سیّدحُسین شَهید
🌷شهید مدافع حرم هادی شجاع🌷 🍃🌺 @Asadullah_Ebrahimi
🌷 شهید مدافع حرم هادی شجاع🌷
در ایست بازرسیهایی که برگزار میکردیم خیلی خوش رو، خوش خنده و مهربان بود.
از هر کدام از رفقایش بپرسید
اولین نکته ای که از این شهید به یادشان می آید لبخندی بود
که همیشه بر صورتش حک شده بود و رنگ و بوی شهدا را داشت.
در برنامه های ایست و بازرسی ای که در اسلامشهر می گذاشتیم
وقتی مجرم یا متهمی را دستگیر می کردیم به
هیچ وجه اهانت نمیکرد و میگفت وظیفه ماست
با برخورد مناسب این ها را اصلاح کنیم.
🔅 روحش شاد یادش گرامی و راهش استوار🔅
🍃🌺 @Asadullah_Ebrahimi
🌺مدافع حرم، فرهاد طالبی اعزامی از #شیراز در دفاع از حریم اهلبیت(ع)، اسلام حقیقی و تامین امنیت ملی کشورمان؛ در سوریه به شهادت رسید و آسمانی شد .
🍃🌺 @Asadullah_Ebrahimi
📷 می دونی با اتوبوس بری بیان بدرقه ات، با تریلی برگردی بیان استقبالت یعنی چی؟
یعنی افتخار، یعنی عزت، یعنی غیرت، یعنی جمع همه خوبی ها !
🍃🌺 @Asadullah_Ebrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یتیم را نباید زد
این دختر فقط خبر شهادت پدرش را شنیده، نگران نباشید، همه هستند و مهمتر اینکه #عمویش هست، در آغوشش گرفته، نوازشش میکند ،آرامش میکند، دلداری اش میدهد
#یا_رقیه
🍃🌺 @Asadullah_Ebrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راهکار شهادت چیه ؟
👇👇👇
🍃🌺 eitaa.com/joinchat/4159045644Cadd99fd3e7
#روضه_حضرت_قاسم
✍ سال 1362 زمانی که رییس جمهور از ساختمان ریاست جمهوری در خیابان پاستور خارج میشد، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده میشد. چند محافظ دور کسی حلقه زده بودند و چیزهایی میگفتند. او فریاد میزد آقای رییس جمهور! آقای خامنهای! من باید شما را ببینم...
🔹آقای خامنه ای پرسید چی شده؟ کیه این بنده خدا؟ یکی از محافظان گفت: حاج آقا! یه بچه است, میگه از اردبیل اومده و با شما کار واجب داره, بچهها میگن با عز و التماس خودشو رسونده تا اینجا، گفته میخوام با آقای خامنهای حرف هم بزنم.
♦️پسرک 13 ساله با صورت پر اشک، از حلقه محافظان بیرون آمده و خودش را به آقا میرساند. آقا دستش را دراز کرده و با صدای بلند میگوید سلام بابا جان! خوش آمدی. حالت چطوره؟ سرتیم محافظان میگوید: این هم آقای خامنهای! بگو دیگر حرفت را. ناگهان آقا با زبان آذری میپرسد: اسمت چیه پسرم؟
🔹پسر نوجوان با شنیدن زبان مادری جان گرفته و با هیجان به ترکی میگوید: آقاجان من مرحمت بالازاده هستم از اردبیل، تنها اومدم تهران که شما را ببینم. آقا دست روی شانه او گذاشته و میگوید: افتخار دادی پسرم صفا آوردی چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچهٔ کجای اردبیل هستی؟
♦️-انگوت کندی آقاجان! آقاجان! من از اردبیل آمدم تا اینجا که خواهشی از شما بکنم.
+بگو پسرم. چه خواهشی؟
-آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند!
+چرا پسرم؟
🔹نوجوان دوباره بغضش می ترکد: آقاجان! حضرت قاسم 13 ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه داد برود میدان و بجنگد، من هم 13 سالهام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم. میگوید 13 سالهها را نمیفرستیم. اگر جنگ رفتن 13 سالهها بد است، چرا این همه روضه حضرت قاسم (ع) میخوانند؟
♦️+پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است.
نوجوان هیچ نمیگوید، فقط هق هق گریه میکند.
+آقای...! یک زحمتی بکش با امام جمعه تبریز تماس بگیر، بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ماست, هر کاری دارد راه بیاندازید و هرکجا خواست ببریدش. ماشین بگیرید تا برگردد.
🔹آقا خم می شود صورت او را می بوسد و می گوید «ما را دعاکن, پسرم. درس و مدرسه را هم فراموش نکن, سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان» . ...نوجوان 13 ساله، روز 21 اسفند 1363 در عملیات بدر به فاصله اندکی از شهادت مرادش شهید مهدی باکری به شهادت رسید و میهمان حضرت قاسم (ع) شد.
🍃🌺 @Asadullah_Ebrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹صحبتهای غرور آفرین مادرشهیدابوالفضل کلهر روحتما بشنوید
👈تمام تلاش استکبار وبلندگوهای داخلیش این است که باازبین بردن نقش مهم مادربودن، دیگرهمچین جوانانی درجامعه تربیت نشود
🍃🌺 @Asadullah_Ebrahimi
🔴خاطره تفحص شهداى خانطومان به روایت "دکتر حبیب"
اسفند ماه سال 94 منطقه روستانشین خان طومان تازه چند ماهی بود که به همه رزمندگان و جانفشانی شهدایی مثل سید ابراهیم خان طومان هم آزاد و تثبیت شده بود چند گردان فعال فاطمیون که یکی از شیرمردان اون ابو علی بود یک پست امداد در اون شهرک ما داشتیم، دقیقا روز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه به روایت اول بود سر ظهر نشسته بودیم و با بچه ها سرگرم صحبت، یک دلاوری هم روی تخت سرم وصل داشت یکدفعه یکی از بچه های فاطمیون اومد پیش من دکتر سلام.
سلام
دکتر کاور میخوام. کاور، واسه چی. فکر کردم کسی تو خط شهید شده، گفتم بیارینش اینجا خودمان کارای بعدی و انجام میدهیم.
گفت، نه دکتر بالای کارخانه متروکه چند تا پیکر پیدا کردیم یک عجله و شوق خاصی تو رفتارش موج میزد گفتم چند تا گفت 5الی6 تا.
راستش کاور هام خیلی کم بود از سوی دیگر تنها یک جاده به خان طومان وصل بود که تک تیرانداز و گاهی هم کورنت ها حالمان را می پرسیدند تماس گرفتم با دکتر ت، ی، گفتم ماجرا رو گفت مشکل داریم ملاحظه کن
رفتم و برای اون دلاور دلیل تراشیدم، دیدم ناراحت شد از طرفی خودم هم حالم گرفته شد، گفتم صبر کن منم میام، دکتر علی هم گفت حبیب منم میام دستکش و کاور و ماسک ورداشتیم و حرکت کردیم دل تو دلم نبود اولین تجربه تفحص من داشت رقم می خورد.
رسیدیم به منطقه مورد نظر، کنار یک سوله متروکه که شدت گلوله باران دیوارهایش را مثل لباسی مندرس تکه تکه کرده بود بچه ها جمع شده بودند شاید 4 الی5نفر.
ظاهرا یکی از بچه ها برای پیدا کردن آنتن تلفن همراه روی تپه خاک رفته بود موقع برگشت یک استخوان توجه اش رو جلب کرده بود و به بقیه اطلاع داده بود کلا منطقه بو گرفته بود ولی قابل تحمل دست به کار شدیم، پیکر اول چشمانش و بسته بودند و شال سبزی به کمر داشت، حال همه متحول شد،روضه فاطمیه شد.
سر جدا، دست بسته .در اوج مظلومیت و گمنامی.
اصلا حواسم به گذشت زمان نبود دونفر بودیم پیکر در میاوردیم و بقیه خاک های اطراف و جابجا میکردند، متوجه ابو علی شدم، دم از شهدای قراصی میزد حالش متحول شد و رفت یک گوشه وشروع به گریه کرد.
یکدفعه متوجه شدم تعدادمان قریب به 20 نفری شاید هم بیشتر شده بود هرکسی داشت یه جوری شهید در میاورد شد 8 پیکر پیکر 10 پیکر 12 .
آره 12 نفر پیدا کردیم، تقریبا 3 مرتبه تا بهداری رفتیم و کاور و دستکش آوردیم.
یک مرتبه خودم سوار ماشین شدم، بغضی عجیب گلوم و گرفته بود مسیر مستقیم سوله های فلزی بود که قناص اونها میزد یک تنفرعمیق میخواستم که فقط بزنه، واقعاً. ....
سر پیچ رسیدم و خودم را بهداری دیدم حبیب مراقب باش چرا؟
سر پیچ یک خمپاره خورد بغل ماشین. ....وسایل و گرفتم و برگشتم بعد از پیدا کردن 12 شهید وقت نماز مغرب بود همون مکان بچه ها نماز جماعت ترتیب دادند لذت و حالی غریب شهدا را سوار ماشین کردیم و فرستادیم برای شناسایی.
#تفحص_شهدای_خانطومان
🍃🌺 eitaa.com/joinchat/4159045644Cadd99fd3e7
🚩نوسروده "سید حمیدرضا برقعی" برای باب الحوائج حضرت علی اصغر (ع)
🌹نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی
به دنیا می دهد بی تابیِ گهواره پیغامی
🌹غریبیِ پدر را می زدی فریاد با گریه
گلویت غرق خون شد تا نماند هیچ ابهامی
🌹گلویت از زبانت زودتر واشد ، نمی بینم
سرآغازی از این بهتر ، از این بهتر سرانجامی
🌹تو در شش بیت حق مطلب خود را ادا کردی
چه لبخند پر از وحیی چه اشک غرق الهامی
🌹علی را استخوانی در گلو بود و تورا تیری
چه تضمینی ، چه تلمیحی ، چه ایجازی ،چه ایهامی
🌹تورا از واهمه در قامت عباس می بیند
اگر تیر سه شعبه کرده پیشت عرض اندامی
🌹الا یا قوم ان لم ترحمونی فارحمو هذا....
برید این جمله را ناگاه تیرِ نا به هنگامی
🌹چنان سرگشته شد آرامش عالم که بر می داشت
به سوی خیمه ها گامی به سوی دشمنان گامی
🌹برایت با غلاف از خاک ها گهواره می سازد
ندارد دفنت ای شش ماهه غیر از بوسه احکامی
🌹چه خواهد کرد با این حلق اگر ناگاه سر نیزه...
چه خواهد کرد با این سر اگر سنگ از سر بامی...
🌹کنار گاهواره مادر چشم انتظاری هست
برایش می برد با دست خون آلوده پیغامی
🍃🌺 @Asadullah_Ebrahimi
سیّدحُسین شَهید
🌷شهید مدافع حرم محمد جلال ملک محمدی 🌷 🍃🌺 @Asadullah_Ebrahimi
🍂اهالی یکی از روستاهای محروم به نام پشتگ شهید مدافع حرم محمدجلال ملک محمدی بعد از شهادتش این شهید رشید نام روستا را به نام جلال آباد تغییر دادند.
💢داستان واقعی از زندگی #شهید_محمدجلال_ملک_محمدی
🔸شهید محمد جلال ملک محمدی چندی پیش در جریان آزادسازی موصل از دست تروریست های تکفیری مجروح شده بود،همسر این شهید رزمنده خاطراتی جالب از زندگی او روایت کرده است.
🔸«محمدجلال ملک محمدی» شهید مدافع حرمی ست که در جریان فعالیت های جهادی خود آنقدر خدمت کرد که بعد از شهادتش اهالی یکی از روستاهای محروم محل خدمتش نام روستا را به نام «جلال آباد» تغییر دادند.
جلال از نوجوانی پیگیر اردوهای جهادی بود. با سختی مرخصی می گرفت که در مناطق محروم کار کند. برای رسیدگی به مناطق محروم پول جمع می کرد تا بتواند در آن جا کارهای عمرانی انجام دهد. به گفته مادرش جلال همه کار می کرد. کاری نبود که بگوید نمی تواند. اهالی روستای پُشَگ کرمان «محمدجلال ملک محمدی» را خوب می شناسند.
🔸کسی که گروهی جمع کرد تا برای اهالی روستا نزدیک به 20 کیلومتر لوله کشی کند تا بالاخره به روستای محرومشان آب برسد. از هیئت ها پول جمع می کرد تا برای روستاییان مسجد بسازد. حتی در گرمای 45 درجه هوا اگر کسی کمک نمی کرد، خودش تمام کارها را انجام می داد و گله ای از کسی نداشت. تنها یک گله داشت که چرا نماز را در مسجد به جماعت نمی خوانند و بین نماز تسبیحات حضرت زهرا را نمی گویند.
🔸شاید این تنها خواسته جلال از همه روزهای سخت کارکردن بود. همسر شهید از روزهای سخت جهادی خاطره ای دارد. خاطره ای که دوباره آدم را مات اخلاق جلال می کند:« در یکی از اردوهای جهادی یکی از باسابقه ها با یکی از جوان ها دعوایش می شود. آن بنده خدا از شدت عصبانیت دستش را بلند می کند و اشتباهی به صورت جلال می زند.
🔸جلال می گوید:حاج آقا مرا بزن خودت را خالی کن ولی کاری به او نداشته باش. چون آن ها تازه آمده اند ممکن است با این کار زده شوند. آن بنده خدا از شدتعصبانیت چندین مرتبه جلال را می زند تا آرام شود. بعد شب خوابی می بیند که فردا می آید و عذرخواهی می کند.»
روحش شاد و یادش گرامی🌺🍃
🌷شهید مدافع حرم
محمد جلال ملک محمدی 🌷
🍃🌺 @Asadullah_Ebrahimi
#دلنوشته
تمام آشوبها در عاشورا
👌بخاطرغفلت از امام بود
امروز من و شما غافل از امام نباشیم
پس باهمه توجه بگوئیم:
✨یا صاحب الزمان
ادرکنی و لاتهلکنی
✔️بیایید از امشب عهد و پیمانمان را
محکم تر کنیم، و امام زمانمان را از این غربت بیرون بیاوریم.
👈 برای ما بهترین الگوی وفاداری و یاری کردن امام زمان ارواحنافداه، حضرت باب الحوائج قمربنی هاشم علیه السلام است
که از هیچ چیز در راه امام زمانش دریغ نکرد.
❗️امام زمانمان را دریابیم❗️
✨اللهم عجل لولیک الفرج
🍃🌺 @Asadullah_Ebrahimi
سیّدحُسین شَهید
🌷شهید احمد متوسلیان🌷 🍃🌺 @Asadullah_Ebrahimi
🌹 جاویدالاثر احمد متوسلیان
☘ پس از شروع غائله کردستان در اسفندماه سال 1357به همراه 66تن از هم رزمانش داوطلبانه عازم بوگان شد و به دلیل ابتکار عمل هوشیارانه و فرماندهی قاطع خود توانست کلیه اشرار مسلح را متواری کند. منطقه را از لوث وجود ضد انقلابیون که در راس آنها دمکراتها قرار داشتند، پاکسازی نماید.
☘ او پس از تثبیت مواضع نیروهای انقلاب در بوکان ،به شهرهای سقز و بانه رفت. در ابتدای ورود به شهر بانه تلافی کمین ناجوانمردانهای که ضد انقلابیون به نیروهای ستون ارتش زده بودند،طی یک عملیات دقیق «ضد کمین» خسارات سنگینی به آنان وارد آورد که در این نبرد چهارصد اسیر و دویست کشته از ضد انقلاب برجای ماند.
🍃🌺 @Asadullah_Ebrahimi
http://eitaa.com/joinchat/4159045644Cadd99fd3e7