تو طبيبِ دلِ بيمارِ مني
سيد و سرور و سالارِ مني
ابوفاضل مدد،ابوفاضل مدد...
كودكان در حرم افروخته اند
چشم اميدُ به تو دوخته اند
بس كه گفتندُ عمو تشنه لبيم
به خدا قلبِ مرا سوخته اند
تو طبيبِ دلِ بيمارِ مني
سيد و سرور و سالارِ مني
ابوفاضل مدد،ابوفاضل مدد...
اي به خون خفته كنون در بَرِ من
داده پيغام به تو دخترِ من
گر نشد آب مُيَسَّر گردد
گو عمو خود به حرم برگردد
تو طبيبِ دلِ بيمارِ مني
سيد و سرور و سالارِ مني
ابوفاضل مدد،ابوفاضل مدد...
حال ُ من چون به حرم بر گردم
با همان طفل برابر گردم
گر بپرسد چه بگويم به جواب
چون ببيند نه عمو هست نه آب
تو طبيبِ دلِ بيمارِ مني
سيد و سرور و سالارِ مني
ابوفاضل مدد،ابوفاضل مدد...
گر نخيزي تو زجا كار حسين سخت تر است
من به فكر حرمم آبرويم در خطر است
نيزه زار آمده ام يا تو پُر از نيزه شدي
چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است
تو طبيبِ دلِ بيمارِ مني
سيد و سرور و سالارِ مني
ابوفاضل مدد،ابوفاضل مدد...
بود و اميدم مرا ياري كني
سالها بهرم علمداري كني
ای دریغا شد امیدم نا امید
بی برادر گشتم و پشتم خمید
تو طبيبِ دلِ بيمارِ مني
سيد و سرور و سالارِ مني
ابوفاضل مدد،ابوفاضل مدد...
🏴 اشعار #شب_تاسوعا #شب_نهم_محرم
=======================
#حضرت_عباس
بنویسید ابالفضل، بخوانید حیا
بنویسید علمدار، بخوانید وفا
هیچکس مثل ابالفضل نگیرد دستی
بنویسید زحاجات، بخوانید روا
بنویسد که سقاست، بخوانید خجل
قول دادست که آبی برساند اما
مشک افتاد و تو افتادی و ارباب افتاد
پای گهوارهی طفلش زنی افتاد از پا
بعد تو دشمن تو اهل جسارت بشود
بعد تو زینب تو سوی اسارت برود
🔸 شاعر:
#موسی_علیمرادی
========================
🏴 اشعار #شب_تاسوعا #شب_نهم_محرم
=======================
#حضرت_عباس
لحظهای آمدی که افتادم
پیشِ پایت نشد که برخیزم
تو برایِ من اشک میریزی
من برایِ تو اشک میریزم
دستهایم قلم شد و بی دست
از بلندایِ مرکب افتادم
بگذر از من اگر به محضرِ تو
اینچنین نامرتب افتادم
روزِگاری عجیب دارم من
از حرم شرم میکند سقا
من که امیدِ یک جهان هستم
غصهی مَشک میخورم حالا
تیرها چون به سَمتِ من آمد
سنگری دورِ مَشکِ خود بودم
آبرویم که ریخت رویِ زمین
شاهدِ سیلِ اشکِ خود بودم
بدتر از این نمیشود حالا
قحطِ آب است و من زمینگیرم
به سکینه بگو که شرمندم
با همین شرم و غصه میمیرم
جانِ من فکرِ دیگری بهرِ
آن لبِ خشکِ خردسال کنید
رفتی از من به اهلِ خیمه بگو
این دَمِ آخری حلال کنید
مادرت آمده به بالینم
السلام علیک ای بانو
کمرت را گرفتهای، او هم
دستِ خود را گرفته بر پهلو
برو از پیشِ من نمان اینجا
ساعتی بعد، بینِ گودالی
هیچکس پیشِ تو نمیماند
آن زمان که خودِ تو پامالی
من و تو میرویم اما من
به فدایِ غمِ دلِ زینب
وَ قرارِ من و شما باشد
رویِ نیزه مقابلِ زینب
🔸 شاعر:
#مهدی_قربانی
=========================
🏴 اشعار #شب_تاسوعا #شب_نهم_محرم
=======================
#حضرت_عباس
ریخت بر هم با زمین افتادنت دنیای من
دیدی آخر چشم خوردی، خوش قد و بالای من!
پیشمرگ من شدی و پیشمرگ خواهرم
تیرخوردی، نیزه خوردی، جای زینب، جای من
قید مشکت را بزن با من سوی خیمه بیا
بعد ازین هرکس که حرف از تشنگی زد پای من
مسجد کوفهست اینجا یا کنار علقمه؟!
فرق عباس است یا فرق سر بابای من!
انقدر بازو زمین کوبیدی آبم کردهای
داغ تو پشت مرا خم میکند دریای من
این خجالت چه بلایی بر سرت آورده است
قدّ یک طفل است اینجا قامت سقای من
دارد از امروز خولی فکر معجر میکند
وای بر امروز من، ای وای بر فردای من...
🔸 شاعر:
#سید_پوریا_هاشمی
=========================
اَلسّلامُ عَلیک أیهَا الْعَبْدُ الصّالِحُ الْمُطِیعُ للّه وَلِرَسُولِهِ وَلاِءمِیرِالْمُؤمِنِینَ
یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ علیه السلام
هرکسی رفت بدنبال تو راهش وا شد
هرکسی بوسه به پایِ تو نزد رسوا شد
آب محتاجِ لب توست نه تو محتاجش
لبِ خشکیدۀ تو داغِ دل دریا شد
پسر چهارم زهرایی عبد الزهرا
بودنت مایۀ امیدِ بنی الزهرا شد ..
جا رویِ چشم ترِ مهدی زهرا دارد
آن عریضه که بدستان شما امضا شد
بخدا مثل تو در بین برادرها نیست
بخدا داشتنت حسرت خواهر ها شد
اهل حاجت همۀ سال به کس رو نزدند
صبر کردند همه تا شب تاسوعا شد
تا قیامت جلویِ هیچکسی خم نشود
قد هرکس جلویِ پرچم سبزت تا شد
من ندادم به سکینه قَسَمت ! می ترسم
یک نفر داد قسم در حرمت غوغا شد
تو از اول حسنی بودی و دیدند همه
چقدر تیر بر این پیکرِ زخمت جا شد
____
یارب دلم هوایِ ملاقات یار کرد
هرکار کرد با دل من روزگار کرد
شرمندۀ حسین شدم از قبیله ام
فامیل بد چقدر مرا شرمسار کرد
زینب شنید حرفِ امان نامه آمده
شد بی قرار سخت مرا بی قرار کرد
گفتم به شمر زود امان نامه را ببر
این نامه کلِ قافله را غصه دار کرد
*همه به همدیگه میگفتن برا عمو امان نامه اومده ولی برا ما نیومده .. همچین که امان نامه رو پاره کرد دیگه نیومد سمتِ ابی عبدالله .. رفت پشتِ خیمه ها نشست رو زمین ..*
دیگر قرار نیست ببینم عقیله را
دیگر عمود چشم مرا تار تار کرد
من بودم و هزار کمان و هزار تیر
هرکس سراغم آمد و تیری نثار کرد
*همینطور که داشت پشتِ خیمه ها گریه مسکرد ، یه دستِ مرحمتی اومد رو شانه ش .. عباسم .. من زینبم .. غصه نخور .. زنده باشی عباسم .. عباس جان اومدم بهت بگم خیلی داداشم غریبه ..*
زهرا کشید چادر خود را بصورتم
با مقدمش خزانِ مرا هم بهار کرد
یک نیمِ صورتش به گمانم کبود بود
سیلیِ کینه با رخِ ماهش چکار کرد؟!
پیشم حسین آمد و درد کمر گرفت
او گریه کرد و لشگر کوفه هوار کرد
*یه وقت دید همه دارن کف میزنن .. حسین ...*
ای دریایِ عشق و احساس
یا اباالفضل .. یا خیر الناس
صل الله علیک یا عباس ..
پناه خیمه ها ، امیر علقمه
به مشک و پرچمت سلامِ فاطمه
ساقیِ کربلا ..
ردِ خون بر بازویِ تو
وا شد از هم اَبروی تو
زهرا میگرید بر پهلویِ تو
دست رشید تو ، چرا قلم شده
نوبتِ غارتِ اهل حرم شده
ساقیِ کربلا ..
جان نثارِ علقمه میکرد نجوا با خدا
بر لبِ شط فرات آن ماه دارد ماجرا
عکسِ خود را دید در آب زلال آن تشنه لب
با شریعه گفتم عطشانن طفلان بی وفا
نامِ من سقاست کی نوشم ازین آبِ خنک
تا صدایِ العطش آید به گوش از خیمه ها
با سکینه وعده کرد آب در خیمه برم
با رقیه گفته ام سیراب میسازم تو را
مشک های خشک را پر کرد از آب فرات
راه نخلستان گرفت و داشت زیر لب دعا
یا رب از کام علی اصغر خجالت می کشم
خود مدد کن شاد گردد هاجر کرب و بلا
هم چنان می آمد و رویش به سویِ خیمه بود
نا جوانمردی ز پشت نخلی آمد بی هوا
من چه گویم تیغ دشمن زد چنان بر بازویش
دست آن بالا بلند افتاد از پیکر چرا
والله ان قطعتموا یمینی
انی احامی ابدا عن دینی
چشم تو دیدم و چشمِ تَرِ من ریخت به هم
حال با وضعِ سر تو،سر من ریخت به هم
نه علمدارِسپاهم،که سپاهم بودی
تا تو پاشیده شدی،لشکرِ من ریخت به هم
مادرم آمده بالای تَنِ بی دستت
از به هم ریختنت،مادرِ من ریخت به هم
قبل از آنی که تنم زیر سُم اسب رود
ازتماشای تنت،پیکرِ من ریخت به هم
صحبت از معجر زینب شده از جا برخیز
حرف معجر شده و خواهر من ریخت به هم
بی تو ناموسِ مرا در مَلَاءِ عام برند
غیرت الله ببین، دختر من ریخت به هم
#شاعر_شائق
دامن کشان رفتی،دلم زیر و رو شد...
چشم حرامی با،حرم روبرو شد...
بیا برگرد خیمه، ای کَسُ کارم
منو تنها نگذار ای علمدارم
آب به خیمه نرسید،فدایِ سرت
حسین قامتش خمید،فدایِ سرت
از غصه آب شدم
خونه خراب شدم
شرمنده ی تو و
طفلِ رباب شدم
مادر اومده،بالا سرم
غرق خون شده،پا تا سرم
محشری شده برابرم
ای برادرم
اگه بره سرم رو نیزه ها
فدا سر تمومِ بچه ها
پاشو برو عزیز برادرم
کسی نره به سمت خیمه ها
روضه و توسل به باب الحوائج حضرت اباالفضل العباس (ع) اجرا شده شبِ تاسوعا سال به نفسِ سید رضا نریمانی
بچه های رزمنده هستند من بی ادبی میکنم کربلایِ یک نوشتن رمز عملیاتُ که اعلام کردند «یا اباالفضل العباس ادرکنی» همۀ بچه هایِ رزمنده این قمقمه ها رو دارن باز میکنن .. آب ها رو رویِ زمین ریختن ..
زشته رمزِ عملیات یا اباالفضل باشه ما آب بخوریم .. میگه وقتی آمدیم نگاه کردیم رو زمین افتاده بودن این لبها خشک بود .. همچین که دست برد زیرِ آب این آب ها رو بلند کرد مقابل صورت فذکر عطش الحسین .. یادِ تشنگیِ بچه هایِ حسین افتاد .. یادش نمیره تو خیمه ها همه این دامن ها رو بالا زده بودن ، این شکم ها رو روی مشک هایِ نمناک گذاشتند .. همه منتظرن عمو آب بیاره .. آبُ رو آب ریخت ، مشکُ پر کرد. سمتِ خیمه ها به تاخت داره میره .. بچه ها صبر کنید عمو داره میرسه .. همینطور از گوشه هایِ چشم یه نگاه به سمت خیمه هایِ حسین ، رباب صبر کن دارم میرسم .. همچین که داره به تاخت میاد ، یه نفر داد زد اگه یه قطره از این آب ها به خیمه ها برسه ، یه نفر از ما زنده نمی مونیم ..
همه دورشو گرفتن ، (دیگه ساکت نباید باشیا ..) یه نفر پشتِ نخلستان ها کمین کرده .. آروم آروم (همه میترسن ، شیر حیدرِ) آروم آروم پنهان شد ، اومد جلو ، شمشیر و بلند کرد دست راستُ زد .. وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني، اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني .. دست از حسین بر نمیدارم ... اومد جلوتر دیگه دست نداره .. خدا عباسُ کمک کن ، آبرویِ عباس نره .. اومد جلوتر ، یه نفر دیگه شمشیر و بلند کرد دست چپ و انداخت .. این مشک رو به دندان گرفت .. تصور کنید بیچاره میشید .. رو اسب نشسته ، همینطور افسارِ اسبُ با پاها گرفته .. مشکُ هم به دندان ، دیدن نمیتونن کاری بکنن .. اون نانجیب بلند شد گفت من میدونم چطور زمین گیرش کنم .. تیر و کمانُ برداشت .. همچین که این تیر به این مشک خورد ،یه آهی زیرِ لب کشید ..
آه .. مادر جان کجایی ببینی آبرویِ پسرتو بردن
حرم از داغ تو دیگر دل ما سر دارد
هیچ کس نیست که بعد از تو علم بردارد
جبرئیل است که افتاده زمین یا که تویی
چقدر پیکر صد پارۀ تو پر دارد
گر سرت را سر زانو بکشم میریزد
سر تو بس که جراحات مکرر دارد
به که گویم که علمدارِ رشیدم حالا
قامتی با قد یک طفل برابر دارد
*بعضی از حرفها برا عاشورا و تاسوعاست ، تذکرة الخواص آمده ابن جوزی نقل می کند ، میگه همچین که زمین افتاد حرمله یه عده رو جمع کرد ، گفت بیایید بریم دورش .. همه آمدن دورِ این شیرِ حیدر حلقه زدن .. (تصور کن ، یه شهیدی افتاده همه جمع شدن .. همه دارن میزنن .. این عالِم میگه ، این قدر عباسُ با شمشیرُ نیزه زدن دستها که هیچ .. این عالم میگه پاها هم از بدن جدا شد)
علی اکبرُ ابی عبدالله عبا را پهن کرد این بدنُ برگردوند خیمه .. عباس بود کمکِ حسین کنه .. اما دیگه الان نه عبا داره .. نه کسی هست کمک حسین کنه .. تا اومد ، یه نگاه به عباسش کرد ، همینطور متحیر به این بدن داره نگاه میکنه*
یک نفر گفت چرا دست گرفته به کمر
یک نفر گفت حسین داغ برادر دارد
گر تو اگر پا نشوی نوبت گودالِ من است
شمر پیش نظرت دست به خنجر دارد
ولدی گفت به تو مادر من ایوالله
همه دیدن که عباس دو مادر دارد
گفت عباسم ، دیدی مادرمُ ؟ گفت آره برادر دیر رسیدی حسین ..
وقتی رفتی آروم آروم
من شدم غریبُ مظلوم
غم می بارید از سر و روم
وقتی دستاتو بریدن
صدای مادرم اومد
یهو گفت آخ زخم بازوم ..
عباس ،دیدی چطور دست به کمر گرفته بود
عباس ،چادر نخ نماشُ سرگرفته بود
عباس ،دستی نداشتی اشکشُ خوب کنی پاک
عباس ،واسه همین بازوتُ میزدی رو خاک
آره حسین .. دیدم همینطور دست به کمرش گرفته .. هی صدا میزنه: پسرم .. منم میخام ادب کنم نمیتونم از جام پاشم .. ای حسین ..
همچین که اومد کنارِ این بدن (حرفه آخرم باشه)آقاجان من از شما معذرت میخام، نمیخاستم این روضه رو بخونم اما یاد اون داستان افتادم به آن بزرگوار که خواننده بود گفت چرا روضه ما رو نمیخونی؟ آقا اومدبارها خواندن گفت نه اینجوری که من میگم روضه بخون ..
یه نفر که بالا بلندی باشه ،تیر تو چشم رفته .. یه چیزی تو چشمت بره اذیت میشی ،میخای سریع دست بزنی .. این تیرُ بینِ دو زانو قرار داد .. تیرُ از چشم میخاد دربیاره .. کلاه خود از رو سر ، زمین افتاد. اون نانجیب از دور رسید ، عباسی که میگن تویی؟.. گفت آی نامرد ، یه موقعی اومدی عباس دست به بدن نداره(خاک به دهن من اگه شب تاسوعا نبود نمیگفتم اما چون شب تاسوعاست از امام زمانم معذرت میخام) گفت تو دست نداری ، من که دارم .. این عمودُ بلند کرد .. آورد بالا .. حسین از دور ، نزن نامرد .. زینب از دم خیمه ، نزن نامرد .. رقیه داره میگه نزن نامرد .. یهو این نامرد عمود آهنُ زد صداش بلند شد اَخا .. حسین ..
↫