باعرض سلام وادب وخداقوت به همه نامزدهای عزیزانتخابات مجلس شورای اسلامی درمنطقه ترشیز بزرگ و هواداران عزیزشان،درودخدابرشماکه حرف نایب برحق امام زمان(عج) امام خامنه ای عزیز رالبیک گفتید،وعرض تبریک به انتخاب شایسته شما،عزیزان خداقوت نیک بین از امروز نماینده همه ما هامی باشدباهرتفکری،یاعلی مدد
هوالمطلوب
آفرین بر همت والای مردم صبور ،بصیر وانقلابی خطه ترشیز بزرگ ،
آفرین بر عزم و اراده جوانان پر شور ونشاط وفهیم که جایگاه ونقش خود را در گام دوم انقلاب به خوبی ایفا نمودند،
خداوند منان را سپاس که در کرانه تفضل بی نهایتش ،قلوب مومنین را در مسیر اراده خود قرارداد و باحضوری حیرت انگیز در این هیاهوی رسانهای و هزینه های هنگفت تبلیغاتی و تخریبهای همه جانبه وغیرمنصفانه،انتخابی نیکو رقم زدند.
در سحرگاه دوازدهم اسفند سر تعظیم به درگاه خداوند میساییم و صمیمانه ترین تبریکات را به مردم عزیز که پیروز واقعی میدانند تقدیم مینماییم،
وعده ما جشن پیروزی،زیارتگاه شهید آیت الله مدرس
تشکل مردمی یاران انقلاب ،خطه ترشیز بزرگ 💐
هدایت شده از حسن عرفانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از صراط
رسانه اساتید انقلابی ایران اسلامی
🔴توییت پسر شهید همت درمورد انتخابات
♦️پایگاه خبری تحلیلی
#صراط
رسانه #شهدای_هسته_ای و اساتیدانقلابی ایران اسلامی🇮🇷
فقط خدا دلهارا آرام وقلبهارا مطمئن میسازد
يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً
#حل_مسئله #تقوی
@SERATE_RESANE
🔥 لحظات اصابت موشکهای مقاومت لبنان به الجلیل
┄┅═✧☫@TABEIN_12
هدایت شده از اخبارکاشمر(سیاسی.فرهنگی.اجتماعی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥👆ببینید
🔺پیام پیروزی ملت
#نیک_بین
با سلام
در این کانال
اخبار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی
را مشاهــده میکنیـــــد.
ادمین
@daliri313
از اینکه لینک ما را انتشار میدهید
پیشاپیش سپاسگزاریم.
🔷منتظر ارسال خبرهای جدید شما هستیم🔷
کانال ترشیز کهن/اخبار کاشمر
https://eitaa.com/Newskashmar313
هدایت شده از حرمت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از کانال شهید عاصمی
#خلاصه_خوبی ها
🌸قسمت هشتم
یک چادر سفید برایم آورده بودند با یک انگشتر عقیق. با همان من را نشان کردند و شدم نامزدِ یک رزمنده، نامزد یک فرمانده، نامزد آقایی که همیشه لبخند روی لبش بود.
پدرم از این جریان خوشحال بود و به آقاجان میگفت: «من همیشه از خدا میخواستم یک داماد باایمان نصیبم کند، الآن هم خدا حاجتم را داده. من این ایمان را توی چهرة علیآقای شما میبینم.»
آنها هم خوشحال بودند و برخلاف شب قبل، پس از خوردن چای و میوه، با روی خندان و چهرة شاداب و با خیال راحت از خانهمان رفتند تا صبح روز بعد بیایند دنبالم.
صبح روز بعد آمدند. با هم رفتیم آزمایش خون. بعد از ورود به آزمایشگاه، علی از ما جدا شد و به قسمت مردانه رفت. من هم بعد از اینکه نوبتمان شد، با حاج-خانم وارد اتاق نمونه¬گیری شدم. بندة خدا پابهپایم می-آمد تا احساس تنهایی نکنم.
وقتی کارمان تمام شد و از آزمایشگاه برگشتیم، با حاج¬خانم توی ماشین منتظر علی نشسته بودیم که یکدفعه چیز عجیبی به چشمم خورد. علی که از آزمایشگاه بیرون آمد و به سمت ماشین حرکت کرد، موقع راهرفتن پایش را کمی روی زمین میکشید. خوب که دقت کردم تازه فهمیدم مشکل جدی دارد. با خودم گفتم: «ایوای! اینکه همین الآن هم جانباز است و من نمیدانستم!»
خودم از این جریان و بیتوجهیام به چنین مسألة واضحی خندهام گرفته بود. وقتی توی ماشین نشست، به دلیل حضور مادرش، خجالت کشیدم حرفی به او بزنم. با هم برگشتیم منزل ما. فرصتی شد و برایش چای بردم. در حال پذیرایی پرسیدم: «پایت چه شده؟»
نگاهم کرد و با همان لبخندی که همیشه روی لبهایش بود، پرسید: «برای چی؟»
گفتم: «وقتی راه میرفتید، کمی کشیده میشد روی زمین.»
خندید و گفت: «من یک جای سالم در بدنم ندارم، حالا مانده تا تو من را بشناسی!»
با تعجب گفتم: «چرا؟»
ادامه دارد...
🌷 @shahidasemi