eitaa logo
ذاکرین آل الله
296 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
319 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
. آدم هرچیزی رو دوست داشته باشه با اون محشور میشه ! اگه یه سنگ رو دوست داشته باشه تـو قـیامـت با اون محـشـور میـشه! حالا یـه کـم تـو عـلایـقمـون دقت کنیم راه دوری نمیره ..!! پنجاه شصت سال تو این دنیا به چـی علاقه پـیـدا میــکنیم؟ .
|⇦•توی کاسه آب می دید... و توسل به امام سجاد علیه السلام در ماه مبارک رمضان اینکه دعامون مستجاب نمیشه، کسی نیست مثل اون غلامِ زین العابدین تا دعاش مستجاب بشه، خشکسالی شده بود مدینه، برای اینکه بارون بباره نماز بارون بخونن، دعا بخونن، همه اومدن، میگه: دیدم یه غلامِ سیاهی راهش رو کج کرد از میونِ مردم کنار رفت، رفت یه گوشه ای خلوت کرد، همچین که دستش روبه گدایی بلند کرد، همچین که چند قطره روی صورتش جاری شد، یه مرتبه دیدن بارانِ مرحمت الهی نازل شد، گفتم: چه آبرو داری بود دَرِ خونه ی خدا...میگه: دنبالش رفتم ببینم خونه اش کجاست، دیدم رفت تو کوچه ی بنی هاشم، رفت تو خونه ی آقا زین العابدین، گفتم: از این آقا همچین غلامی هم بر میآد...فرداش رفتم دَرِ خونه ی زین العابدین، گفتم: آقاجان! یه درخواستی از شما دارم، اومدم یکی از غلاماتون رو خریداری کنم، امام فرمود: چرا بخری، تو دوستِ مایی، یه بار از ما یه چیزی خواستی، کدومشون رو میخوای؟ همه رو جمع کردن، دید تویِ جمع غلاما نیست، گفتن: آقاجان! یکی هست رسیدگی به اسب ها میکنه، حضرت فرمود: به اونم بگید بیاد، تا اومد، آقا فرمودن: غلام! ما تورو مرخص کردیم، از این به بعد اربابت این رفیقِ ماست، یه مرتبه شروع کرد گریه کردن، گفت: آقاجان! مگه من خطایی کردم، مگه من اشتباهی کردم، مگه من بد غلامی کردم، حضرت فرمود: نه! این دوستِ ماست، یه خواهشی از ما کرده، گفت: آقا!: چرا بینِ ما و امامم جدایی میندازی؟...* من و جدا شدن ازکویِ تو خدا نکند خدا هر آنچه کند از توام جدا نکند *روایت میگه این غلام شروع کرد گریه کردن، زین العابدین شروع کرد باهاش گریه کردن، همه ی اون اهل مجلس شروع کردن گریه کردن، گفت: حالا برا چی میخوای من رو از آقام جدا کنی؟ گفت: دیروز دیدم چطور با خدا مناجات کردی، دیدم چقدر پیشِ خدا آبرو داری... عزیزم نمیخوای بیایی غلامی، من میخوام غلامیت رو بکنم...یه وقت غلام سرش رو بالا گرفت، گفت: خدا این سِرِّ بینِ من و تو بود، نمیخوام دیگه زنده بمونم...میگه: با گریه از هم جدا شدیم، دَرِ خونه هنوز نرسیده بودم، یه وقت از طرف زین العابدین علیه السلام پیامی آوُردن، گفت: حضرت بهت سلام رسونده، گفت: دوست ما حاجتش برآورده شد ازدنیا رفت، برا تشییع جنازه اش خودت رو برسون...حالا آماده ای بریم دَرِ خونه ی امام سجاد؟... توی کاسه آب می دید گریه می کرد بچه ای رو خواب می دید گریه می کرد یه نگاه به دور دستاش مینداخت هر موقع طناب می دید گریه می کرد تا که جنجالی می دید گریه می کرد رفته از حالی می دید گریه می کرد دیگه این آخرا طوری شده بود هر جا گودالی می دید گریه می کرد آسمون و تار می دید گریه می کرد باغ می دید بهار می دید گریه می کرد پاهای رقیه یادش می اومد توی صحرا خار می دید گریه می کرد گریبان پاره می دید گریه می کرد یا که گوشواره می دید گریه می کرد گریه ی رباب و هم در می آورد هر جا گهواره می دید گریه می کرد تا که مهمونی می دید گریه می کرد پیرهنِ خونی می دید گریه می کرد هی می گفت بهش یه خورده آب بدید هر جا قربونی می دید گریه می کرد حامد خاکی *بارها تویِ بازارِ قصاب ها حضرت رد میشد، میدید یه حیوانی رو دارن ذبح می کنن، آقا یه سئوالی می کرد، اما مجلسِ روضه بپا میشد، حضرت می فرمود: بهش آب دادید یا نه؟ می گفتن: آقا! چه سئوالی است؟ دستورِ دینِ ماست، مگه میشه آب ندیم، یه وقت امام سر به دیوار میگذاشت، شروع می کرد به بلند بلند گریه کردن، میگفتن: آقا چی شده؟ هی صدا میزد: "قتل الحسین بکربلا ، ذبح العطشان بنینوا"...حسین... .
. 🌷 خدایا ...! مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرتِ عقل توجیه‌ شان می‌ کنم ببخش .... .
|⇦•شکر خدا که دورۀ .. و مناجات با خدا اجرا شده شب اول ماه مبارک رمضان «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و َآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّل فَرَجَهُم» «لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلاّ بِالله العَلي العَظيمِ حسبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ نِعْمَ الْمَوْلَى‏ وَنِعْمَ النَّصِیرُ» «أَسْتَغْفِرُ اللّٰه الَّذِي لَاإِلٰهَ إِلّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوْمُ الرَّحْمانُ الرَّحِيمُ ذوالجَلالِ وَالاکرام بَدِيعُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ مِنْ جَمِيعِ ظُلْمِي وَجُرْمِي وَ إِسْرافِي عَلَىٰ نَفْسِي وَأَتُوبُ إِلَيْهِ» اصلا باورم نمیشد مهمونیت رو ببینم .. خدا رو شکر که من اولِ ماهِ مهمونیت رو دیدم .. بارم خیلی سنگینه .. «اَللّـهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ الَّذي اَنْزَلْتَ فيهِ الْقُرْآنَ، *چقدر دلم برات تنگ شده بود ..* وَافْتَرَضْتَ على عِبادِكَ فيهِ الصِّيامَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَارْزُقْني حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرامِ في عامي هذا وَفي كُلِّ عام، وَاغْفِرْ لي تِلْكَ الذُّنُوبَ الْعِظامَ، فَاِنَّهُ لا يَغْفِرُها غَيْرُكَ يا رَحْمنُ یاعَلاّم» اِلٰهی العفو .. شکر خدا که دورۀ هجران سر آمده مولا کجاست؟ بنده به این محضر آمده چه سفره‌ای خدا روی ما باز کرده است! جایی نشسته‌ایم که پیغمبر آمده در باز بود، در نزده آمدم خدا امن یجیب؟ نیمۀ شب مضطر آمده آن بنده‌ای که سر به هوا بود را نبین! این بنده را ببین که چنین با سر آمده! بشکن مرا دوباره دلم را ز نو بساز! لطفا ببخش! حال که اشکم درآمده گریه بهشت ماست، ز ما گریه را نگیر! آخر بگو که چیزی ازین بهتر آمده؟ درمان ما شکسته‌دلان با رقیه است چادر تکانده، دارو و درمان درآمده این سی شبه، مرا بده دست ابوتراب هر وقت کار سخت شده، حیدر آمده ما عاقبت‌بخیرِ ولای علی شدیم خورشیدِ ما، ز گوشه ایوان برآمده افطار ما زِ نان علی رنگ‌وبو گرفت نان پخته و شبانه به پشت در آمده ماه خدا، زیارت کرب‌و‌بلا خوش است خوشبخت آنکه در حرم دلبر آمده این ماه قدر دارد و، این قدر فاطمه ست آن فاطمه که زیر عبا محور آمده یارب! کجا رواست که ناراحتش کنند؟ وقتی کرامتش به صف محشر آمده یک‌سو بدست خود همه هیزم گرفته اند یک سو به جای شیر خدا کوثر آمده شاعر:
|⇦•شرط محبت است به‌جز غم.. و توسل به امام حسن مجتبی علیه السلام شرط محبت است به‌جز غم نداشتن آرام جان و خاطر خُرَّم نداشتن از غیر دوست روی نمودن به سوی دوست الا خدای در همه عالم نداشتن گر سر به یک اشارۀ اَبرو طلب کند سر دادن و در اَبروی خود خم نداشتن معشوق اگر دو دیده پر از خون پسنددش عاشق به‌جز سرشک دمادم نداشتن گر کام تلخ و لَختِ جگر خواهد از کسی در کاسه جای شهد به‌جز سَم نداشتن *فهمیدی کجا بُردمت؟ شب دومِ، دیشب دَرِ خونه ی مادرش رفتیم، امشب هم بریم کنارِ سفره ی کریم، ماه رمضون سفره دارش امام حسنِ مجتبی است...* کریم کاری به جز جود و کَرَم نداره آقام تو مدینه است، ولی حرم نداره *داشت واردِ مدینه میشد، از کنارِ یه باغی رد میشد، گرسنه بود، اومد دید یه پیرمردی تو نخلستون بیل به دست، پاچه هارو بالا زده، این آستین ها رو بالا زده، وسطِ زمین داره کار میکنه، بیل میزنه، اومد سلام کرد، جواب که داد، گفت: مؤمنِ خدا من گرسنه ام، سفره ی غذایی داری منم شریک بشم؟ فرمود: سفره ای دارم، اما تو نمیتونی از سفره ی من بخوری، بابِ میلِ تو نیست...گفت: من فقیرم و گرسنه، هر چی باشه میخورم، فرمود: باشه، بیل رو کنار گذاشت، اومدن یه گوشه ای نشستن، آرام یه بقچه ا ی رو باز کرد، بسم الله، بنده ی خدا میگه هر چی نگاه کردم دیدم یه تکه ی نانِ جو...دیگه چیزی نیست، گفتم: نمی تونی از این غذا بخوری...گرسنه بود، دست برد به زحمت یه تیکه رو کند، گذاشت تویِ دهان دید نه با دندون هم نمیشکنه، لقمه رو برگردوند، گفت: اگه گرسنه ای من یه آدرسی بهت بدم، پاشو برو مدینه، سئوال کن محله ی بنی هاشم کجاست، رسیدی محله ی بنی هاشم، خانه ای است درش به رویِ همه فقرا بازه، طعام خوب بهت میدن، اومد راه افتاد، دید آره جمعیت دارن میرن، اومد دید جلویِ در دو تا آقایِ با عظمت ایستادن، سلام کرد، اینقدر این سائل رو تحویل گرفتن، نشست کنارِ سفره، براش غذا آوُردن، شروع کرد غذا خوردن، دیدن یه گوشه ای از این عبا رو بالا زده، یه قسمتی از غذا رو زیرعبا میبره، اون آقای مهربان اومد جلو... گفت: چیکار میکنی؟ بخور هست... گفت: آقا داشتم می اومدم یه آقایی رو تویِ نخلستان دیدم، غذاش خیلی نامناسب بود، میخوام یه خورده از این غذا برا اونم ببرم، فرمود: اون آقا کی بود... مشخصات رو که داد، دیدن نگاهِ امام عوض شد، صدا زد: نگرانِ اون آقا نباش، صاحبِ این سفره خودشِ... یعنی چی؟ گفت: من حسن بن علی هستم، این آقا زاده هم برادرم حسین بن علی است، اون پیرمرد هم که تویِ نخلستان دیدی بابام علی است..."یعنی میشه امروز به ما هم بگی برید سَرِ سفره ی حسنم بشینید؟ امام حسن سفره داره..." گر کام تلخ و لَختِ جگر خواهد از کسی در کاسه جای شهد به‌جز سَم نداشتن در تاب رفت و تشت به بر خواند و ناله کرد آن تشت را ز خون جگر دشت لاله کرد خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت خود را تهی ز خون دل چند ساله کرد وصال شیرازی *زهر رو بالا بیار، من که میدونم این خونِ جگر مالِ این زهر نیست، مالِ امروز نیست، این جگر رو سوزوندن، بد هم سوزوندن... جُناده میگه تا امام حسن رو صدا زدم، سرش رو بالا آوُرد، دیدم خون از کنارِ این لب ها داره میریزه، "وَ يَخْرُجُ كَبِدُهُ قِطْعَةً قِطْعَة" دیدم این جگر قطعه قطعه وارد تشت شده، فرمود: جناده! حواست باشه" وَ اعْلَمْ أَنَّ فِي حَلَالِهَا حِسَاباً وَ حَرَامِهَا عِقَاباً وَ فِي الشُّبُهَاتِ عِتَابٌ " بعد مولا فرمود: جناده! بلند شو برو...جناده آماده ی رفتن شد، اما دوباره مولا صداش زد، صدا زد: جناده! این تشت رو بردار، از جلو چشم بردار، الان زینب میاد..." کجا بودی امام حسن، اون روزی که دستاش رو بستن، یه شهر اومدن تماشا، واردِ مجلس کردن...بی ادبی کردن...سَرِ حسین توِیِ تشت جلویِ زینب، اون نانجیب با چوبِ خیزران...* هیچ کس اینقدر پلید نشد خیزران خسته شد، یزید نشد .
ماهِ رمضان را؛ خدا وثیـقہ گذاشت! برای آزادیِ من؛ ازبنـدشیطان... بعد از ایـن؛ روزگارِمـن چـہ میشـود...؟! .
ای آشنای عبد گنهکار یا مجیر مشکل گشای هرچه گرفتار یا مجیر از من تمام عمر گنه دیدی و گنه شرمنده ام از همین تکرار یا مجیر از بس که تو ندیده گرفتی گناه من بر معصیت نموده ام اصرار یا مجیر دیگر بیا مرا ز حریمت جدا مکن ناز مرا کشیده ای هر بار یا مجیر می ترسم از قیامت و از دوری حسین برگ امان به من بده از نار یا مجیر *خوش به حال اونهایی که از مادرش زهرا امان گرفتن .. گفت هر چی بهش گفتم بیا بریم یه شب جمعه کربلا، گفت اصلاً اعتقاد ندارم به زیارتِ ابی عبدالله .. گفتم بیچاره از دستت میره عمرت داره میگذره، گفت اینا همه خرافاته .. خودم خواستم برم خودم و برسونم شب جمعه حرم امام حسین گفتم برم در خونش یه بار دیگه بهش بگم خوش به حال اونایی که رفیق های اینطوری دارن .. چون چشیده لذت گریه بر ابی عبدالله میگه بزار یک نفر دیگه هم بیارم در خونه ابی عبدالله .. گفت رفتم در زدم باهاش خداحافظی کنم همسرش اومد جلو در گفتم فلانی نیست گفت نه . گفتم کجاست گفت دیشب با عجله بار و بنه مختصری بست گفت دارم میرم کربلا تعجبم کردم گفتم کربلا ؟ اونکه میگفت خرافاته این حرفها ! گفت نمیدونم برو از خودش سوال کن میگه اومدم تو حرم گشتم دیدم تو صحن ابی عبدالله صورت روی خاک گذاشته میگه حسین جان به مادرت زهرا سفارش منم بکن .. گذاشتم گریه هاش تموم شد حال خوشی داشت صورت از خاک برداشت گفتم چی شد؟ کربلایی شدی گفت خدا خیرت بده حرفهای تو انگار اثر کرد دیشب در عالم رویا دیدم هودجی از نور چند سوار در کنارش پشت سرش جلو سرش دارن حرکت میکنن .. گفتم چه خبره یکی گفت خبر نداری نمیدونی چیه ؟! گفتم نه گفت شب جمعه ست .. شبِ زیارتی ابی عبدالله .. اون شخصی که داخل هودجِ مادرش زهراست .. اون که جلو داره حرکت میکنه رسول خداست امیرالمومنین امام حسن همه دارن بدرقه اش میکنن گفت نگاه کردم غرق بودم تو این ماجرا یه وقت دیدم از داخل این هودج نورانی یه برگه هایی رو این بانو داره پخش میکنه اومدم برم یه دونه بردارم جلومو گرفتن گفتن نه این برای زائرهای حسینِ .. گفتم حداقل بهم بگو چی هست ! گفت بهت نشون میدم ولی برای تو نیستش نگاه کردم دیدم با خط زرد نوشته: "اَمانٌ مِنَ النّارِ لِزُوّارِ الْحُسَینِ(ع) فى لَیلَةِ الْجُمُعَةِ "* (1) می ترسم از قیامت و از دوری حسین برگ امان به من بده از نار یا مجیر امشب جواب سوز و نوای مرا بده دیگر برات کرب و بلای مرا بده حسین .... منابع: کرامات الحسينيه، ج 2، ص 152 معالي السبطين ص 89 النجم الثاقب ص 484 مفاتيح الجنان ص 798
. تهش اینه که ما، یه ماه کمتر از اونایی که روزه نمیگیرن غذا خوردیم چیزی رو از دست ندادیم! دنیا مسابقه هرکی بیشتر بخوره نیست که ❤️ .