#اربعین_حسینی
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را...
هر کس سلام داد تو را در سفر، گرفت
در موکب نخست، جواب سلام را
از دست خادمان تو نوشید هر که چای
یکجا چشید لذت شُرب مدام را...
گفتم که «السلامُ عَلی مَن بَکَتهُ…» برد
اشک علیالدوام ، قوام کلام را
«ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش»
ما قابلیم نوکری این امام را
پای پیاده آمدم و روی من سیاه!
پای برهنه نیستم این چند گام را
با دست خالی آمدم و روی من سیاه!
چیزی نبود قابل عرض این مقام را
🔸شاعر:
#محمد_حسین_ملکیان
________________________
#اربعین_حسینی
این صحن که بینالحرمین عتبات است
در اصل، همان عرشۀ کشتی نجات است
دریاب مرا نور چراغ سر گنبد!
تو نورٌ علی نوری و عالم ظلمات است
آنقدر که جانبخشیو آنقدر که جانسوز
پابوسی هر سال تو محیا و ممات است
هر نوحۀ زوار، مضامین لهوف است
هر نالۀ زوار، دعای عرفات است
هر آبله در راه تو یک پلۀ عرش است
هر قطرۀ پر شور عرق، آب حیات است...
سوغات من اشک است برای تو و افسوس
نام تو در این شهر قتیلالعبرات است
گفتم غزلی تازه بخوانم، چه بخوانم
دلچسبترین زمزمه این جا صلوات است
🔸شاعر:
#محمد_حسین_ملکیان
_______________
تقدیم به سردار سرافراز
#شهید_محمدرضا_زاهدی و همراهان ایشان که در حملهٔ رژیم صهیونیستی به شهادت رسیدند.
سینهها با سوختن، ارزندهتر خواهند شد
شمعها در عمق شب، تابندهتر خواهند شد
امتیاز ماست مُردن! میکُشند و غافلاند
دم به دم با مرگِ ما، بازندهتر خواهند شد
سنگ اگر همصحبت آیینههای ما شود
ما زبانهامان از این بُرّندهتر خواهند شد
چون جواب صخره تکراریست، پرسشهای موج،
بعد از این، از صخرهها کوبندهتر خواهند شد
چشمهایی که پیِ میراث ما افتادهاند
منتظر باشند! در آینده، تر خواهند شد!
اهل دنیا را خیال مرگ حتی میکُشد
عاشقان با مرگ اما زندهتر خواهند شد
ای شهادت! دست خونین بر سر و رومان بکش!
تحفهها، تزیین شده، زیبندهتر خواهند شد
رزق اگر باشد شهادت، شام با تهران یکیست
بیتفاوتها فقط شرمندهتر خواهند شد!
🔸شاعر:
#محمد_حسین_ملکیان
________________________
#اصحاب_الحسین
جناب حبیب بن مظاهر
از جنس حیدر است رجزها که از بر است
با یا علی همیشه دهانش معطر است
در وصف او کتاب فراوان نوشتهاند
دیگر نوشتهاند که این مرد، دیگر است
در آسیاب کوفه نکردهست مو سفید
او پیرِ پای منبر اولاد حیدر است
بر دست اگر که نیزه بگیرند، سربلند
در دست اگر که تیغ بگیرند، او سر است
با سنگ و تیر و نیزه و شمشیر آمدند
حق داشتند، جبههیشان نابرابر است!
تیغ از غلاف خویش اگر در بیاورد
تنها خودش به منزلهی چند لشکر است
با تیغ در غلاف، به میدان قدم گذاشت
گفت آنکه پای پس کشد از مرد کمتر است
حاشا نفس نفس بزند پیر کارزار!
اینها نفس نفس که نه، ذکر مکرر است
وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست
دیدند شیر معرکه دیگر کبوتر است...
وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست
معلوم بود فکر لب خشک اصغر است
وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست
پیچید بوی سیب... وَ این بیت آخر است
🔸شاعر:
#محمد_حسین_ملکیان
=========================