🌷سبد امروز را پُر میکنیم
💗از محبت، دوستی، عشق و امید
🌷و میخوانیم سرود خوشبختی را
💗ان شاءالله اطرافمان
🌷پر از شکوفہ های اجابت
💗و عشق و برکت شود
🌷هدیهام را پذیرا باش
💗هدیهای همراه با
🌷عشق و مهر و محبت
💗نیکی و دعای خیر
🌷یکرنگی و صداقت
💗و یک دنیا آرزوی خوشبختی
🌷تقدیم به شما دوستان خوبم
ماه شهریور
یک دختر بچهٔ لوس و لجباز است!
همین که از راه میرسد، اضطراب و تشویش را در دل و جان آدمهای لم دادهٔ وسط تابستان میاندازد ...
اصلاً انگار خلق شده تا آرامش
و خیال راحت را از آدم بگیرد
شبیه ناظم اخموی مدرسه
یا چیزی شبیه یک تلنگر محکم و نفرت انگیز وسط یک خواب شیرین و لذت بخش !
من از شهریور، فقط حساسیتهای فصلیاش را به یاد دارم، با قرصهای آنتی هیستامین و چشمانی پف کرده و خواب آلود !
انصافاً ماه چندان بدی هم نیست
اما زیاد هم به دل آدم نمینشیند!
برای منی که از خداحافظی بیزارم
پایان تابستان و تعطیلات و این حال و هوای جانانه، میتواند بدترین اتفاق ممکن باشد!
بالاخره این ته تغاری منظم و عجول تقویم هم "مأمور است و معذور"
ولی پایان تابستان
با هیچ توجیهی، دل انگیز نخواهد شد!
حتی اگر فصل بعدی ...
فصل زیبای "پائیـز" باشد!
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda
چراااا وقتی ماشینت جوش میاره
حرکت نمیکنی!؟
میزنی کنار و میایستی!
بله ....
چون ممکن است اتصالاتش آتش بگیرد
و به خودت و دیگران صدمه بزند !
خودت هم همینطوری عزیزم
وقتی جوش میاری
عصبی و عصبانی میشوی....
در این حال تخته گاز نرو !
بزن کنار
ساکت باش و هیچ نگو...!
⚠وگرنه هم به خودت آسیب میزنی
هم به اطرافیان و ارتباطاتت...
💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠
🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷
⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
و این هم خداحافظی یا وصیت نامه یکی از غولهای ادبیات قرن بیستم و برنده نوبل ادبیات، خالق صد سال تنهائی
گابریل گارسیا مارکز به سرطان لنفاوی مبتلاست و میداند عمر زیادی برایش باقی نیست
بخوانید چگونه در این نامهٔ کوتاه از جهان و خوانندگان خود خداحافظی میکند:
اگر پروردگار لحظهای از یاد میبرد که من آدمکی مردنی بیش نیستم و فرصتی ولو کوتاه برای زنده ماندن به من میداد از این فرصت به بهترین وجه ممکن استفاده میکردم
به احتمال زیاد هر فکرم را به زبان نمیراندنم، اما یقیناً هرچه را میگفتم فکر میکردم
هر چیزی را نه به دلیل قیمت که به دلیل نمادی که بود بها میدادم
کمتر میخوابیدم و بیشتر رویا میبافتم، زیرا در ازای هر دقیقه که چشم میبندیم، شصت ثانیه نور از دست میدهیم
راه را از همان جایی ادامه میدادم که سایرین متوقف شده بودند و زمانی از بستر بر میخواستم که سایرین هنوز در خوابند
اگر پروردگار فرصت کوتاه دیگری به من میبخشید، سادهتر لباس میپوشیدم، در آفتاب غوطه میخوردم و نه تنها جسم که روحم را نیز در آفتاب عریان میکردم
به همه ثابت میکردم که به دلیل پیر شدن نیست که دیگر عاشق نمیشوند، بلکه زمانی پیر میشوند که دیگر عاشق نمیشوند
به بچهها بال میدادم، اما آنها را تنها میگذاشتم تا خود پرواز را فرا گیرند
به سالمندان میآموختم با سالمند شدن نیست که مرگ فرا میرسد، با غفلت از زمان حال است
چه چیزها که از شما [خوانندگانم] یاد نگرفتهام،
یاد گرفتهام همه میخواهند بر فراز قلهٔ کوه زندگی کنند و فراموش کردهاند مهم صعود از کوه است
یاد گرفتهام وقتی نوزادی انگشت شصت پدر را در مشت میفشارد، او را تا ابد اسیر عشق خود میکند
یاد گرفتهام انسان فقط زمانی حق دارد از بالا به پایین بنگرد که بخواهد یاری کند تا افتادهای را از جا بلند کند
چه چیزها که از شما یاد نگرفتهام
احساساتتان را همواره بیان کنید
و افکارتان را اجرا
اگر میدانستم امروز آخرین روزی است که تو را میبینم، چنان محکم در آغوش میفشردمت تا حافظ روح تو گردم
اگر میدانستم این آخرین دقایقی است که تو را میبینم، به تو میگفتم «دوستت دارم»
و نمیپنداشتم تو خود این را میدانی
همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلتها به ما دهد
کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آنها علاقه و نیاز داری مراقبشان باش
به خودت این فرصت را بده تا بگویی:
«مرا ببخش» «متاسفم»
«خواهش میکنم» «ممنونم»
و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن
هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری
خودت را مجبور به بیان آنها کن
به دوستان و همهٔ آنهایی که دوستشان داری بگو چقدر برایت ارزش دارند، اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود و روز بیارزشی خواهی داشت همراه با عشق
گابریل گارسیا مارکز
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➯ @Arameeshbakhoda
✨اعمـال هنگـام خـواب😴
هـر ڪس قبـل از خـواب آنقدر
اسـم #یـاڪریـم را بگویـد
ڪه خـوابـش ببـرد
ملائڪه مدامی ڪه خواب است
برای او دعـای مستجاب کنند
آرزو میکنـم شـبهایتان
همیشـه پر ستـاره و زیبـا باشـد
شبتـ🌙ـون مـنـور بہ نـور حـق🌟
تو را از شیر میگیرند
تا بوی کودکیت را از یاد ببری ...!
و این اولین تجربه انسان است
برای از دست دادن چیزی ڪه دوستش میدارد.
و بعدها ياد میگیری ڪه خیلی چیزها را ڪه دوست داری از دست بدهی
از عروسک هایت
تا آدمهای دور و برت
تا پدر، مادر، خواهر، برادر
همسر، فرزند، رفیق، سلامتی
و عشقهای فراموش نشدنی
مثل فیلمها !
گاهی حال دلمان خوب نیست
و گاهی حال جسممان
باید بدانیم تقدیر دست اوست
و آنچه نوشته بیشک اتفاق خواهد افتاد
اما گاهی دعاهایمان سپر بلا میشود
چه بہ وقت گرفتاری و چه بیماری
اما باید دانست
همهٔ زندگی، صحنههای یک فیلم است
از هر سکانس و صحنه فیلم باید لذت برد
نگران آخر فیلم نباشید
هر وقت فیلم تمام شد خودش مینویسد:
← پــــایــــان →
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➯ @Arameeshbakhoda
قــوی بـاش و نتــرس..
از هر چی بترسی سرت میاد!
هــرگـاه بتـرسی، شکست میخـوری
⇠ تــرس از تنگدستی!
⇠ تــرس از شکست!
⇠ تــرس از دست دادن!
تــرس هیچ قـدرتی برایت بجـا نمیگذارد!
وقتی هراسانی، آنچه ڪه از آن بیم داری
را بہ سوی خود میکشانی…
آنقـدر قـوی بـاش
تا هـر روز بـا زنـدگی روبـرو شـوی
زنـدگی یـک مسابقـه نیسـت،
بلڪه سفری است ڪه هر قدم از مسیر آن را
باید لمس کرد، چشید و لذت برد…
💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠
🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷
⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند
با بخشیدن عشقشان را معنا میکنند
برخی دادن گل و هدیه و حرفهای دلنشین را راه بیان عشق عنوان کردند.
شماری دیگر هم گفتند با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی را راه بیان عشق میدانند.
در آن بین، پسری برخاست و پیش از اینکه شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند
داستان کوتاهی تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.
آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند در جا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود
شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود، رنگ صورت آنها پریده بود و در مقابل ببر، جرأت کوچک ترین حرکتی نداشتند
ببر آرام به طرف آنان حرکت کرد
همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد زجههای مرد جوان به گوش زن رسید
ببر رفت و زن زنده ماند
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد
راوی اما پرسید: آیا میدانید آن مرد در لحظههای آخر زندگیاش چه فریاد میزد؟
بچهها حدس زدند حتماً از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که عزیزم، تو بهترین مونسم بودی
از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد:
همه زیست شناسان میدانند ببر فقط به کسی حمله میکند که حرکتی انجام میدهد و یا فرار میکند
پدر من در آن لحظهٔ وحشتناک، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد.
این صادقانه ترین و بی ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda
سپیـدهٔ هر صبـح
شـروع خوبی برای همـراهی
با هستـی است
با احساسترین سمفونیطبیعت
صـدای قلـب است♥️
امروز صدای قلب خود را میشنوید
و این صدا دلنوازترین شعر مهربانی است
و ریتم آن، مارش گامهای استوار است
بسوی مؤفقیت ...
پس در این بامـداد
مهـربان و استـوار قـدم بردارید
ضـربان قلبتان ضـامن
مؤفقیـت گامهای شمـاست ...