هدایت شده از - والقلم -
خسته و خواب آلود با لباسِ غم به تخت خواب میروم ..
مثل هرشب نخ به نخ لباسم را اشك میریزم و اشك میریزم ؛ آنقدر اشك میریزم که خوابم ميبرد .
صبح که بیدار میشوم خود را برهنه میانِ تخت خواب میبینم ، فارغ از تن عریانَم بیرون میروم .
اما .. مردم خِجل از برهنه بودنم دست به دست هم میدهند و دوباره نخ به نخ لباسِ غَمَم را میدوزند ،
البته ؛ جایِ هیچ نگرانی نیست . چون دوباره شب میشود و من خسته و خواب آلود با لباسِ غم به تخت خواب میروم ..
مثل هرشب نخ به نخ لباسم را اشك میریزم و اشك میریزم ؛ آنقدر اشك میریزم که خوابم ميبرد .
بدونِ کوچکترین تغیری .
هعی روز میشود ، هعی شب میشود ، هعی روز میشود ، هعی شب میشود ..
اما جانماند که گهگاهي میانِ اشک ریختن هایم ، به دوستانم حسودی میکنم .
نه اینکه آنها لباسِ غم بر تن نداشته باشند ، نه ! فقط آنها بجایِ خسته و خواب آلود به تخت خواب رفتن و نخ به نخ اشك ریختن ، - آغوشي اَمن - دارند .
آغوشِ امني که هر ساعت ، هر دقیقه یا هر لحظه با فکر کردن به آن لباس غم را از تنشان جدا میکند ..
حال شما فکر کنید وقتی فکر کردن به آن آغوش برایشان این چُنین میکند ، حِس کردن و چشیدن و بوییدن و بوسیدن آن آغوش با لباس هایِ غم آنان چکار میکند ؟ ..
اما من بازهم مثلِ هرشب خسته و خواب آلود با لباسِ غم به تخت خواب میروم ..
مثل هرشب نخ به نخ لباسم را اشك میریزم و اشك میریزم ؛ آنقدر اشك میریزم که خوابم ميبرد .
- تا پایان ، راهِ درازی مانده .
●𝐋𝐈𝐇𝐀|لیها●
آرامِ دلی و مرهمِ جانی . .
اونقدر دوستت دارم که تک تک سلول هایم نام تو را جار میزنند…!
قحطی رفیق میآید نه هفت سال بلکه هفتصد سال!
در سیلوی قلبم ذخیره و پنهانت میکنم، بگو کنعانیان منتظر نباشند!
تقسیم شدنی نیستی حتی اگر یعقوب بیاید!
شده دِلتنگ شوی ، فاصله فرسنگ شود ؟!
یادِ شیرینِ کسی تیشهیِ هر سنگ شود ؟!
یه روز بالاخره بهت پیام میدم و میگم چقدر دلم برات تنگ شده، بعدم گوشیو از پنجره پرت میکنم بیرون.
لـرا اینجوری ابراز علاقه میکنـن :
ﻫﻤﻪ ﺑﯿﻨﻪ ﻭ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﻮﺍﻩ ﻋﺸﻘﺖ ؛
کس ﮐﺴﯽ ﻟﯿﻮﻩ ﭼﺸﺖ چی ﺧﻮﻡ ﻧﻤﻮﺍ .
همه عالم شدهاند خاطر خواه عشق تو ،
ولی هیچکسی مثل من دیوانه تو و
عشق تو نیست🥲'🤌🏻