eitaa logo
ذاکرین آل الله
254 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
289 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
🟠 بیست سال معصیت جوانی در بنی‌اسرائیل زندگی می‌کرد و به عبادت حق تعالی مشغول بود. روزها را به روزه و شب‌ها را به نماز و طاعت، تا بیست سال کارش همین بود، تا که یک روز فریب خورده و کم‌کم از خدا کناره گرفت و عبادت‌ها را تبدیل به معصیت و گناه کرد و از جمله گنه‌کاران قرار گرفت و در این کار بیست سال باقی ماند. یک روز آمد جلو آینه خود را ببیند، نگاه کرد دید موهایش سفید شده از معصیت‌های خود بدش آمد و از کرده‌های خود سخت پشیمان گردید. گفت خدایا بیست سال عبادت و بیست سال معصیت کردم، اگر برگردم به‌سوی تو آیا قبولم می‌کنی؟! صدایی شنید که می‌فرماید: «اَجَبتَنا فاحبَبناک ترکتَنا فتَرَکناک و عصَیتَنا فاَمهَلناک و اِن رَجَعتَ الینا قَبِلنا؛ تا آن وقتی که ما را دوست داشتی پس ما هم تو را دوست داشتیم. ترک ما کردی پس ما هم تو را ترک کردیم، معصیت ما را کردی تو را مهلت دادیم. پس اگر برگردی به جانب ما، تو را قبول می کنیم.» پس توبه نمود و یکی از عبّاد قرار گرفت. از این مرحمت‌ها از خدا نسبت به همه گنه‌کاران بوده و هست. 📚منبع ثمراةالحیوة، امامی اصفهانی، جلد سوم، ص ۳۷۷ قصص‌التوابین، علی میر خلف زاده
🔶 توبه گنه‌کار عهد موسی(ع) در زمان حضرت موسی -علی نبینا و آله و علیه‌السّلام- در بنی‌اسرائیل از نیامدن باران قحطی شد. مردم خدمت حضرت موسی(ع) جمع شدند که یا موسی باران نیامده و قحطی زیاد شده، بیا و برای ما دعا کن تا مردم از این مشکلات درآیند. حضرت موسی(ع) به همه مردم دستور داد که در صحرایی جمع شوند و نماز استسقاء خوانند و دعا کنند که خداوند متعال باران را بر آنها نازل کند. جمعیت زیادی که زیادتر از هفتاد هزار نفر بودند در صحرا جمع شدند و هر چه دعا کردند خبری از باران نشد. حضرت موسی(ع) سر به آسمان کرد و فرمود: «خدایا من با هفتاد هزار نفر هر چه دعا می‌کنیم چرا باران نمی‌آید؟! مگر قدرت و منزلت من پیش تو کهنه شده؟!» خطاب رسید: «ای موسی! نه، در میان شما یک نفر است که چهل سال مرا معصیت می‌کرد به او بگو از میان این جمعیت بیرون رود تا باران را بر شما نازل کنم.» فرمود: «خدایا صدای من ضعیف است چگونه به هفتاد هزار نفر جمعیت می‌رسد.» خطاب شد: «ای موسی تو بگو من صدای تو را به مردم می‌رسانم.» حضرت موسی(ع) به صدای بلند صدا زد: «ای کسی که چهل سال است معصیت خدا را می‌کنی برخیز از میان ما بیرون رو، زیرا خدا به‌خاطر شومی تو باران رحمتش را از ما قطع کرده.» آن مرد عاصی برخواست، نگاهی به اطراف کرد، دید کسی بیرون نرفت، فهمید خودش است که باید بیرون رود. با خود گفت چه کنم؟ اگر برخیزم از میان مردم بروم، مردم مرا می‌بینند و می‌شناسند و رسوا می‌شوم. اگر نروم خدا باران را نازل نمی‌کند. همان‌جا نشست و از روی حقیقت و صمیم قلب از کارهای زشت خود پشیمان شد و توبه کرد. یک دفعه ابرها آمدند به‌هم متصل شدند و چنان بارانی آمد که تمام سیراب شدند. حضرت موسی(ع) فرمود: «الهی کسی‌که از میان ما بیرون نرفت. چه‌طور شد که باران آمد؟» خطاب شد: «سقیتکم بالّذی منعتکم به؛ به شما باران دادم به سبب آن کسی که شما را منع کردم و گفتم از میان شما بیرون برود.» حضرت موسی(ع) فرمود: «خدایا می‌شود این بنده معصیت‌کار را به من نشان دهی؟!» خطاب شد: «ای موسی! آن وقتی‌که مرا معصیت می‌کرد رسوایش نکردم، حالا که توبه کرده او را رسوا کنم؟ حاشا! من نمامین را دشمن می‌دارم خودم نمامی کنم؟ من ستارالعیوب هستم بر کارهای زشت مردم روپوشی می‌کنم، خود بیایم آبرویش را بریزم.» 📚منبع کتاب قصص التوابین، علی میرخلف زاده
🛑 داستان توبه زنی که به فساد شهره بود (شعوانه) مرحوم ملا احمد نراقی در کتاب شریف اخلاقی معراج السعاده در رابطه با توبه واقعی، داستانی را نقل می‌کند: منقول است در بصره زنی بود (شعوانه) نام که مجلسی از فسق و فجور منقعد نمی‌شد در بصره که از وی خالی باشد. روزی با جمعی از کنیزان خود در کوچه‌های بصره می‌گذشت به در خانه‌ای رسیدند که از آن افغان و خروش بلند بود گفت: سبحان الله! دراین خانه عجبیب مصیبت و غوغایی است! کنیزی را به اندرون فرستاد از برای استعلام از حقیقت حال، آن کنیز رفت و برنگشت. کنیزی دیگر را فرستاد آن نیز رفت و نیامد. دیگری را فرستاد و به او تأکید کرد که زود معاودت کند. کنیز رفت و برگشت و گفت: این غوغای مردگان نیست ماتم زندگان است. این ماتم بدکاران و عاصیان و نامه سیاهان است که این را بشنید گفت: آه بروم و ببینم که در این خانه چه خبر است. شعوانه چون به اندرون رفت دید واعظی در آن‌جا نشسته و جمعی در دور او فراهم آمده ایشان را موعظه می‌کند و از عذاب خدا ترساند. ایشان و همگی به گریه و زاری مشغولند و در حینی رسید که واعظ تفسیر این آیه می‌کرد که :«اذا راتهم من مکان بعید سمعوا لها تغیظا و زفیزا واذا القوا منها مکانا ضیفا مقرنین دعوا هنالک ثبورا؛ زمانی‌که آتش دوزخ، تکذیب‌کنندگان قیامت را از مکانی دور ببیند خروش و فریاد را از دور به گوش خود می‌شنود، چون آن تبه‌کاران را زنجیر بسته به محل تنگی از جهنم دراندازند، در آن حال فریاد واویلا از دل برکشند. شعوانه چون این را شنید بسیار در وی اثر کرد و گفت: ای واعظ! من یکی از رو سیاهان درگاهم آیا اگر توبه کنم حق تعالی مرا می‌بخشد؟! گفت: «البته اگر توبه کنی _خدای تعالی _ تو را می‌آمرزد؛ اگرچه گناه تو مثل شعوانه باشد.» گفت: ای عالم! شعوانه منم و توبه کنم که من بعد نکنم. آن واعظ گفت: «خدای تعالی ارحم‌الرحمین است و البته اگر توبه کنی آمرزیده شوی.» پس شعوانه توبه کرد و بندگان و کنیزان خود را آزاد کرد و به صومعه رفت و مشغول عبادت پرودگار شد و دائم در ریاضت مشغول بود به نحوی که بدنش گداخته شد و بی‌نهایت ضعف و نقاهت رسید. روزی در بدن خود نگریست، خود را بسیار ضعیف و نحیف دید گفت: آه‌آه در دنیا به این نحو گداخته شدم و نمی‌دانم در آخرت حالم چه خواهد بود؟! ندایی به گوش او رسید که دل خوش‌دار و ملازم درگاه ما باش تا روز قیامت ببینی حال تو چون خواهد بود. 📚منبع ریاحین الشریعه، ذبیح الله محلاتی، ج۴، ص۳۶۴ نفحات‌الانس، عبداارحمن جامی
🟧 بندهای دوش و اعضایش می‌لرزید حجت‌الاسلام شفتى پيوسته مراقب بارى تعالى بود و چيزى او را از حالت حضور و مراقبت باز نمى‌داشت، گوشه‌هاى چشم او از كثرت گريه‌كردن در مقام تهجّد مجروح شده‌بود. يكى از نزديكان اين بزرگوار گفته‌است: با آن مرحوم به يكى از روستاها رفتيم و شب را در راه گذرانديم. سيّد به من فرمود: نمى‌خوابى؟ من رفتم كه بخوابم، چون سيّد گمان كرد كه من خوابيدم، برخاست و مشغول نماز شد، به خدا قسم ديدم بندهاى دوش و اعضايش مى‌لرزيد به‌طورى كه كلمات نماز را از شدت حركت فكّين و اعضا مكرّر مى‌نمود تا آن را صحيح ادا كند. مرحوم تنكابنى، درباره فرزند حجت‌الاسلام شفتى، مرحوم آقا سيد اسداللّه نيز چنين مى‌نگارد: هر شب از نصف شب تا صبح، در جايى خلوت به دعا، مناجات، گريه، عبادت و نماز اشتغال دارد و در گريستن از خوف خداوند متعال، مانندى براى او نيست. 📚 منبع کتاب شب مردان خدا، سید محمد ضیاءآبادی، ص ۴۵
🔵 توبه‏ ابولبابه‏ زمانى‌كه جنگ خندق به پايان رسيد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه مراجعت كرد. هنگام ظهر، امين وحى نازل شد و فرمان جنگ با يهوديان پيمان‌شكن بنى‌قريظه را از جانب حضرت حق اعلام كرد، همان‌وقت رسول اسلام مسلح شد و به مسلمانان دستور دادند بايد نماز عصر را در منطقه‌ى بنى‌قريظه بخوانيد. دستور پيامبر انجام گرفت، ارتش اسلام، بنى‌قريظه را به محاصره كشيد، مدت محاصره طولانى شد، يهوديان به تنگ آمدند، به رسول حق پيام دادند ابولبابه را نزد ما فرست تا درباره‌ى وضع خود با او مشورت كنيم. رسول خدا به ابولبابه فرمودند: «نزد هم‌پيمانان خود برو و ببين چه مى‌گويند.» ابولبابه وقتى وارد قلعه شد يهوديان پرسيدند: صلاح تو درباره‌ى ما چيست؟ آيا تسليم شويم به همان صورتى‌كه پيامبر مى‌گويد تا هرچه مايل است نسبت به ما انجام دهد؟ جواب داد: آرى، تسليم او شويد، ولى به همراه اين جواب با دست خود به گلويش اشاره كرد، يعنى در صورت تسليم بلافاصله به قتل مى‌رسيد، ولى از عمل خود پشيمان شد و فرياد زد: آه به خدا و پيامبر خيانت كردم! زيرا حق نبود اسرار را فاش و امر پنهان را آشكار كنم. از قلعه به زير آمد و يكسر به جانب مدينه رفت، وارد مسجد شد، با ريسمانى گردن خود را به يكى از ستون‌هاى مسجد بست «ستونى كه معروف به ستون توبه شد» گفت: خود را آزاد نكنم مگر اينكه توبه‌ام پذيرفته شود يا بميرم، رسول خدا از تأخير ابولبابه جويا شد، داستانش را عرضه داشتند، فرمودند: «اگر نزد من مى‌آمد از خداوند براى او طلب آمرزش مى‌كردم، اما اكنون به جانب خدا روى آورده و خداوند نسبت به او سزاوارتر است، هرچه خواهد درباره‌اش انجام دهد.» ابولبابه در مدتى كه به ريسمان بسته بود روزها را روزه مى‌گرفت و شب‌ها به اندازه‌اى كه بتواند خود را حفظ كند غذا مى‌خورد، دخترش به وقت شب برايش غذا مى‌آورد و وقت نياز به وضو بازش مى‌کرد. شبى در خانه‌ى ام‌سلمه آيه‌ى پذيرفته شدن توبه‌ى ابولبابه به رسول خدا نازل شد: «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيم؛ و گروهى ديگر به گناه خويش اعتراف كردند، عمل نيك و بدى را به هم آميختند، باشد كه خدا توبه‌ى آنان را بپذيرد، همانا خداوند آمرزنده‌ى مهربان است.» پيامبر به ام سلمه فرمودند: «توبه‌ى ابولبابه پذيرفته شد.» عرضه داشت: «يا رسول اللَّه! اجازه مى‌دهيد قبولى توبه‌ى او را من به او بشارت دهم.» فرمودند: «آرى.» ام‌سلمه سر از حجره بيرون كرد و قبولى توبه‌اش رابه او بشارت داد. ابولبابه خدا را به اين نعمت سپاس گفت، چند نفر از مسلمانان آمدند تا او را از ستون باز كنند، ابولبابه مانع شد و گفت: به خدا سوگند نمى‌گذارم مرا باز كنيد مگر اين‌كه رسول خدا بيايد و مرا آزاد كند. پيامبر آمدند و فرمودند: «توبه‌ات قبول شد، اكنون به مانند وقتى هستى كه از مادر متولد شده‌اى.» سپس ريسمان از گردنش باز كرد. ابولبابه گفت: يا رسول اللَّه! اجازه مى‌دهى تمام اموالم را در راه خدا صدقه بدهم؟ فرمودند: «نه» اجازه‌ى دو سوم مال را گرفت، فرمودند: «نه.» اجازه‌ى پرداخت نصف مال را گرفت، فرمودند: «نه.» يك سوم آن را درخواست كرد، حضرت اجازه داد. 📚منبع تفسير قمى، ج ۱، ص ۳۰۳ تفسير برهان، سیدهاشم بحرانی، ج ۴، ص ۵۳۵
📗 وای بر تو از عذاب قیامت یک روز معاذ بن جبل در حالی‌که گریه می‌‏کرد به رسول اکرم(ص) وارد شد و سلام کرد، حضرت بعد از جواب سلام علت گریه‌‏اش را جویا شد. معاذ عرض کرد: یا رسول اللَّه جوانی رعنا و خوش اندام بیرون خانه ایستاده و مانند زن بچه مرده گریه می‏‌کند و در انتظار است که شما به او اجازه ورود دهید تا خدمت شما برسد و منظره آن جوان همه را گریان نموده، حضرت اجازه ورود دادند جوان وارد شد. حضرت فرمودند: «ای جوان چرا گریه می‌‏کنی؟» جوان گفت: ای رسول خدا گناهی مرتکب شده‏‌ام که اگر خدا بخواهد به بعضی از آنها مرا مجازات کند، بایستی مرا به آتش قهر دوزخم برد و گمان نمی‌‏کنم که هرگز مورد بخشش و آمرزش قرار بگیرم. حضرت فرمود: «آیا شرک به خدا آورده‌‏ای؟» گفت نه. حضرت فرمود: «قتل نفس کرده‌‏ای؟»گفت نه. حضرت فرمود: «بنابراین توبه کن که خدا ترا خواهد بخشید ولو بزرگی گناهانت به اندازه کوه‌ها عظیم باشد.» گفت: گناهانم از آن کوه‌های عظیم بزرگ‌تر است. حضرت فرمود: «پروردگار متعال گناهانت را می‌آمرزد ولو به بزرگی زمین و آن‌چه در آن است بوده باشد.» جوان گفت: گناهان من بزرگ‌تر است. تا به این‌جا رسید، حضرت با حالت غضب به او خطاب فرمود: «وای بر تو ای جوان! گناهانت بزرگ‌تر است یا خدای متعال؟» جوان تا این سخن را از پیغمبر شنید خودش را به خاک انداخت و گفت: منزه است پروردگار من، هیچ چیز بزرگ‌تر از او نیست. در این موقع حضرت فرمود: «مگر گناه بزرگ را جز خدای بزرگ کسی دیگر هست که ببخشد؟» جوان گفت: نه یا رسول اللَّه. سپس سکوت کرد و چیزی نگفت. در این هنگام حضرت فرمود: «حال ای جوان یکی از آن گناهانی را که مرتکب شده‏‌ای بیان کن تا ببینم چه کرده‏‌ای که این‌قدر نا امید هستی؟» جوان گفت: یا رسول اللَّه، هفت سال است که به عمل زشتی دست زده‌ام؛ به گورستان می‏روم و قبر مردگان را نبش کرده و کفن آنها را می‌‏دزدم. این اواخر شنیدم دختری از انصار از دنیا رفته. من هم طبق معمول به منظور سرقت کفن او به جستجوی قبرش رفتم. تا اینکه قبرش را پیدا کردم رویش یک علامت گذاشتم تا شب بتوانم به مقصودم برسم و کفن را بربایم. سیاهی شب همه جا را فرا گرفته بود، آمدم سر قبر دختر و گورش را شکافتم. جنازه دختر را از قبر بیرون آورده و کفنش را از تنش بیرون آوردم، بدنش را برهنه دیدم آتش شهوت در وجودم شعله‌ور شد نگذاشت تنها به دزدی کفن اکتفا کنم، از طرفی وسوسه‏‌های فریبنده نفس و شیطان، نتوانستم نفس خود را مهار کرده و خود را راضی به ترک آن کنم. خلاصه آن‌قدر ابلیس، این گناه را در نظر زیبا جلوه داد که ناچار با جسد بی‏‌جان آن دختر به زنا مشغول شدم بعد جنازه‌‏اش را به گودال قبر افکندم و بسوی منزل برگشتم. هنوز چند قدمی از محل حادثه نرفته بودم که صدائی به این مضمون بگوشم رسید: «ای وای بر تو! از مالک روز جزا چه خواهی کرد؟! آن وقتی که من و تو را به دادگاه عدل الهی نگه دارند؟! وای بر تو از عذاب قیامت که مرا در میان مردگان برهنه و جُنب قرار دادی؟!» بله یا رسول ‏الله شنیدن این کلمات وجدان خفته مرا بیدار کرد تا این‌که به حکم وظیفه وجدان برای بخشش گناهانم از خدای بزرگ خدمت شما آمده‌‏ام تا به برکت وجود شما خداوند از سر تقصیرات من درگذرد. اما به نظرم به قدری گناهانم بزرگ است که حتی از بوی بهشت هم محروم خواهم ماند. یا رسول الله آیا شما در این مورد نظر دیگری دارید که من انجام دهم؟! پیغمبر اکرم (ص) فرمود: «ای فاسق از من دور شو. زیرا ترس از آن دارم که آتشی بر تو نازل شود و عذاب تو مرا متأثر کند.» جوان گنه‌کار از پیش روی پیغمبر رفت و پس از تهیه مختصر غذائی سر به بیابان گذاشت و در محلی دور از چشم مردم به گریه وزاری و توبه پرداخت، لباسی خشن بر تن و غل و زنجیری هم به گردن انداخته آن‌گاه با تضرع و زاری روی به آسمان کرد و مناجات‌کنان پروردگار خود را می‌‏خواند، بارالها هر وقت از من راضی شدی به رسولت وحی نازل کن تا مرا مژده عفوت دهد و اگر نه آتشی بفرست تا در این دنیا به کیفر اعمالم معذب شوم. زیرا من طاقت عذاب آخرت تو را ندارم. دیری نپائید که در اثر نیایش صادقانه‌اش، خداوند رحیم او را عفو فرمود و بر پیامبرش این آیه را فرستاد: «و الّذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکرواللَّه فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الاّ اللَّه.» رسول خدا از نزول این آیه در جستجوی جوان مذبور بر آمد و معاذبن جبل تنها کسی بود که اقامت‌گاه آن جوان را بلد بود و نشان پیغمبر(ص) داد. حضرت با گروهی از یارانش به محل آن جوان آمدند. وقتی که رسیدند دیدند که جوان از ترس عقوبت الهی دست نیایش بسوی حق تعالی دراز کرده و هم‌چون ابر بهاران از دیدگانش اشک می‌‏بارد. جلو آمده غل و زنجیر را از گردنش برداشتند و به‌وی مژده آمرزش و عفو الهی را رساندند. سپس رو به اصحاب کرده فرمودند: «جبران کنید گناهان خود را همان‌طور که بهلول نبّاش جبران کرد.»
📚 منبع امالی، شیخ صدوق
📗 زادان حافظ قرآن شد مرحوم شوشتری در کتاب قاموس الرجال خود این روایت را آورده‌اند: امیرمؤمنان(ع) روزی جوانی را دید که صدایی خوب داشت. او با صدای زیبای خود، اشعاری پوچ و لغو می‌خواند. حضرت نامش را پرسید، او خود را «زادان» خواند. او اهل ایران بود. حضرت پرسید: «چرا با چنین صدای زیبایی که داری قرآن نمی‌خوانی؟» زادان گفت: من از قرآن تنها به قدر نماز می‌دانم. امام علی(ع) مقداری از آب دهان مبارک خود را به زبان زادان ریخت. زادان خود می‌گوید: هنوز قدمی پیش نگذاشته بودم که کل قرآن را حفظ شده بودم. همین امر سبب شده‌است که اعراب جاهل آن روزگار؛ مانند آل سعود، حضرت امیرمؤمنان(ع) را به خاطر محبتی که به ایرانیان ابراز می‌داشتند، مورد آزار خود قرار دهند. هنگامی‌که این روایت برای امام صادق(ع) نقل شد، ایشان فرمودند: «امیرمؤمنان(ع) با اسم اعظم برای او دعا کرد. به همین دلیل، این گونه تمام قرآن در روح زادان جای گرفت.» 📚 منبع قاموس الرجال، مرحوم شوشتری
✅ مناجات حضرت شعیب(ع) حضرت شعیب(ع) آن‌قدر در مناجاتش گریه کرد تا چشمانش نابینا شد. خداوند هم به او لطف کرد و چشمانش را شفا داد. اما مدتی بعد، باز در اثر گریه‌کردن، بینایی چشمانش را از دست داد و خداوند هم باز چشمان او را بینا نمود. پس از چند بار تکرار شدن این ماجرا، از سوی خداوند به شعیب(ع) ندا رسید: «ای شعیب! ما که ثواب مناجات تو را می‌دهیم پس چرا دیگر این‌قدر خود را به زحمت می‌افکنی؟» شعیب عرض کرد:؛«خداوندا! من مناجات و عبادت تو را دوست دارم.» خداوند در مقابل این دوستی، به او لطف فرمود و حضرت موسی(علیه‌السلام) را خادم او قرار داد. 📚منبع داستان‌های شهید دستغیب، احکام و اخلاق، ص ۶۰۰
♻️ بندگانی که مشتاق من هستند و من مشتاق آنها آیت‌الله میرزا جواد ملکی تبریزی فرمودند: خداوند به یکی از صدیقین وحی فرمود: «من در میان بندگانم کسانی را دارم که مرا دوست دارند و من هم آنها را دوست دارم. آنها مشتاق من هستند و من نیز مشتاق آنها. مرا همواره یاد می‌کنند، من نیز به یاد آن‌ها هستم. در تمام کارها به من نظر دارند، من هم‌ توجهم به آن‌هاست.» آن صدیق گفت: معبود من! نشانه آن‌ها که مورد توجه شما هستند چیست؟ فرمود: «آن‌ها کسانی هستند که در انتظار غروب آفتاب هستند تا شب فرا برسد و تاریکی همه جا گسترده شود و آن‌ها در دل شب با من به راز و نیاز بایستند. صورت‌هاشان را از روی خضوع روی خاک بگذارند و به مناجات بپردازند. در دل شب به خاطر نعمت‌هایی که به آن‌ها داده‌ام مرا خالصانه سپاس می‌گویند. تا سحر با ضجه و استغاثه در قیام و رکوع و سجودند. به خاطر عشقی که به من دارند، خودشان را در رنج و سختی می‌اندازند. اولین چیزی که به آن‌ها می‌دهم این است که از نور خود به دل‌هاشان می‌تابانم تا به واسطه آن نسبت به من معرفت یابند.» 📚 منبع رساله‌ لقاء‌الله، میرزا جواد ملکی تبریزی، ص ۱۳۳
🟢 ملک‌الموت با هر مؤمنی اهل مداراست شیخ مفید از ابن عمیر از حضرت صادق(ع) روایت می‌کند: «سلمان در کوفه گذرش به بازار آهنگرها افتاد، جوانی را دید روی زمین افتاده و مردم گرد او حلقه زده‌اند به سلمان گفتند این بنده خدا غش کرده و چیزی در گوشش بخوان شاید به هوش آید. سلمان بالای سر جوان قرار گرفت تا جوان به هوش آمد.» گفت‌: ای سلمان اگر درباره من چیزی گفتند صحیح نیست. من هنگامی‌که گذرم به این بازار افتاد و پتک‌زدن آهنگرها را دیدم این آیه را یاد کردم. «وَلَهُم مَتامِعْ مِنْ حَديد (حج ۲۱)؛ برای بدکاران گرزهایی آهن است.» از ترس عذاب و عقاب بی‌هوش شدم. سلمان گفت تو را این ارزش هست که برادر من در راه خدا باشی. و به خاطر حلاوت محبتی که از او در قلب سلمان جلوه کرد رفیق و یار یکدیگر شدند تا این‌که جوان بیمار شد سلمان بالای سرش نشست در حالی که جوان درحال جان دادن بود سلمان گفت: «ای ملک الموت! با برادرم مدارا کن.» پاسخ شنید: «من نسبت به هر مومنی اهل مدارایم.» 📚منبع بحار الانوار، علامه مجلسی، ج ۲۲، ص ۳۸۵
💢اولین تصویر از شهید مدافع امنیت حمید سلطانی نژاد که ظهر امروز در درگیری با سوداگران مرگ به درجه رفیع شهادت نائل گردید . 💐شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات
4_5852482120118699609.m4a
1.5M
بسم رب العشق زمینه تخریب قبور ائمه بقیع باز  پریشونه قلبم براغم بی سایبونی ِمزار بقیع کاش مثه یه کبوتر بپرم وباشم همیشمو (کنار بقیع)۳ خسته شدم از این همه شبی که نداره سحر روشنی آرزومه فقط آقا سینه زنی یه شبی توی مدینه دلم گرفته واسه ی حرمی که دیگه نداره زائری خادمی ومجاوری مسافری همه ی غصم اینه میرسه بقیه الله بقیعو میسازیم ایشالا۳ باد بوزه روقبرا همه جامیشه خاکی وغباروگردی هنوز خاک بارونی بباره میشه دیگه گل وای دلم میسوزه هر شب وروز (توهرشب وروز)۳ غریب عالم یعنی که بچه ونوه هات حرمی دارن و روضه خونایی وخادمی دادن و هنوز حرمی نداری غریب عالم یعنی که کرم توگداهارو سیر میکنه ولی غم اوناتوروپیر میکنه مثه صدقه ی جاری میرسه بقیه الله. بقیعو میسازیم ایشالا۳ غم میزنه آتیشم براکسی که توبقیع غریب ترینه خدا از کوچیکی غریب بود خاطره های سختی رو دیده( تواون کوچه ها)۳ دیده توکوچه مادرش روی زمینه و یکی بالاسرش سیلی زده توی صورت پرپرش چقده بیقراره دیده دره خونه یه روز مادرشو یکی زده روی زمین جلوی چشای امیرالمومنین تموم دنیا تاره پای غم شما میمیریم انتقام تورومیگیرم مددی کریم آل الله مددی یا اباعبدالله محمد رضا رب العشق
4_5841704256171675261.mp3
921.9K
سبک شور امام حسن علیه السلام ایام تخریب بقیع... حرم نداری فدا سرت آقا میشم خود من کارگرت آقا *مدد حضرت زهرا(سلام الله علیها) می سازیم ضریح و مرقد کوری چش سعودی نه یکی که چارتا گنبد *به کوری چشمای دشمنا میشه تو بیقع هم برو بیا مث مشهد مث نجف و کرببلا *بیتابم دریابم یا حسن اربابم ⬛️⬛️⬛️⬛️ *مهر تو رو از ازل گرفتم تو خواب ضریحتو بغل گرفتم *تو خیالم اینه آقا که یه روزی خادمت شم منم از جارو کشای در باب قاسمت(علیه السلام)شم *چه صفایی داره محرما سیا پوشی صحن مجتبی(علیه السلام) فاطمیه شلوغی و دسته های عزا بیتابم دریابم یا حسن(علیک‌السلام) اربابم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"غزلی بخوان بشود عیان که امیرِ روزجزا علیست که حسابِ ما که عقابِ ما که عذابِ ما همه با علیست نشد از غم ضُعَفا جدا و کسی که در پیِ هر گدا برَوَد شبانه و بی صدا ببَرَد لباس و غذا علیست همه رمز و راز جهان بدان شده در عبای علی نهان شد اگر کسی یَل و پهلوان به یقین که از دَمِ یاعلیست همه دم بگو بِکَ یاعلی که نفس علی که هوا علی که دوا علی که شفا علی که دعای دفعِ بلا علیست ز علی کسی که جدا شود و َاگرچه از خُلفا شود تو بِدان که یک شَبه "لا"شود بخدا که نونِ "لَنا" علیست بوَد اولین، بوَد آخرین شَهِ مسلمین، شَهِ مومنین برو در صفاتِ خدا ببین نه علی خدا که خدا علیست بروَد فراتَر از آن چه که نرسیده بالِ ملائکه قَدَری که در دلِ معرکه درِ قلعه کنده ز جا علیست چه صلابتی و چه شوکتی چه شجاعتی و چه هیبتی به صفاومروه چه حاجتی به صفا قَسم که صفا علیست نجف است و ساغَرِ تا لبه... نجف است و مستی هرشَبّ نجف است و گیجی عقربه تب و لرزِ قبله نما علیست وَ به لطفِ پاکی مادرم نشدم حرامی و از سَرم نرود که بنده ی حیدرم سَنَد شرافتِ ما علیست" .
ای جانِ جهانیان بیا یامهدی فریادرسِ تمام ما یامهدی با دست تو ظلم ریشه‌کن می‌گردد مظلوم تو را زند صدا.. یامهدی
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهدی     زهرا    نظری از   تو    نباشد   خبری بس نگرانم  که بیایی منتظرم   تا  که  بیایی سَرور  و   مولای  منی هستی  و  دنیای  منی بس نگرانم  که بیایی منتظرم   تا  که  بیایی نرگس شیرین سخن ام جان  به  فدای  تو  منم بس نگرانم  که بیایی منتظرم   تا  که  بیایی منجی    عالم     مددی سر   به  غلامت   نزدی بس. نگرانم  که بیایی منتظرم   تا  که  بیایی لاله        گلزار       علی نرگس   زهرا    تو  گلی بس نگرانم  که بیایی منتظرم   تا  که  بیایی ای  که  مسیحا  نفسی بر     همگان   دادرسی بس نگرانم  که بیایی منتظرم   تا  که  بیایی شمعی  و  پروانه   منم عاشق   و  دیوانه   منم بس  نگرانم   که بیایی چه (بیقرارم )تو کجایی بیقرار اصفهانی .
. ای جانِ جهانیان بیا یامهدی فریادرسِ تمام ما یامهدی با دست تو ظلم ریشه‌کن می‌گردد مظلوم تو را زند صدا.. یامهدی .
4_5821031560668778767.mp3
4.86M
📋 یه ذره منو ببین! مگه من چند تا امام حسین دارم؟ کربلایی سیدرضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یه ذره منو ببین مگه من چند تا امام حسین دارم! پایِ حرفِ من بشین مگه من چند تا امام حسین دارم! به همین نفس زدن دلم خوشه به تو و امام حسن دلم خوشه به همین برو بیا دلم خوشه به تو و امام رضا دلم خوشه یه ذره منو ببین مگه من چند تا امام رضا دارم! پای دردِ من بشین مگه من چند تا امام رضا دارم! ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ یه ذره منو ببین مگه من چند تا امام حسن دارم! پایِ حرفِ من بشین مگه من چند تا امام حسن دارم! به همین نفس زدن دلم خوشه به تو و امام حسن دلم خوشه به همین برو بیا دلم خوشه به تو و امام رضا دلم خوشه .
. پوشانده ام درونِ خودم را ز دیگران این ننگ را چگونه بپوشانم از خودم؟! از غیر خود چگونه شکایت کنم؟! که من مانند گردباد پریشانم از خودم از دیگران کناره گرفتن که سخت نیست توفیق دِه که روی بگردانم از خودم .
. یاصاحب الزمان(عج) ای ناله ی یار دلغمین مهدی جان آرامش دلهای حزین مهدی جان در هر سحرجمعه تو را می خوانیم یابن النجباءالاکرمین مهدی جان ✍ ‌
. (عج) گرد بام خانه ات پر میزنم من به این خانه به هر در میزنم آنقدر در میزنم این خانه را تا ببینم روی صاحب خانه را تو به عشق خود اسیرم کرده ای از علائق جمله سیرم کرده ای من به غیر  تو ندارم هیچکس مهدی زهرا به فریادم برس میشود خود در  برویم وا کنی قاطی این عاشقاجایی برایم واکنی من که  خود را نوکر تو  خوانده ام جان مولا یک نظر کن از همه جا مانده ام .
روضه - آنقدر در میزنم این خانه را .mp3
2.08M
📝 | آنقدر در میزنم این خانه را تا ببینم روی صاحب خانه را 🎙 حاج مهدی سلحشور اینگونه شده مرا مُقَدّر در خواب ببینمت مکرّر محتاج همند ، چون دو عاشق دختر به پدر ، پدر به دختر صد بار تو را بغل بگیرم یکبار مرا بگیر در بر شرح لب چاک چاک ما را بگذار برای وقت دیگر زیرا که شب وصال خوش نیست احوال کسی شود مکدر ای کاش خودم می آمدم من اندر طلب سر تو با سر من فرش نداشتم , ببخشید بگذاشتمت به روی معجر خاکی شده - خاک بر دهانم - .... موی تو ز شام خاک بر سر این عمّه چقدر مادری کرد پس عمٓه نبود ؛ بود مادر از زجر چقدر زجر دیدم نه بال برام مانده نه پر ما هر دو خلاصه سنگ خوردیم من حداقل تو حداکثر گیسوی سپید را چه حاجت؟! بر دست کشیدن مکرر تا صبح فقط نگاه کردی... دیدی بغلم نکردی آخر ✍استاد علی اکبر لطیفیان