eitaa logo
ذاکرین آل الله
254 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
288 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
مثل عباس باشید! فقط دنبال نبود! رزمنده‌ای بود که برای حفاظت از آرمانش تا آخرین لحظه مبارزه میکرد
|⇦•عمری برای داغ زهرا.. و توسل ویژۀ وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیها عمری برای داغ زهرا گریه کردی هر نیمه‌شب هم‌پای مولا گریه کردی در پای تو خاک بقیع ازاشک گِل شد وقتی که گفتی واحسینا گریه کردی اول برای زینب و داغ حسینش بعدش برای دست سقا گریه کردی یکبار دیدی که رباب از حال رفته صدمرتبه مانند دریا گریه کردی دیدی رقیه نیست جای او سکینه هربار که میگفت بابا گریه کردی خوب است که شام غریبان را ندیدی با روضه‌های خار صحرا گریه کردی حرف سه شعبه آمد و ازحال رفتی دیدی کسی می‌افتد از پا گریه کردی تشت طلا و خیزران را که ندیدی ابری شدی با حرف زنها، گریه کردی حرف کنیز آمد سکینه زود تب کرد لطمه زدی هی صورتت را، گریه کردی بی‌بی نبودی موی دختر بچه‌ها سوخت قدّ تمام سینه‌زنها گریه کردی شاعر : دیدی میری تشییع جنازۀ یه مادری، اگه ببینی خلوته میگی حتما پسر نداره .. چون روابط عمومی هر خانواده پسرای اون خونواده‌ن. فردا میخوان بدن حضرت ام البنین (س) رو تشییع کنن؛ کاش یکی از بچه‌های حضرت بود زیر تابوت مادرُ می‌گرفت .. بی‌بی جان! شما بچه نداشتین که زیر تابوت رو بگیرن، ولی من یه خانم دیگه رو سراغ دارم؛ پسرهاش بودن، شوهرش هم بود، اما تو دل شب غریبونه بدن رو تشییع کردن .. بی‌بی جان! بازم خوبه شما رو روز تشییع کردن، بازم خوبه کسی به شما جسارت نکرد، اما مادر مارو تو مدینه زدن .. سینه شکسته، پهلوشکسته، بازوشکسته .. یازهرا...‌ دیدی یه حرف میشنوی، میگی: نه! باورم نمیشه! اصلا! هیچ جوری! دروغه این حرفا... یا اگرم باور کنی، یعنی یقین پیدا کنی این حرف راسته، متحیر میشی .. میخوام چندتا صحنه از کربلا بگم که متحیر شدن؛ یکیش اینجا بود: اباعبدالله تا اومد بالای سر علی اکبرش؛ میگه "وَقَفَ مُتَحَیِّرا" (1) اول متحیر شد: نه، این بدن علی اکبر نیست. آخه علی اکبر من اینجوری نبوده، رشید بوده... صحنه دوم رو میخوام بگم: اون لحظه‌ای که بی‌بی زینب اومد تو گودال قتلگاه، خودشم بدن حسین رو نشناخت؛ اما تا اومد بیرون دید یکی میگه: "اُخَیَّ ، اِلَیَّ" تا اومد نشست کنار این بدن، روایت میگه سکینه اومد کنار عمه نشست: _عمه جان با کی حرف میزنی؟! گفت: مگه نمی‌شناسی این بدن باباته؟! گفت: نه؛ آخه بابای من اینجوری نبوده؛ چه‌جوری میگی این بدن بدن بابامه!؟ نه لباسی، نه سری... یه صحنه هم تو شام سراغ دارم؛ اون لحظه‌ای که زینب(س) دید داره با چوب خیزران به لب و دندان میزنه.(2) گفت: نه! اشتباه میکنی؛ این لب و دندان رو پیغمبر بوسیده... یه صحنه هم ام البنینه؛ بشیر که اومد خبر شهادت رو به ام‌البنین بده، عرضه داشت که چهار بچه‌ت رو کشتن، گفت فدای حسین. (3) یکی یکی نحوه شهادت‌ها رو گفت. تا رسید به عباس... (مادره دیگه، هی تو ذهنش مرور میکنه؛ اون سه تا بچه‌م راه داشته که بهشون نفوذ کنن، اما عباس رو من یکی قبول نمیکنم. چی شده عباسم؟!) خورده خورده گفت تا رسید اینجا که؛ ام‌البنین عمود به فرقش زدن. (هیچی نگفت.) تا حرفاش تموم شد، گفت: بشیر! من یه سؤالی ازت دارم؛چه‌جوری به عباس من نزدیک شدن؟ اصلا کسی جرئت نزدیک شدن به عباس رو نداره؛ چه‌جوری عمود به فرقش زدن؟ گفت: ام‌البنین، اول دست راستش رو انداختن، بعد دست چپش رو انداختن، بعد که دیگه دست نداشت دورش حلقه زدن، یه عده نامرد با نیزه، یه عده با شمشیر... اول میترسیدن بیان جلو، چون با چشماش همه رو فراری میداد. اما یه مرتبه اون نانجیب اومد جلو؛ گفت عباسی که میگن تویی!؟ گفت: نانجیب یه موقعی اومدی من دست به بدن ندارم. گفت: تو دست نداری ولی من دست دارم. این عمود رو بلند کرد، یهو عباس صدا زد: یازهرا... ((4) مقتل حضرت ابالفضل علیه السلام)) "ام‌البنین در کربلا نبودی، واویلا بر فرق عباست زدن عمودی، واویلا" حسین.... منابع: 1) بحار الأنوار، ج‏45، ص: 41 2)صدوق، امالی، ۱۴۰۳ق، مجلس ۳۱، ص۲۳۰. سید ابن طاووس، لهوف، ۱۳۸۱ش، ص۲۱۳. یعقوبی، تاریخ، ۱۳۷۸ش، ج۲، ص۶۴. مجلسی، بحار الانوار، ۱۴۰۳ق، ج۴۵، ص۱۳۲-۱۳۳ 3) تنقیح المقال، ج ۳، ص ۷۰ منتهی الآمال، حاج شیخ عباس قمی، ص ۲۲۶ 4)بحار الأنوار، ج‏45، ص: 41
|⇦•ای اُم عشق مادرِ .. و توسل ویژۀ وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیها ●•┄༻↷◈↶༺┄•● ای اُم عشق مادرِ سرلشکر ادب وی سایه سارِ قد تو رویِ سر ادب بانویِ سرسپردۀ همسنگرِ ادب در آسمان ملقبِ بر مادرِ ادب از لحظه ای که واردِ بیت الکرم شدی با احترام کردن خود محترم شدی روزِ عروسیت شد و اوجِ عزیزیت مبهوت شد زمانه از آن اشک ریزی ات قربان آن درایت و دشمن ستیزی ات رفتی به بیت عشق به شرط کنیزی ات از ابتدا بنایِ تو بر احترام بود جان تو نذرِ خدمتِ چندیدن امام بود در ظّل نورِ فاطمه با غم عجین شدی شمس الضحی مکتب حق الیقین شدی ماه تمام چهار مه جبین شدی دادی بَنی و حضرتِ اُم البنین شدی ام البنین شدی و به تو التفات شد آغوشِ تو پناه زنان و بنات شد بانو تو کیستی که بنازد کرم به تو باب النجات داده کلیدِ حرم به تو غرق توسل است عرب تا عجم به تو داده امام عصر، خدا را قسم به تو یعنی تو شاهراهِ نزولِ عنایتی سجادۀ عبادتی و باب حاجتی عالم به حیرت است از این جانثاری‌ات مادر شدی و برف شدی بهر یاری ات جان ها فدای مادری افتخاری ات قربان این تفضل و این سفره داری ات خورشیدِ در تلألؤیی و ذره پروری تو باب فضلی و به اباالفضل مادری مادر شدی که داغ ببینی کمان شوی در هر بهار راوی فصل خزان شوی باران شوی، خمیده شوی، نیمه جان شوی گریان شوی و مادر گریه کنان شوی ما را ز اشک خویش تو تزکیه کرده ای خاکِ بقیع را تو حسینیه کرده ای بعد از حسین از دل و جانت سرور رفت گریان شدی و نالۀ تو تا قبور رفت بر پیکری که زود سرش در تنور رفت از بس گریستی تو، زِ چشم تو نور رفت آه از جگر کشیدی و قلبت کباب شد بعد از حسین خانۀ شادی خراب شد بعد از حسین زنده نمودی قیام را گریان نمود گریۀ تو خاص و عام را زینب که رفت داغ تو انگار تازه شد یعنی دوباره داغ علمدار تازه شد زینب که رفت پیر و خمیده کمر شدی نالان شدی شکسته شدی مختصر شدی یعنی که رو به قبله شدی محتضر شدی چشم انتظارِ دیدنِ روی پسر شدی اما یلان تو همه در خاک خفته اند در بین خاک با تن صد چاک خفته اند وقتش رسیده روضه حساس را بخوان در بزم گریه عطرِ گل یاس را بخوان مجلس بگیر نوحۀ احساس را بخوان یک چند صفحه مقتل عباس را بخوان شرح نزول ساقی سرمست را بگو از مرکب افتادن بی دست را بگو *وقتی خواست از رو اسب به زمین بیاد همه شنیدن، بی دست بوده .. از روی اسب به زمین افتاد ..* برگو چگونه عطش گریه خیز شد جسمش چگونه مرکز ثقلِ ستیز شد شمشیر حمله کرد و سرنیزه تیز شد بالا بلندِ خیمه تنش ریز ریز شد برگو چگونه نالۀ زن ها بلند شد با پارچه‌ سرش به روی نیزه بند شد برا بی بی ام البنین روضه بخوانیم .. همون روضه ای که خودش خوانده : باور نمی کنم کسی جرائت کرده باشه بر سر مبارکت زده باشه اون هم با عمود آهن .. اما شنیدم اول دست هاتُ قطع کردن .. دوم شنیدم تیر به چشمت زدن .. آنگاه عمود آهن بر سرت زدن .. سرت از هم پاشیده شد .. همچین که رو زمین خواست بیفته صدا زد داداش زود بیا «اخا ادرک اخا ..» ابی عبدالله به سرعت آمد .. راوی میگه تو این آمدن دیدن به لحظه ایستاد، پیاده شد، شی رو برداشت به چشم گذاشت .. جلوتر آمدم دیدم دست های عباسِ .. با همون وضع آمد تا رسید به بدن یه نگاه به آن بدنِ پاره پاره و تیر باران خورد کرد، صدا زد «أَلانَ إنکَسَرَ ظَهرِي وَ قَلَّت حِيلَتِي وَ انقَطَعَ رَجائِي..»(1) بمیرم برات .. دیگه کسی نیامد سمتِ این بدن .. کار حسینم بعد از این تمام شد .. دشمن فرصت پیدا کرد .. اول بدن رو غارت کرد بعد طوری به بدن صدمه زد که امام چهارم حضرت رو به سختی جمع کرد .. همه گفتن عباس قد رشیدی داره .. اما هرکی رفته سردابِ آقا میگه یه قبرِ کوچکی قرار دارد .. منابع: 1) موسوعة الامام الحسین (ع) ج ۴، ص ۲۳۱ البحرانی، العوالم، ۱۷ / ۲۸۳ - ۲۸۴، ۲۸۵ بحار الأنوار، ج‏45، ص: 41
کانَـت تَخـرُجُ إِلَی البَقِیعِ فَتَندُبُ بنی‌ها أَشجَی نُدبَةٍ وَ أَحرَقَها بُنیان‌گذار هم (س) بود !
|⇦•نشستم روی خاکِ .. و توسل، ویژۀ وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیها صَل الله عَلَيْكَ يا أَبَا الْفَضْلِ الْعَبّاسَ یا قَمرَالعَشیره .. نشستم روی خاکِ آرزوهایم بغل کردم خیالی از مزارت را اگر چه قابِ این خاک از تنت خالی‌ست نسیم آورده از مقتل غبارت را اگر سوسوی چشمان ترم کم شد اگر تسبیحِ تربت خیسِ اشکم شد نشستم می‌شمارم با نفس‌هایم شمارِ زخم‌های بی‌شمارت را شنیدم پَر زدی دستت زمین افتاد تو بالا رفتی و اُم‌البنین افتاد به عرشِ خیمه‌ها با مشک می‌رفتی که تیری آرزوی آب‌دارت را ... زد و بی‌آرزو بر خاک افتادی تنِ خود را به دستِ نیزه‌ها دادی صدای نوحۀ ادرک اخایت گفت زیارت کرده زهرا نیزه‌زارت را کنار رود، اما تشنه لب بودی به جای آب، سقای ادب بودی تو دریازاده‌ای؛ هر چند بی‌آبی نمی‌سنجند، با مشکت عیارت را *مادر داره روضه میخونه ها ..* اگر می‌شد به جایت آب می‌بُردم به جای قلبِ مشکت تیر می‌خوردم به پای آرزوهای تو می‌مردم نمی‌دیدم نگاهِ شرمسارت را اگر می‌شد به جنگِ تیر می‌رفتم به زیر کوهی از شمشیر می‌رفتم که حتی نشکند آیینۀ چشمت نبیند هیچ سنگی انکسارت را به من پیکِ اجل نزدیک شد رفتی تمام آسمان تاریک شد رفتی شده «ام‌ُّالقَمر»؛ «ام‌ُّالبُکا» بی تو ببین ای ماه، ابرِ در مدارت را اگر چه قدّم از داغت خمید آخر ولی مادر به رویایش رسید آخر که شد اُم‌البنین «اُم‌الشهید» آخر ببر حالا کنارت داغدارت را شاعر: رضا قاسمی چهار صورت قبر درست کرده بود .. پشتِ بقیع برا همدیگه روضه میخواندن .. (1) یه گوشه از روضه رو خانم زینب میخواند (زبان حال)، یه گوشه از روضه رو اُم البنین .. یه وقت سکینه بلند میشد؛ اُم البنین من شرمنده‌ام .. من بودم مشکُ رو دوشِ عباس گذاشتم «فَسَمَعَ الأَطفَالُ يُنادُونَ العَطَشَ اَلعَطَشَ فَرَكَبَ فَرَسَهُ وَ أَخَذَ رُمحَهُ وَ القُربَةُ وَ قَصَدَ نَحوَ الفُراتِ ..» (2) زینب سلام الله صدا میزد ام البنین شما که نبودی فقط شنیدی چه گذشت کربلا .. انقدر برا عباس و حسین داری ناله میزنی .. ام البنین داغ عباس با دلِ حسین کاری کرد .. روزِ عاشورا هر شهیدی رویِ زمین می افتاد اول حسینم میومد دم خیمۀ زن ها ما رو سر سلامتی میداد .. اما وقتی عباس رو زمین افتاد .. انگار دیگه کاری از حسینم بر نمیومد صدا زد .. «و قال الحسين ع الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي ..» (2) زینب به بچه ها بگو آماده اسارت بشن .. کربُبَلا نبودم حیف، داغش تو سینه‌م مونده ولی همه روضه‌‌ها رو زینب برا من خونده مادر؛ چشماتُ دوست داشتم عباس؛ غریبی‌تُ قربون دستی نداشتی از چشمت تیرُ و بکشی بیرون .. چشمتُ و زدن بمیره مادرت برات چشمتُ و زدن راحت شن از خشم نگات چشمتُ و زدن دیگه نگی چَشم به آقات امیدِ مادرت بودی رفتی و من آشفته‌ام نیستی زیرِ بال و پرم خیلی زمین می اُفتم قدِ رشیدُ و زهراییت نورِ نگاهِ خسته‌م بود بازوی حیدری تو عصایِ دستم بود .. دستتُ و زدن، بیفته روی خاک علم دستتُ زدن، راحت برن سمتِ حرم دستتُ زدن، قامت آقا بشه خم چشمتُ و زدن بمیره مادرت برات چشمتُ و زدن راحت شن از خشم نگات چشمتُ و زدن دیگه نگی چشم به آقات یاقمرالعشیره ، عباس عباس عباس .. منابع: (مربوط به روضه خوانی حضرت ام البنین در رثای امام حسین(ع) و شهدای کربلا:) 1)مقاتل الطالبیین، ۱۳۶۸ق، ص۸۵ ریاحین الشریعه، ۱۳۶۴ش، ج۳، ص۲۹۳ حسون، اعلام النساء، ص۴۹۶-۴۹۷ 2)بحارالأنوار مجلسی، ج‏۴۵، ص۴۱
|⇦•ای روشنای خانه حیدر .. و توسل، ویژۀ وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیها ای روشنای خانه حیدر پس از زهرا کامل ترین و بهترین همسر پس از زهرا ایثار از رفتار و الطاف تو می جوشد مهر و محبت از دل صاف تو می جوشد هر چند در عالم علی را کفو و همتا نیست هر چند همتایی برایش غیر زهرا نیست اما علی گمگشته اش را در تو پیدا کرد آری خدا پایِ تو را در خانه اش وا کرد در تو حیا و عفت و بذل و شجاعت دید در قلبِ تو یک آسمان عزم و شهامت دید پرواز کرده این دلم تا تربتت امشب دستِ توسل می زنم بر ساحتت امشب دست تو لبریز از کرم سرشار از بذل است هر کس گدایت هست کارش با اباالفضل است بانو تو را در عالم خلقت شبیهی نیست هم رتبۀ علمت در این دنیا فقیهی نیست بانو خدا خیرت دهد خیرآفرین بودی عمری تسلای امیرالمومنین بودی روزی که سوی خانۀ مولا سفر کردی آن روز که رخت عروسی را به بر کردی برداشتی آرام سوی خانه گامت را کوچه به کوچه میگرفتند احترامت را قبل از ورودت لحظه‌ای در پشت در ماندی با یاد زهرا گریه کردی فاتحه خواندی بردی به سمت آسمان دست دعایت را گفتی خدایا من کجا و خانه زهرا؟ گفتی خدا لبریز از عشق و امیدم کن جان علی در پیش زهرا روسپیدم کن اول کلامی با حسین و با حسن گفتی زانو زدی در محضر زینب سخن گفتی گفتی که اینجا آمدم قصدم عزیزی نیست باور بفرما، نیتم غیر از کنیزی نیست من آمدم اینجا برایت خادمه باشم عمری کنیزِ بچه های فاطمه باشم بانو همه دیدند بر عهدت وفا کردی الحق که در بیت علی حق را ادا کردی در تو خدا ظرفیت بسیار را می دید فانی شدن در حیدر کرار را می دید آخر خدا هدیه به تو ماهی منور داد چون لیلۀ قدر از هزاران ماه بهتر داد مولا که دید از شوق داری در بغل عباس فرمود با گریه و ما ادراک ماالعباس بانو علم در مشت عباس تو می چرخد عالم سر انگشت عباس تو می چرخد بانو گره خورده به کار ما گشایش کن امشب بیا ما را به عباست سفارش کن شاعر : مجتبی شکریان همدانی دو سه جمله روضه و از همه التماسِ دعا .. خدا به شما خیر بده روضۀ مادر رو برپا کردید .. ان شالله خانم ام البنین دعاگوتون باشه .. تو مدینه روضه خوان و میاندارِ گریۀ بر ابی عبدالله این خانم بود گریه سلاحِ .. این گریه از ضعف نبوده! من یه گریه کن دیگه ام سراغ دارم که علم گریه رو برداشت .. نگفتی من دل دارم، رفتی نگفتی دختر داری، رفتی بدونِ این که بارِ غم رو از رو دلم برداری رفتی حالا من بدونِ تو کجا برم؟! حالا من بدونِ تو چی کار کنم؟! انقدر گریه میکنم که نیمه شب از خوابِ ناز سرتُ بیدار کنم وای وای وای .. سرم بابا وای وای وای .. از بس زدنم، کمرم بابا خدا رحمت کنه همه مدافعانِ حرم زینبی رو .. (هم کاخ یزید ملعون هست هم حرم خانم رقیه همون خرابه ای که این نازدانه همونجا به شهادت رسید)؛ چی جوری این دختر گریه کرد، این صدا از تو خرابه رسید تو کاخ .. طاهر ابن عبدالله دمشقی (1) میگه نیمه‌های شب بود، سرِ یزید ملعون رو پای من خوابش برده بود. سرِ مبارکِ ابی عبدالله هم تو تشت .. میگه یهو دیدم چشمای سر داره میچرخه هی میگه خواهرم دخترمُ ساکتش کن .. میگه دیدم آروم از گوشه چشم سر، داره اشک میاد .. صدای این دختر رسید یزید از خواب نحسش بیدار شد .. یه نگاه کرد گفت صدا گریه برا کجاست؟! گفتن امیر این حسین یه دختر داره .. نانجیب گفت سرِ باباش رو براش ببرید .. وای وای وای .. سرم بابا وای وای وای .. از بس زدنم، کمرم بابا منابع: 1)منتخب التواريخ،‌ باب پنجم، ‌ص۲۲۹ كامل بهائی، ج 2 ص 179 انوار الشهادة ص 244 ریاض القدس: 2/326 نفس المهموم ص 456
|⇦•خیلی به تو آید پسر فاطمه... و توسل به قمر بنی هاشم علیه السلام ویژۀ وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیها الحق و الانصاف خیلی به تو آید پسر فاطمه بودن زهرا امضا کنه، اباالفضل میخره عزیزِ فاطمه است کسی که نوکره ابوفاضل مدد، ابوفاضل مدد هر کس که علی گفته اباالفضل شنیده ایوان نجف را وسطِ علقمه دیده ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا حلوا به کسی ده که محبت نچشیده تو نِعمَ سّاقی و حسین نِعمَ الامیر بی دستِ کربلا دستِ مارو بگیر ابوفاضل مدد، ابوفاضل مدد معروف به عباس و مُسَمّی به اباالفضل عالم به علی نازد و مولا به اباالفضل صد حاجت اگر داشته هر کس طی یک سال ده تا به رضا گفته و نود تا به اباالفضل می کارم اشکمو الان حاصل میده مزدِ این گریه رو ابوفاضل میده
می گویَم از رودی کَز او یَم می‌شود تأمین از اشک او باران نم‌نم می‌شود تأمین با دودِ آهَش شعله‌ی غم می‌شود تأمین از دست‌پختش رزق عالم می‌شود تأمین قربان فقری که مرا مسکین‌ترین نامید من را گدای سفره‌ی ام‌البنین نامید تو آمدی تا دست حق را آستین باشی مثل ستونی..، محکماتِ بیتِ دین باشی انگشتریِ عشق را نقش نگین باشی اصلاً به تو می‌آید عباس‌آفرین باشی هستیِ معشوقِ فرات از نورِ هست توست تربیت ماه بنی‌هاشم به دست توست فصل خزان را خنده‌های تو بهارش کرد جاروی تو عرش زمین را بی‌غبارش کرد بیتِ علی را نور چشم‌ات نو نَوارش کرد لفظِ ادب را نام تو بااعتبارش کرد این احترامی که به زهرا می کنی..، عشق است در قلب حیدر خویش را جا می‌کنی عشق است از آن زمان که نور تو در خطِّ دید آمد جبریل بالش را به خاک تو کشید..، آمد کوه صلابت از وقارت تا شنید..، آمد چار آینه از شیشه‌ی عمرت پدید آمد خرج علی کردی همین احساس‌هایت را نذر حسین‌ات کرده‌ای عباس‌هایت را ابر کبودی قاتل مهتاب باشد؟ نه با تو حسن در کوچه‌ها بی‌تاب باشد؟ نه زینب از این بی‌مادری بی‌خواب باشد؟ نه شب‌ها حسین فاطمه بی‌آب باشد؟ نه سرچشمه‌ی مِهر تو در این خانه می‌جوشد لب‌تشنه‌ی زهرا ز دستت آب می‌نوشد امّا امان از ساعتی که قلب دنیا سوخت از تشنگی لب‌های خشکِ روح دریا سوخت روی لب طفلان صدای آب..، بابا..، سوخت تا تیر بر مشکی اصابت کرد..، سقا سوخت رد سیاهی روی مهتابِ شبت افتاد عباس تا نقش زمین شد..، زینبت افتاد دیگر پس از او تیرهای بی‌درنگ انداخت آن نیزه‌داری که به سمت شاه سنگ انداخت خونابه روی رمل‌های سرخ‌، رنگ انداخت نامردی آنجا بر لباس کهنه چنگ انداخت سرنیزه‌ها شاه تو را از حال می‌بردند ارباب ما را تا تهِ گودال می‌بردند جسم حسین تو معما شد..، نبودی که نیزه میان حلق او جا شد..، نبودی که بالای تل، زینب قدش تا شد..، نبودی که پای حرامی در حرم وا شد..، نبودی که ای وای از اطفال، از اطفال، از اطفال... شمر از تهِ گودال آمد در پیِ خلخال زینب کجا و ناقه‌های بی امان..، بی بی زینب کجا و آن‌همه زخم زبان..، بی بی زینب کجا و مجلس نامحرمان..، بی بی زینب کجا و ضربه‌های خیزران..، بی بی نامحرمان اطراف زینب تاب می‌خوردند با حرمله پیش ربابت آب می‌خوردند 🔸شاعر: _______________________
آمد و یک مدینه آه آورد چشم گریان به شوق ماه آورد آمده با صلابت گریه ایستاده به قامت گریه در هوای نگاش ابر کشید بر زمین نقش چار قبر کشید بر مزار خیالی‌اش که نشست مرثیه خواند و گریه کرد و شکست بر روی دستهای اخلاصش زره یادگار عباسش نه فقط از تبار اشک است او بلکه مادربزرگ مشک است او فاطمه بود،فاطمه اما پشت در جاگذاشت اسمش را روز ، خورشیدو ماهتاب شبند اهل تقوا همیشه با ادبند گفت این خانه مال آل عباست گفت که فاطمه فقط زهراست به خودش ام بی بنین میگفت و به زینب هم اینچنین میگفت روزگارم شده‌ست پاییزی که نبینم تو اشک میریزی هی مرا مادرم خطاب نکن هی مرا از خجالت آب نکن شان من چون بتول اقدس نیست مادری کار هرکسی پس نیست مادر من به حکم لم یزلی شیر داده مرا به ناد علی آسمان نور دست من داده ماه در دامن من افتاده پسری داشتم که سقا بود خادم بچه های زهرا بود پسری داشتم مودب بود پسرم تکیه گاه زینب بود افتخار من و عشیرهٔ من یل من نافذ البصیرهٔ من علمش مرکز سپاه امام دستهایش ستون کل خیام آه اما بریده شد یارب آن دوتا دست از سر زینب اهل تکفیر پرپرش کردند نیزه ها جنگ بر سرش کردند تیغها پاره پاره اش کردند ماه را پرستاره اش کردند غیرت‌الله که زمین افتاد دخلت زینبُ علیَ بْنِ زیاد آه از دست بی بصیرت ها خنده ها طعنه ها شماتت ها گریه های سکینه اشک رباب آه از خیزران و بزم شراب 🔸شاعر: _______________
|⇦•خبر آوردن، خبر آوردن... ویژۀ وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیها خبر آوردن، خبر آوردن به جای چهار پسر، چهار سپر آوردن خبر آوردن، خبر آوردن برای من از رقیه ام معجر آوردن فکرشم نمی کردم، زینب از همه سیر شه فکرشم نمی کردم، زینب اینقدر پیر شه فکرشم نمی کردم، کاروُونِ پر از یاس از سفر بیاد اما، بی حسین و بی عباس به غم ها اسیرم، دیگه گوشه گیرم من باید برم حلالیتِ ربابُ بگیرم اینقَدَر میگم واحسین تا تو بقیع بمیرم امون امون ای دل ای وای... با چشمای تر، با‌چشمای تر من از خجالت سکینه می میرم آخر با دل مضطر، جای رباب روضه می گیرم برای علیِ اصغر فکرشم نمی کردم، کاروُون بی سقاشه فکرشم نمی کردم، اکبر اربا اربا باشه فکرشم نمی کردم، بین خیمه بلوا شه دختر علی‌زینب، هم کلام مردا شه *گفت: یابن سعد از خاری دنیا همین بس تو داری صدای زینبُ میشنوی، یا غیرت الله! دور زینبت رو نامحرما گرفتن....* علی اکبرم کو؟! علی اصغرم کو؟! ای خدا امانتِ خانوم زهرا و شوهرم کو ای خدایِ من رقیه شیرین زبون حرم کو امون امون ای دل ای وای... دستی نداشتی، دستی نداشتی ولی شنیدم عَلَمِت رو، زمین نذاشتی رشیدم عباس، رشیدم عباس قصه پهلوونی هاتو، شنیدم عباس بچه ها میگن دور خیمه تا سحر گشتی رفتی تا خودِ دریا اما تشنه برگشتی مادرت بمیره که دستِ تو جدا بوده روی نیزه هم فکرت پیش بچه ها بوده قربون جمالت، رویِ بی مثالت خیلی آبروداری کردی مادر شیرم حلالت آخرش میگن دیدی روی زهرا رو خوش به حالت امون امون ای دل ای وای...
↻ آن قَدَر خرج گریه شد افتاد آن قَدَر خرج گریه شد تــا شد
تار می دیدم و به شک بودم این صدا از گلوی پنج تن اسـت عطر سیب ات که در هوا پیچید با خودم گفتم این حسین من است وقت مرگ آمدی به دیدن من حاضری پیش جان محتضرم لطف کردی، به زحمت افتادی من توقع نداشتم پسرم جرعه آبی بنوش، خسته راه نفسی تازه کن، برم بنشین ساعتی صبر کرده بودی اگر محضرت می رسید ام بنین تاج منت گذاشتی به سرم تو تمنایم از دو دنیایی من کجا این شکوه و رتبه کجا من کنیزم تو کنزِ زهرایی کربلا قسمتم نشد آخر حسـرت دل شمیم تربت توست گریه ام از هراس مردن نیست اشک هایم برای غربت توست گریه از دست من کلافه شده از جگر آه می کشم شب و روز آهِ سردم گواه درد دلی ست شعله ور تر از آفتاب تموز روز اول که دیدمت گفتم در غمت باید امتحان بدهم چار قل خواندم و قسم خوردم پای تو چار دفعه جان بدهم با هدف می گذشت روز و شبم تلخی روزگار شیرین بود بچه هایم فدایی ات بشوند همه آرزوی من این بود معرفت را به حوصله با ذوق کاشتم در نهاد تک تک شان گشت سیراب از اشک های سحر ریشه اعتقاد تک تک شان نیمه شب ها به جای لالایی دائم اسم تو را به لب بردم قبل هر دفعه شیر دادن شان جای خرما غم علی خوردم گرد غربت به صورتت که نشست تا مسیرت به نینوا افتاد یک به یک عرضه داشتند ای دوست با تو هستیم هرچه باداباد با من از کربلا بگو پسرم خیمه بی پناه یعنی چه؟ زینت دوش مصطفی تو بگو گودی قتلگاه یعنی چه؟ گاه کابوس آب می بینم غرق آشفتگی ست احساسم گفت راوی که تشنه جان دادی نکند کم گذاشت عباسم خواهرت از وفای او می گفت با سر و چشم و دست شد سپرت؟ آه از روضه عمود اما هرچه آمد سرش فدای سرت ساربان در شلوغیِ گودال خاتمت را ندیده بود ای کاش شمر جای سرِ مطهرِ تو سر من را بریده بود ای کاش گر عبا و عمامه را بردند غارت پیرهن برای چه بود؟ بدنی با هزار و نهصد زخم نعل تازه زدن برای چه بود؟ نفسم به شماره افتاده از عنایت نظر به حالم کن ملک مرگ هم رسید از راه این دم آخری حلالم کن بدنم بر زمین نمی ماند کفنم خاک و خون نخواهد شد جانم از تن بُرون شود اما داغت از دل برون نخواهد شد 🔸شاعر: _________
پسرهای مرا کشتند! دیگر- مسلمانان مرا مادر نخوانید پریشانم پریشانم پریشان مرا أم البنین دیگر نخوانید شنیدم دستِ عباسم قلم شد به خاک افتاد با پیشانی از زین بشیر از کربلا آورده سوغات برایم صد هزاران داغِ سنگین دلم آشوب شد، قلبم تکان خورد شد آن لحظه که مَشکش تیرباران حلالم کن شدم شرمندهٔ تو... «علیِ مرتضی ای شاه مردان» شنیدم قامتش شد إزباً إربا میانِ روضه می میرم بزودی چه بد کشتندعلیِ اکبرم(ع) را «اگر دردم یکی بودی چه بودی»؟! بمیرم!...ضربه هایِ کُندِ خنجر دلیل گریهٔ چشم ترم شد حسینم(ع) عاقبت لب تشنه جان داد «فلک دیدی چه خاکی بر سرم شد»؟! دلش آشفته شد؛ شد بی برادر فدای زینبم(س) تنهایِ تنها... لب گودال، آن لحظه که میخوانْد «گلی گم کرده ام می جویم او را» کنار پیکرِ بی سر، گمانم چنین گفته ست بی صبرانه، ممتد «من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد» نبودم تا ببوسم صورتش را شنیدم داشته حالِ وخیمی رقیه(س) سخت سیلی خورده از زجر(لع) «یتیمی درد بی درمان یتیمی» منِ أم البنین را پیر کرده غم ِ بی بی رباب و اینکه شبها- -میان خواب میگوید عزیزم... لالالالا لالالالا لالالا! 🔸شاعر: ______
مهربان و همدم و مادرترین نامادری آبرویی یافت از ام البنین، نامادری بعد زهرا و خدیجه بس که او پُر مهر بود بر مسلمانان شد "ام‌المؤمنین" نامادری بچه ها وقتی پریشان‌حال مادر می‌شدند شانه می‌زد موی آنهارا همین نامادری آنقَدَر بانو محبت داشت قطعا تا ابد مادر دنیا نمی‌آرد چنین نامادری دست مادرها به سوی اوست تا رزقی دهد بر رکاب مادران گردد نگین نامادری چارتا نوکر برای چار زهرازاده داشت آفریده نوکران مه جبین نامادری هم خدا و هم رسول و فاطمه دم میدهند آفرین و آفرین و آفرین نامادری فاطمه در کربلا شاهد ولیکن در بقیع روضه ها میخواند با صوتی حزین نامادری می‌کُشد مارا دم "وَيْلِی عَلَى شِبْلِی" او روضه میخواند از عمود آهنین نامادری فاطمه چون روی منبر روضه خوانی می‌کند وقت روضه می‌نشیند بر زمین نامادری من بهشتم زیر پای اوست، از بس مادر است دست من را می‌کشاند پای دین نامادری 🔸شاعر: ___
دلشوره هیچ وقت غم فردایمان را فرو نمی‌ نشاند ، فقط خونِ شادی را از رگ امروزمان بیرون می کشد پس‌به زندگی ادامه دهیم و فراموش نکنیم که تا روزی که خداوند بخواهد آینده انسان را آشکار کند ، تمامِ شناخت انسان در دو کلمه خلاصه می‌ شود: صبر و امید امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: عاقبت صبر و شکیبایی خیر است، بنابراین صبر کنید تا پیروز شوید م‌ن: بحارالانوار ، جلد ۷۱ ، حدیث ۹۶
# مرثیه حضرت امُ البنین (س) فاطمیه رفته اما دل شده با غم قرین از غم هجران بی بی حضرت اُم البنین بانویی که اهل دل از او ادب آموخته عرشیان و قدسیان از ناله هایش سوخته اشک ماتم از دو دیده ریخت او با شور وشین در عزای جعفر و عباس و عثمان و حسین چون خبر دادش بشیر از کربلا با چشم تر صِیحه ای زد ، پاره شد بند دلش از این خبر وای از آنساعت که او میگفت با آهِ غمین آه اِی مردم نخوانیدَم دگر اُمُ البنین من شنیدم دست عباسم شده از تن جدا جان خود تقدیم جانان کرده او در کربلا من شنیدم تیر کین بر چشم شهلایش زدند با عَمود آهنین بر فرق زیبایش زدند هر چه آمد بر سرش قربان شاه عالَمِین جان او جان عزیزانم به قربان حسین گر چه قطعه قطعه گشته آن گلِ احساس من روی دامان حسین بِنهاده سر عباس من من بمیرم که حسین در کربلا مادر نداشت کشته شد با حنجر خشکیده و یاور نداشت
البنین_سلام الله_علیها ابالفضلش چنان باشد که این زن اینچنین باشد فقط عباس او کافی ست تا ام البنین باشد   همانطوری که تنها فاطمه گشته حسین آور فقط این زن توانسته ابالفضل آفرین باشد   رباب و زینب کبری عروس و دخترش هستند که بعد از فاطمه او باید ام المؤمنین باشد   به دور نام او از چار سو عمری پسرهایش رکاب از نام خود دارند تا این زن نگین باشد   تمام بچه هایش بهترند از دیگران اما یکی این بین چون عباس باید بهترین باشد   رباب و زینب از عباس می خواندند قبل از او که قطعا روضه خوانِ خبره باید آخرین باشد   وَمادر روضه ی عباس را تا آب می خواند چرا که آخر این روضه باید نقطه چین باشد   به سطح آب، عکس ماه می ریزد به هم گاهی ولی ماهش چگونه ارباًاربا بر زمین باشد   حضور  چار امام در بقیع و مادری یعنی؛ که بعد از مرگ هم باید که او ام البنین باشد   رحیمی
البنین_سلام الله_علیها چادر خاکی به سر شیون فراوان می کند گریه های بی هوا همچون یتیمان می کند   میرود بالای صورت های قبر اهل شهر را به صرف روضه مهمان می کند   کار او گشته حضور و نوحه خوانی در بقیع با همین کارش زیارت را چه آسان می کند   آمده از ره بشیر آن قاصد کرببلا بین بصیرت را فدای حال شیران می کند   او نگفت هرگز ، بشیر احوال عباسم بگو او سوالاتش فدای حال سلطان می کند   تاخبر دادند به او از ماجرای دشت طف هر شب عمرش ببین شام غریبان می کند   زینب آورده برایش یادگار از واقعه یک سپر ام البنین را جسم بی جان می کند   صمدی