قسمت دوازدهم واحدهای مشترک
چند لحظه سکوت کرد .... لالا ... فامیلش رو بلد نیستم ... اما چند بار دیدم پایین راه پله های غربی منتظرش بود. بقیه دوست های قدیمش رو نمی شناسم .
خیلی آروم دستم رو گذاشتم روی شونه اش ..... میدونم تو دختری نیستی که به گنگها نزدیک بشی از کمکت واقعا متشکرم .... امیدوارم اگه چیز بیشتری به نظرت رسید بازم بهمون کمک کنی .... و مطمئنم میدونی کجا پیدام کنی .....
دست کردم توی جیبم و کارتم رو بهش دادم... هنوز چند قدمی از هم دور نشده بودیم که برگشت سمت ما ..... آقای ساندرز - دبیر ریاضی مون ... کلاس ریاضی و شیمی من و کریس با هم بود. یعنی من از روی برگه انتخاب واحد اون انتخاب کردم ...... آقای ساندرز با بچه ها ارتباط خیلی خوبی داره . علی الخصوص به کریس خیلی نزدیک بود ....
زمانی که هم سن و سال اینها بودم .... محبوب ترین درسم ریاضی و کامپیوتر بود ... کدنویسی هام حرف
نداشت ......
با شنیدن اسم دبیر ریاضی .... برای یک لحظه برگشتم به گذشته .... شاید درخشان ترین سال های عمرم
لیست رو از دست اویران گرفتم ..... فکر میکنم باید اسم مدیر رو توی لیست مظنونین اصلی قرار بدیم .....
حرف هاش رو میشنیدم اما ذهنم جای دیگه بود ..... کجایی توماس؟ .... شنیدی چی گفتم؟ ...
اسم ساندرز توی لیست نیست.
لیست رو از دستم گرفت .....
یعنی ارتباط مقتول با دبیر ریاضیش مخفیانه بوده؟ .....
ناخودآگاه نگاهم توی حیاط چرخید ..... بعید میدونم .... وقتی به دانش آموز خبر داشته - قطعا اونها هم میدونستن .... اونم با این مراقبت
شدید...
شاید به نظرشون موضوع خاصی نبوده که بخوان بهش توجه کنن .....
شاید . شاید هم نه .... به هر حال اینم به سوال دیگه بود. سوالی که میتونست هیچ ربطی به قتل
نداشته باشه ... اما قطعا دنیل ساندرز سوژه ای بود که باید باهاش حرف می زدیم ......
#او_می_آید۱۲
12.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لیـلا شدی مجنــون بشــم آره !″❤️🩹
قسمت سیزدهم اسمی که هرگز نشنیده ایم ؟!
به خونه قدیمی .... دو طبقه اما تمییز و نوسازی شده مادرش هنوز گریه میکرد .... به زحمت میتونست حرف بزنه .... برام عجیب بود ... از زمانی که خبر مرگ پسرشون رو شنیده بودن چند ساعت می میگذشت و به بچه شرور چیزی نبود که این همه به خاطرش گریه کنن ....
پدرش برای بانک کار میکرد ... و مادرش خیاط لباسهای مجلسی و پرام .... هر دوشون به سختی کار می کردن تا بتونن پسرشون رو به به کالج و دانشگاه خوب بفرستن .... تا بتونه آینده خوبی داشته باشه. چیزی که کریس هم توی سال آخر عمرش به دنبالش بود .....
دیدن تلاش خانواده باعث شده بود مسیرش رو عوض کنه؟ یا بعد از عوض شدن مسیرش تلاش خانواده چند برابر شده بود؟ .... هر چند مادرش بیشتر از سه سال بود که به برای کمک به مخارج خانواده وارد عرصه شده بود .....
چیزی مبهم و کنگ توی ذهنم موج میزد ... چیزی که هیچ سوالی آرامش نمی کرد و نمی تونستم پیداش کنم .... چیزی که توی حرفهای پدر و مادرش هم بهش اشاره ای نمی شد ......
تنها اشاره ارزشمند ... اسم ساندرز بود .... اونها حتی به اینکه پسرشون سابقا عضو به گروه گنگ بوده
اشاره ای نکردن ....
لالا .... دختری رو به این اسم می شناسید؟ .....
با شنیدن این اسم هر دوشون جا خوردن .... چشمهای مادرش پرید و نگاهی که توش نگرانی با قدری ترس قاطی شده بود رو چرخوند سمت همسرش . .... ذهن خودش نمی تونست جوابی براش پیدا کنه .....
آقای تادئو کمی خودش رو روی مبل جا به جا کرد ... نسبت ،همسرش کنترل بیشتری روی چهره اش داشت ... اما اون هم ....
خیر کارگاه .... ما هرگز چنین اسمی رو نشنیدیم ......
با هیچ جمله ای به این اندازه نمی تونستم مطمئنم بشم که اونها دارن خیلی چیزها رو مخفی می کنن ..... اما چرا؟ چرا باید به افرادی که دنبال پیدا کردن قاتل پسرشون هستن دروغ یکن؟
اویران هنوز میخواست با اونها صحبت کنه .... اما صحبت باهاشون دیگه فایده ای نداشت ... نمی شد به هیچ حرف شون اعتماد کرد .... نه تا وقتی که به جواب این چرا ... پی می بردم ...... از جا بلند شدم....
خانم تادنو ... میتونید اتاق کریس رو بهم نشون بدید؟ .....
نگاهی به همسرش کرد و از جا بلند شد .... انگار منتظر اجازه و تایید اون بود .....
نسبت به همسرش کنترل کمتری روی خودش داشت .... باید از همدیگه جداشون میکردم .... اینطوری
دیگه نمی تونست در پاسخ سوال ها به شوهرش تکیه کنه و اوضاع آشفته درونش این فرصت رو در
اختیارم میگذاشت که جواب اون چرا رو پیدا کنم .
#او_می_آید۱۳
هدایت شده از -عروةُالوثقی!
لو لم بیق من الدنیا الا یوم لطول الله ذلک الیوم حتی یلی المهدی🪴؛
و هر چیزی را که در راه او انفاق کنید ،
عوض آن را میدهد و او بهترین روزی
دهندگان است .
- سباء | 39