eitaa logo
ارزانسرای کفش و صندل کیانی 👠
21.5هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
6.4هزار ویدیو
16 فایل
بهترین کیفیت با کمترین قیمت 😍😌 اول مقایسه کنید بعد خرید💰 پاها قلب دوم شما هستند...👣 قلب خود را با اطمینان به ما بسپارید🫀 جهت ثبت سفارش 👇 🧑‍💻 @Hamzeh4k✍️ 📲 09165520623 ✅لینک کانال جهت عضویت👇 https://eitaa.com/ArzansarayeKiani1
مشاهده در ایتا
دانلود
آیت الله بهجت ائمه برای این روزهای پرفتنه تکلیف مارا روشن کرده اند و مـارا حیران و سرگردان به حال خود وا نگذاشته اند. فرمودند درصورت اختلاف، با حزب و فرقه ای باشید که با علی است در محضر بهجت، ج٣، ص٢٩٩
ایت الله بهجت ره🌺 ✨ حضرت رسول ص به ام سلمه فرمود : جبرئیل از خاڪ ڪربلا برای من هدیه آورد. آن را بوسید و فرمود: بوی بهشت می دهد.🌸 @behjat135
🌸آیت‌الله العظمی بهجت: ❗️خداوند ❗️❗️ما را از شر ❗️❗️❗️خودمان حفظ کند. 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
برای دوری از ریا، لاحول و لاقوه الا بالله زیاد بگویید✅ برای درمان ،زیاد صلوات بفرستید✅ برای فکر،زیاد لااله الا الله بگویید برای رفع زوجین،صدقه متعدد به افراد متعدد بدهید✅ برای و بلا بخوانید:اللهم صل علی محمد و آله و امسک عنا السوء 🌷مدیریت کانال از شما خواهران وبرادران التماس دعا دارد🌷 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
شخصی از حضرت آیت الله پرسید :🌺 نماز برایم مانند جریمه دادن است چه کنم ؟ ایشان فرمودند : زیاد بگویید : وَ رَبُکَ الغَنیُّ ذوالرّحمه – سورۀ انعام،آیۀ 133 « و پروردگار تو بی نیاز و رحمتگر است » 📚 گوهرهای حکیمانه،ص17 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
مهمان‌های حاج خانم اغلب از شمال می‌آمدند یا همسایه و اقوام بودند. حاج خانم به من می‌گفتند میوۀ خوب بخر. منظورشان این بود که میوه، دو سه روزه در خانه خراب نشود. میوۀ خوب را باید سوا می‌کردم. گران‌تر هم بود. لیست خریدم را بعد از خرید روی یک تکه کاغذ می‌نوشتم و می‌دادم دست آقا. ایشان هم مبلغش را به من می‌دادند. اعتراض هم نمی‌کردند که چرا این‌قدر گران شده. اگرچه به من یادآوری می‌کردند که برای مصرف خودشان، میوۀ متوسط بگیرم. (براساس خاطره یکی از مرتبطین) 📚 ذکرها فرشته‌اند، ص٧۴ 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
.. ❗️ آیت الله بهجت(ره):🌺 «اگر برای فرج دعا میکنید، نشانه ی آن است که ایمانتان پابرجاست.» 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
.... آیت الله بهجت(ره):🌺 گوی سبقت را نماز شب خوانها ربوده اند مخفیانه! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خادم کانال رو هم دعا کنید 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
❗️ ✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🔹 خوب است در شئون زندگی [و در مسائل خانوادگی] دستور خدا را ملاک قرار داده و با هم بسازیم، همان خدایی که به هر دو طرف رئوف و مهربان است. نه اینکه یک طرف[به همسر خود] بگوید، به دستور و میل من باید عمل کنیم، و دیگری نیز بگوید باید به دستور من [عمل شود]. 🚫 چرا به فرمان خدا گوش نمی‌کنیم؟! 📚 در محضر بهجت، ج١، ص٢۴٨ 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
❗️ ✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: زمانی مرحوم شیخ ابراهیم حائری در مسجد کوفه معتکف بود، حضرت غائب علیه‌السلام را در خواب دید، حضرت به او فرمود: اینها که در اینجا معتکفند، از خوبان و صلحا هستند، ولی هر کدام حاجتی دارد: مال، عیال، خانه، قضای دین، رفع کسالت و مرض و…، ولی هیچ‌کس به فکر من نیست و برای ظهور و فرج من به‌طور جدی دعا نمی‌کند! 📚 در محضر بهجت، ج٣، ص٢۴٨ 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
... 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: صورتش پر از خاک بود. خیلی از بچه‌ها شهید شده بودند. امید به پیروزی نداشت و این را باید از بقیه مخفی می‌کرد. همه، حواس‌شان به او بود. فرماندۀ لشکر بود. رفت توی سنگر، گوشی را برداشت. * هنوز خوابم نبرده بود. به عقربه‌های ساعت خیره شده بودم. تلفن زنگ زد. این وقت شب؟! گوشی را برداشتم. صیاد شیرازی بود. می‌گفت: «عملیات گره خورده و اگر ادامه بدهیم، به‌ضرر ماست!» اول با امام قدس‌سره تماس گرفته بود. ایشان فرموده بودند: «تلفن بزنید به آقای بهجت، بگویید دعا کنند.» به آقا گفتیم؛ گفتند: «بگویید دعا کرده‌ام!» * با حیرت به‌میدان نبرد خیره شده بود، باورش نمی‌شد! دشمن داشت از چیزی فرار می‌کرد... بر اساس خاطرۀ: هم‌رزم شهید صیاد شیرازی، به نقل یکی از مرتبطین با آقا 📚 این بهشت، آن بهشت، ص٣۴ 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
... 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: صورتش پر از خاک بود. خیلی از بچه‌ها شهید شده بودند. امید به پیروزی نداشت و این را باید از بقیه مخفی می‌کرد. همه، حواس‌شان به او بود. فرماندۀ لشکر بود. رفت توی سنگر، گوشی را برداشت. * هنوز خوابم نبرده بود. به عقربه‌های ساعت خیره شده بودم. تلفن زنگ زد. این وقت شب؟! گوشی را برداشتم. صیاد شیرازی بود. می‌گفت: «عملیات گره خورده و اگر ادامه بدهیم، به‌ضرر ماست!» اول با امام قدس‌سره تماس گرفته بود. ایشان فرموده بودند: «تلفن بزنید به آقای بهجت، بگویید دعا کنند.» به آقا گفتیم؛ گفتند: «بگویید دعا کرده‌ام!» * با حیرت به‌میدان نبرد خیره شده بود، باورش نمی‌شد! دشمن داشت از چیزی فرار می‌کرد... بر اساس خاطرۀ: هم‌رزم شهید صیاد شیرازی، به نقل یکی از مرتبطین با آقا 📚 این بهشت، آن بهشت، ص٣۴ 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
آیت‌الله بهجت ره🌺 اهم آداب زیارت این است که بدانیم بین حیات و ممات (مرگ وزندگی)معصومین هیچ فرقی نیست. کمی تا بهجت🌷 @behjat135
❗️ برای یافتن هرچه که گم شده یا دزدیده شده باشد، گرچه انسان باشد این ذکر را بسیار بخوانید: اصبحت فی امان الله، امسیت فی جوار الله ( در پناه خدا صبح کردم در پناه خدا وارد شب شدم) کمی تا بهجت🌷 @behjat135
☘آیت الله بهجت: 🔴آنچه معاویه و یزید بالفعل داشتند ما بالقوه داریم. ❌خیلی به خود مغرور نشویم. 👈اینطور نیست که آنها از جهنم آمده باشند و ما از بهشت. 🕊به خدا پناه ببریم. 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
ایت الله بهجت میفرمایند 🌷 شُکر، موجب ازدیاد (فراوانی )نعمتها است، و اگر شکر نکردید، خبری از ازدیاد نیست. لذا اگر دیدیم ازدیاد نیست، شکّ نکنیم و بدانیم که شکر نیست
علامه طباطبایی: هروقت خواستید حاجت خود را از امام رضا علیه السلام بگیرید،او را به مادرش حضرت ،قسم بدید 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
🌹🌻🌻🌹 🌻 آیت الله بهجت(ره)؛ ✅ طوری، «زندگی کنید» که «وقتی» «عمر تمام شد» و «ملک الموت آمد»، 💦 ✳️ از، «گذشتهٔ خود»، «پشیمان نباشید»، و «افسـوس گـذشـته» را نخورید.!!! 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✾﷽✾ ♥️آیت الله بهجت (ره) : •☜آن چیزی که میتواند همه هوا و هوس ها را یکجا ریشه کن کند •☜و انسان را به تزکیه وتهذیب نفس برساند ، یاد مرگ است. @behjat135
🌹🌻🌻🌹 🌻 آیت الله بهجت(ره)؛ ✅ طوری، «زندگی کنید» که «وقتی» «عمر تمام شد» و «ملک الموت آمد»، 💦 ✳️ از، «گذشتهٔ خود»، «پشیمان نباشید»، و «افسـوس گـذشـته» را نخورید.!!! 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
🏴خاطره‌ای کوتاه از سبک زندگی آیت‌الله بهجت (ره) : ✍از کانادا آمده بود آقا را ببیند، از پدر و مادری لبنانی و کانادایی بود. چیزهایی شنیده بود و کنجکاو بود. دلهره و شک در چهره‌اش پیدا بود. وارد اتاق شد، دید آقا دارد تسبیح می‌چرخاند. به لب‌های آقا خیره شد، دید تکان نمی‌خورند. با خود گفت: «این چه عالمی است که تسبیح می‌گرداند و ذکر نمی‌گوید؟!» هنوز ننشسته بود که آقا فرمود: «بله! ذکری از امام سجاد علیه‌السلام روایت شده است که هر کس آن ذکر را بعد از نماز صبح بخواند، تا غروب هر چه تسبیح بگرداند، برای او ذکر می‌نویسند.» رنگش پرید. فقط سکوت کرد. آن‌هایی که نشسته بودند، چیزی نفهمیدند؛ نمی‌دانستند چه خبر است؟! بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت 📚این بهشت، آن بهشت، ص۵۶ 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
🌸🍃🌸🍃 امام علی (ع) در نامه31 نهج‌البلاغه به امام حسن (ع) می‌فرمایند: كارى كه برتر از توانايى زن است به او وامگذار، كه زن گل بهارى است، نه پهلوانى سخت‌كوش. بپرهيز از غيرت نشان دادن بی‌جا (به همسران) كه درستکار را به بيماردلى، و پاكدامن را به بدگمانى رساند. روزی یکی از اساتید روان‌شناسی، داستان بسیار عجیبی را پیرامون حدیث فوق، نقل کرد؛ که با رعایت حداکثر نکات اخلاقی داستان را تقدیم می‌دارم: در سن 21 سالگی با مرد مومنی که 28 سال داشت، و از نظر ایمان سرآمد بود ازدواج کردم؛ که کاملا مقید و پایبند به مسائل اخلاقی و خانواده بود. شوهرم هیچ عیبی نداشت مگر این‌که، علی رغم وضع مالی خوبمان، بسیار خسیس و مال‌دوست بود؛ اگر استکانی می‌شکستم و می‌دید یک ساعت در خانه سر و صدا می‌کرد. روزی برای عروسی یکی از آشنایان، به تالاری در شهر رفتیم. انگشتری داشتم که چون کمی لاغر شده بودم، از انگشتم می‌افتاد؛ لذا نخی دورش پیچیده بودم تا تنگ شود و نیفتد. در ساعات پایانی عروسی، لحظه‌ای به‌ خودم آمدم، دیدم انگشترم در دستم نیست و گم شده؛ ترس و وحشت چنان وجودم را گرفت که همگان فهمیدند برای من مشکلی پیش آمده است. از ترسم‌ چیزی به کسی نگفتم که مبادا به گوش شوهرم برسد؛ و بلافاصله به منزل برگشتم. 4 ستون بدنم می‌لرزید که اگر شوهرم بداند کتک مفصلی خواهم خورد. به زن همسایه که راز‌دار بود، و از این اخلاق بد شوهرم خبر داشت پناه بردم. او داستان را با شوهرش در میان گذاشت. شب را زود خوابیدم تا شوهرم به انگشت من توجهی نکند و از این موضوع خبردار نشود. صبح، زن همسایه را دیدم به من گفت: برو در بازار طلافروشان و شوهرم دوستی دارد که سفارش تو را به او کرده است. برو و انگشتری شبیه انگشترت را بردار و فکر ریالی نباش. خوشحال شدم و بلافاصله به زرگری رفتم. در آن‌جا مرد میانسالی که با کت شلواری لوکس نشسته بود. نزدیک رفتم و خودم را معرفی کردم و نشانی دادم. زرگر تبسمی کرد و گفت: در ویترین نگاه کن اگر مشابه انگشتر شما بود‌ که بود، اگر نبود برو در بازار بگرد و هرکجا دیدی شماره مرا بده به من زنگ بزنند. سریع در بازار چرخی زدم و پشت ویترین مغازه‌ای شبیه انگشتر خودم را یافتم. شماره زرگر را دادم تماس گرفتند و من انگشتر را سریع فاکتور کرده، برداشته و به مغازه زرگری آمدم. به زرگر گفتم: من درآمدی ندارم هر ماه مبلغی که دستم بیفتد به شما خواهم داد، شاید باز پرداخت بدهی من دو سال طول بکشد. زرگر روان‌شناس خوب و شیادی بود، و از زندگی و اخلاق شوهر من خبر داشت و مرد همسایه حسابی او را توجیه کرده بود. زرگر از ترس من سوءاستفاده کرده و استرس مرا دو چندان کرد و گفت: روزی اگر شوهرت شک کند و تو را تعقیب کند و پایش به مغازه من برسد، من تضمین نمی‌دهم که حقیقت را نگویم و مطمئن باش آن‌وقت تو را به خاطر رابطه نامشروع خواهد کشت. ترس‌و‌لرز سراسر وجودم را برداشت، مانده بودم انگشتر را ببرم یا همان جا بگذارم!! دوراهی بسیار خطرناکی بود. منتظر بودم ذهنم راه‌حلی پیدا کند که زرگر شیاد با برنامه قبلی راه شوم خود را پیش پای من گذاشت. او با تبسمی گفت: برو و من مبلغی نمی‌خواهم اگر زیاد ناراحت هستید، روزی زنگ می‌زنم کمی بیرون قدم بزنیم و شما هم،‌ همین‌که برای ساعتی، سنگ صبور من باشید و درد دل مرا گوش کنید بسیار کمکم کرده‌اید. چاره‌ای جز انتخاب این راه سوم نداشتم. پذیرفتم و زود به خانه برگشتم. مهربانی آن زرگر بسیار در دلم نفوذ کرده بود. در این اندیشه بودم که چه انسان‌های خوبی هستند که نماز نمی‌خوانند اما بهتر از شوهر نماز‌خوان من هستند. لحظه لحظه مهرِ زرگر در دلم زیاد می‌شد. دوست داشتم قبل از ظهر، موبایلم زنگ بخورد. کوچکترین شماره ناشناسی مرا امیدوار می‌کرد که زرگر است. سریع جواب می‌دادم. انتظار به پایان رسید و زرگر مرا به آدرسی برای ملاقات دعوت کرد. سریع سوار ماشین شدم. باز استرس مرا زیاد‌تر کرد و گفت: بهتر است به ویلایش برویم و راحت حرف بزنیم، و مرا متقاعد کرد به ویلایش در اطراف شهر رفتیم. زرگر با حرکات ظاهری رمانتیک و عاشقانه و با نیت قبلی از من دلبری کرد. و زمانی که خواست مرا تسلیم خواسته شومش کند، به اوگفتم: من متاهل هستم. گفت: مردی که زنش را بخاطر یک استکان شکستن بزند لایق پایبندی نیست من نماز نمی‌خوانم، اما تمام طلاهای همسرم را دزد زد؛ و من به رویش نیاوردم. محبت را باید به کسی بکنی که لایقش باشد؛ هر که می‌خواهد باشد. سرانجام پس از ساعتی من متوجه شدم که تنها سرمایه زندگی‌ام را هم باختم؛ اما زرگر با تبسم‌های شیطانی‌اش این عذاب وجدان را دقایقی باقی نگذاشت. @behjat135
❗️ ✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: وای بر ما اگر معنویت و روحانیت را مقدمه و وسیلۀ رسیدن به مادیات و فانیات قرار دهیم! 📚 در محضر بهجت، ج١، ص٢۶٣ 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
‍ 💠 حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی 💠 ✍مرحوم آیت ‌الله بهجت نقل فرموده : از کرامات حاج شیخ عبدالکریم حائری این بود : زمانی که رودخانه قم در اثر سیل طغیان کرده بود و آب تا لبه پل علی خانی رسیده بود ، به گونه‌ای که عده‌ای از روی پل با آب رودخانه وضو می‌گرفتند ، و به خاطر آن نیز برای جلوگیری از نفوذ آب تمام فرش های مسجد امام را جمع کرده بودند ، مرحوم حاج شیخ روی پل رفت و مقداری تربت - تربت مزار سید الشهدا (علیه السلام)- را در دست گرفت و چیزی بر آن خواند و در آب انداخت ، پس از این کار مرحوم حائری ، به تدریج آب پایین آمد و بعد از چند ساعت چندین متر آب پایین‌تر رفت و به برکت این کار وی از طغیان بیش از حد رودخانه جلوگیری به عمل آمد . 📚 در محضر آیت‌الله بهجت ، ج1 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
✨﷽✨ 🏴ماجرای ضامن آهو نامیدن امام رضا(ع) به نقل از شیخ صدوق ✍شیخ صدوق علیه الرحمه در کتاب عیون اخبار الرضا به حکایت شیرین ضامن آهو نامیده شدن امام علی بن موسی الرضا علیه السلام اشاره کرده است. ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی می‌ گوید: روزی برای شکار به بیرون رفتم و یوزی را به دنبال آهویی روانه کردم، یوز همچنان دنبال آهو می‌ دوید تا به ناچار آهو را به پای دیواری کشانید، و آهو آنجا ایستاد. یوز هم روبرویش ایستاد ولی به او نزدیک نمی‌ شد، هر چه کوشش کردیم که یوز به آهو نزدیک شود یوز از جایش نمی جَست و از خود تکان نمی‌ خورد، ولی هر گاه که آهو از جای خود (همان کنار دیوار) دور می‌ شد یوز هم او را دنبال می‌ کرد اما همین که به دیوار پناه می‌ برد یوز باز می‌ گشت تا آنکه آهو به سوراخ مانندی در دیوار آن مزار داخل شد، من وارد مزار حضرت رضا(علیه السلام) شدم و از ابو نصر مُقری(ظاهراً قاری قبر مطهر امام رضا(ع) بوده است) پرسیدم که آهویی که همین حالا وارد مزار شد کو؟ گفت ندیدمش، همان لحظه به جایی که آهو داخلش شده بود وارد شدم و رد پای او را دیدم ولی خود آهو را نه!.    پس از آن پس با خودم عهد کردم که زائران حضرتش را نیازارم و با خوشی با آنها رفتار کنم. از آن پس هرگاه مشکلی برایم پیش می آمد به این«مشهد» روی می آوردم و حاجت خویش را می خواستم خداوند حاجت مرا برآورده می فرمود... و هیچ گاه از خداوند تعالی در آنجا حاجتی نخواستم مگر آنکه آن را مستجاب می‌کرد و این چیزی است که از برکات این مشهد-که سلام خدا بر ساکنش باد- بر من آشکار شد.   📚منبع: عیون اخبار الرضا؛ شیخ صَدوق؛ به نقل از مقاله استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی در کتاب حاصل اوقات؛ ص ۴۵۸-۴۵۷ 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
✨﷽✨ 🏴راز ماندگاری نعمت ها ✍نصیحتی از مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی(ره): حضرت محمد صلی اللہ علیه واله وسلم فرمودند: هرکس که خواهد خانه اش به نعمت آبادان باشد، به ذکر شش گانه زیر بپردازد: 1⃣اول آنکه در آغاز هرکار بگوید: « بسم الله‌الرحمن الرحیم» 2⃣دوم آنکه چون نعمتی از راہ حلال نصیبش شد، بگوید «الحمدالله رب العالمین» 3⃣سوم آنکه چون خطا و لغزشی کند بگوید: «استغفرالله ربی و اتوب الیه» 4⃣چهارم آنکه چون غم و اندوہ براو هجوم آورد بگوید: «لاحول ولا قوہ الا بالله العلی العظیم» 5⃣پنجم آن که چون تدبیر کار کند، گوید: «ماشاءالله» 6⃣ششم آنکه چون از ستمگری هراس کند بگوید: « حسبناالله و نعم الوکیل» 📚نشان از بی نشان ها   👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
العبد..... اگر شما خودتان را اصلاح کردید و موانعی که بین خودتان و بین خدا و انبیا و اولیا هست از بین بردید ، خداوند بین شما و خلق را اصلاح می کند 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
❗️ سخنی از العبد صالح ایت الله بهجت ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺏ ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﻏﯿﺒﺖ ﺑﺎﺯ ﺷﻮﺩ، ﻋﺼﯿﺎﻥ ﻭ ﻃﻐﯿﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﺣﺪﯼ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
🍂🍂🍂🍂🍂 ❣خواستگارم مرا رد کرد... 🌼🍃من یک دختر دینی و پابند به اخلاق اسلامی بودم. سالها گذشت و کسی از من خواستگاری نکرد دخترهای جوانتر از من ازدواج کردند و مادران فرزند شدند. عمرم به ۳۴ رسید. یک روز یکی برای ازدواج با من حاضر شد، زیاد خوشحال بودم و ازدواج کردیم دو روز بعد مادر شوهرم آمد و با دیدن من گفت عمرت بنظرم به ۴۰ سال میرسد من گفتم ۳۴ ساله هستم و او برایم گفت این عمر برای بدنیا آوردن بچه مناسب نیست و من تشنهٔ دیدن نوه های خود هستم. 🌼🍃مادر نکاح من را با پسرش فسخ کرد شش ماه را با غم و اندوه سپری کردم و پدرم برای اینکه غم خود را فراموش کنم منو به حج عمره فرستاد،رفتم به سفر عمره و در حرم شریف نشسته و در حال دعای خیر نزد الله بودم که یک زن را دیدم که صدای زیبا یک آیت قران را تلاوت میکند و بارها آنرا تکرار میکند [ الله علیک عظیما] فضل و مهربانی بزرگ الله بر توست 🌼🍃غم خود را با او شریک کردم من را در آغوش گرفت و این آیت را تکرار میکرد [ولسوف یعطیک ربک فترضی] و زود است که برایت بدهد و تو راضی شوی خیلی راحت شدم و به خانه برگشتم که ناگهان یک خانوادهٔ دیندار به خواستگاری ام آمدند، به خوشحالی پذیرفتم و ازدواج کردیم و شوهرم مرد دینداری بود. برای من و خانواده ام احترام زیادی میگذاشت و من نیز احترام شان را میکردم، عمرم به ۳۶ رسید، ماه ها گذشت و محبت اولاد در دلم جا گرفت برای چکاو نزد دکتر مراجعه کردم بعد از معاینات دکتر گفت مبارک باشد! ضرورت به معالجه نیست تو حامله هستی، تا هنگام ولادت هیچگونه معاینهٔ برای تعیین جنسیت بچه انجام ندادم و هر آنچه بود را فضل الله میدانستم، بعد از ولادت شوهرم و خانواده اش در اطرافم نشسته و میخندیدن، وقتی پرسیدم چرا میخندین آنها چی جوابی دادند؟ به یک صدا همهٔ شان گفتند یک پسر و یک دختر است! با شنیدن این حرف اشک خوشحالی از چشمانم جاری شد و دوباره یاد آن خانم در حرم شریف و آیت را که بارها تکرار میکرد افتادم [ولسوف یعطیک ربک فترضی] یعنی که حرف الله متعال حق است [ لِحکمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعیُنِنَا] منتظر فرمان رب خود باش، ما تو را میبینيم... @behjat135