😜•| #خندیشه |•😜
آقـــا رفتے ڪه رفتےها😱
ولےنـــرفتے فـــرار ڪردی🏃🏃
گفتے بـــرمےگـردم، بــه ڪتابهای تاریـخ
پــیوستے😅
چـهل ســاله😒
هیــچ نــام و نشونے نه از تو هست
نــه از پــدرت و نه از پداران پــدرت😎
ولے مــا همچنــان پــرقدرت👊💪
پــای نــظام و پــرچمــمون ایستـادیم💪
درســته اذیــت مےشیم😉
امــا به عــشق وطنمـون☺️
پــرچممـون🇮🇷🇮🇷🇮🇷
و جــان دلمـون #سیـدعلے😍
تحمــل مےڪنیم تــا از ایـن
بــرهه هم ســربلند بیرون بیــاییم💪💪
تــو ڪه نیستے دیگــه تو ایـن دنیا👊
امــا خــطاب مــن به
اون بــزرگـترایے هست😒
ڪه حــس پــوچے دارن و فڪر مےڪنند
خیلے قدرتمنــد هستن👊👊
امــسال یــه بهمــن مــاهے بســازیم
ڪه دیگــه حتے فڪر نــابودی مــا رو نڪنید
چــه برســـه به اینڪه دست به علمیات
بـــزنین😂😂😂😂😂
یـــه جوری امـسال زمینتون مےزنیم
ڪه تــا آخــر عمــر فلــج بشیــن💪👊
مــا نـــسل چهــارمیــا و پنجمـــیا🇮🇷🇮🇷
محـــڪم پــای انقــلابمون وایسادیم
و به ڪوری چشمای شما
چــهل مین ســالگــرد انقلابمونو
به مــدد حضــرت زهرا سلام الله علیها
خــواهیم گـــرفت🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ڪور بشــه چشم و قطع بشه دستے
ڪه به ڪشورمون دراز بشه🇮🇷🇮🇷
خــودم یه تنــه ایـــن مــاه بهمـن و زهرتون
مےڪنم👊👊👊👊
#ڪپے_ڪنے_فراری_میشے😎
#نشر_بده_شارژ_شــــن😍
#عڪس_جذاب😎
ڪلیڪ نڪنے نـادان میشے🙈👇
•|😜|• @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚜ #آقامونه ⚜
[😕] در بحث عدالــت عقبیم ، عقیده من همین است؛
[😒] اما بدخواهان جور دیگرے استفاده کردند
[😐] و معناے اینحرف را اینطور نشان دادند
[✋] که کشور در باب عدالت، کارے انجام نداده است.
پ.ن:
روے صحبتاے آقا دقیق بشیم😎
نکاتے هست،کہ ارزش تامل دارهـ
#سخن_جانانــــ😍
#عدالت⚖
💎 @asheghaneh_halal 💠
10.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°🎯| #غربالگرے |🎯°
داداش رفتے 👇
ســانفرانسیسڪـو 😉
از هنـــد ڪثیفتــــره👊
ایـــن ڪلیپ و☝️
شهـــردارشون دیــده متحــول شده🙈
فقط ببیــن چقــد بےفرهنگے اونجـا
نــــور بــالا میزنه😱😱😱😱
اینجـــا☝️
چهــارمین شهــر بزرگ آمریڪاست😳
چهارمیش اینـــه😒
اولیـــش چــیه‼️‼️‼️‼️
✅ @asheghaneh_halal
✅ @kharej2025
فــــرنگـ بــدون سانســـــور🙄👇
📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_بیست ♡﷽♡ زهرا با نگاهش بدرقه اش کرد!! در دلش اعتراف کرد:آنقدرها هم مهم
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_بیست_ویک
♡﷽♡
به عادت معمول تنها چند دقیقه به چهره خدایے رضا علے خیره شد.سبحان الله گفت به این قدرت خدا که هر بار این پیرمرد چشم بر هم میگذارد گویے خسوف میشود!
حاج رضا علے دانست درد دارد ابوذر آنقدر که مغز و استخوانش رسیده و اکنون اینجا نشسته!عرق چینش را از سرش برداشت و با آن خودش را باد زد
نگاهے به کارگر ها انداخت و گفت: نگاه نگاه میکنے جاهل؟
خیره شد به موزاییک هاے ترک برداشته کف حوزه و بے ربط گفت:حاج رضا علے به نظرت عمامه بهم میاد؟
حاج رضا علے درحال تمام کردن حرف نگاه ابوذر بود...خندید و گفت:بهت میاد رو نمیدونم چه صیغه ایه ولے میدونم عمامه ما آخوندا همه جا باهامون میاد!
خنده دار بود ولے ابوذر نخندید... دوباره پرسید:حاج رضا علے به نظرت بعد از اینکه معمم شدم همینقدر ریش بزارم یا ریشامو بلند تر کنم؟ عینک چے عینک هم بزنم؟
هم به تیپ مهندسیم میاد هم آخوندے..نه؟
حاج رضا علے خوب میدانست این حرفها مسکن است براے ابوذر درد چیز دیگرے است دل به
دلش داد میخواست بداند ابوذر تا به کجا این پرت و پال ها را ادامه میدهد!
ریش بلند و نمیدونم ولے ریشه ات رو به نظرم بلند تر کن عینکم که همه ما داریم!! پیش یه
حکیم برو شماره اش رو بده بالا تر! بهتر میبینے!!
نه نمیشد حاج رضا علے دستش را خوانده بود بلند شد و دوزانو روبه روے حاج رضا علے
نشست:حاجے نمیدونم چمه! ابوذر درد گرفتم!!
خودم شدم بیمارے خودم! خودم افتادم به جون
خودم! خودم فهمیدم درد خودمم حاج رضا علے ابوذر درد گرفتم! بگو ...بگو بزار مرهم شه رو این درد بےمذهب حاجے بے حرف بلند شد و در حجره اش را باز کرد و با سر اشاره کرد که داخل برود.سکوتش را نشکست چاے قند پلو را کنار ابوذر گذاشت و یاعلے گویان تکیه داده به پشتے!
سکوت تلخ را شکست و گفت: ابوذر درد!! تو خیلے خوشبختے ابوذر؟ بالاخره فهمیدے درد دارے!
بیمارے پنهانیه این خود درد داشتن! خوش بحالت زود فهمیدے! من روزے که
فهمیدم درد دارم ۳۸سالم بود.
دیر فهمیدم...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_بیست_ویک ♡﷽♡ به عادت معمول تنها چند دقیقه به چهره خدایے رضا علے خیره شد.
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_بیست_ودو
♡﷽♡
چشم هاے ابوذر گرد شد...
حاجے به چشم هاے گرد شده ابوذر خیره شد! نگاهش را امتداد داد تا روے گل قرمز رنگ قالے رسید. به نظرش آمد این روزها شاداب تر شده گل قرمز قالے.سجاده اش را اینروزها پهن میکرد روے گل.بعد کتابهایش را میچید همانجا روے گل قرمز. و کسانے که دوستشان داشت مینشستند روے گل.ابوذر را نگاه کرد! او هم خیره شده بود به گل قالے!
_ حاجے گفت ۳۸سالگے بود که فهمیدم رضاعلے درد دارم! ابوذر حالم خراب بود.آقام نگاه کرد... خندید به حالم ..حکما فرق طبیب و حکیم رو که ملتفتے؟ نگفته درد آدمها رو میفهمید. گفتم آقا رضاعلے درد گرفتم.آقام حکیم بود! نگفتم رضاعلی درد چجوریه! فقط اسم دردمو آوردم.گفت رضاعلے مثل بقیه نباش! گفت این ننگو به خودت نخر که مثل بقیه باشی! مثل
بقیه نمیر.یه آدم معمولی نباش مثل بقیه! با تشویق غش نکن مثل بقیه!آقام حکیم بود ابوذر میگفت بدبخت نباش مثل بقیه جهنم نرو مثل بقیه..ابوذر درد همون دردِ مثل بقیه بودنه...
ابوذر چشمهایش را بست.حاج رضا علے هم وقت گیر آورده بود گویا اینجا میان درس عرفان میداد؟
_درمون نداره مثل اینکه حاجے! ما چه بخوایم چه نخوایم مثل بقیه ایم!
_جاهل تکون بده به خودت شعر سرودن بسه! تو خواستے و نشد؟
خواسته بود؟ نه حالا که فکر میکرد نخواسته بود.اصلا او تازه فهمیده بود ابوذر درد چیست! نه نخواسته بود
_پاشو برو کار دارم. توکل به خدا و به خانواده بگو!
بعد از حجره بیرون رفت.ابوذر تعجب نکرد چشمهایش گرد نشد حتے شاخ هم در نیاورد سالها بود فهمیده بود حاج رضا علے پشت پرده بین خوبے است.
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_بیست_ودو ♡﷽♡ چشم هاے ابوذر گرد شد... حاجے به چشم هاے گرد شده ابوذر خیره
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_بیست_وسه
♡﷽♡
دست روے زانو اش گذاشت و یاعلے گویان بلند شد.مثل جوجه اردک ها پشت حاج رضاعلے راه
افتاد .
_معمارجان قربانت اون موزاییکا کج نشه
کلافه گفت: حاجے به خدا خسته شدم از توکل کردن.
رضا علے ایستاد نگاهش را از مالت و شلنگ باز آب گرفت و رساند به یقه ابوذر. دستهایش را آرام به سمتش بردو یقه را مشت کرد و ابوذر را پایین کشید.
لبخند زد و گفت:توکل؟ خشته شدے از توکل کردن؟ اهل توکل هم مگه بودے تو جاهل؟
یقه را رها کرد و بے حرف مشغول جابه جا کردن آجرها شد و دانه دانه آنها را به دست معمار میداد.
ابوذر مات فقط رضاعلے را نگاه میکرد. رضا علے دانه دانه آجر ها را به معمار میداد با صداے بلند
گفت: معمار حالشو دارے برات یه داستان بگم؟
معمار عرقش را پاک کرد و گفت: نیکے و پرسش؟
رضاعلے زیر چشمی ابوذر را که بے صدا با کف پایش زل زده بود از نظر گذراند.آجرے به دست
معمار داد و گفت: میگن یه روز مجنون به لیلے خبر داد بیا تا ببینمت!
قرار رو گذاشتن و مجنون از فرط مجنون بودن یک روز قبل از روز موعود رفت محل قرار. خیلی
منتظر بود خسته که شد گفت یه دقیقه چشم رو چشم میزارم تا لیلے بیاد
معمار چشم رو چشم گذاشت ولی بیشتر از یه دقیقه شد! لیلے اومد و مجنون خواب موند! لیلے
منتظر مون و مجنون خواب موند!لیلے براش حرف زد و مجنون خواب موند!
آخرش یه لب خندے زد و برای مجنون چند تا گردو گذاشت و رفت.گذشت تا مجنون بیدار شد و فهمید اے دل غافل لیلے اومده و من خواب موندم!
گردو ها رو که دید دیگه از خودش بیخود شد! یه رهگذر از اونجا رد شد و دید مجنون داره خون گریه میکنه از ماجرا که خبر دار شد من باب دلدارے مجنون گفت: غصه ات براے چیه!! ببین! برات گردو گذاشته! ببین چقدر دوستت داشته! به فکر این بوده که گشنه نمونے!
مجنون میون گریه خندید و گفت: من لیلے شناسم ... گردو گذاشت تا بهم بگه زوده برات عاشقے کردن! برو گردو بازیتو بکن!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃