Hamed-Zamani-Fasle-Residan-128-1-2.mp3
5.18M
🇮🇷🍃
🍃🌸
🌹•| #خادمانه |•🌹
برای هــر موضوعے باید #مقدمه_چینے
ڪنیم😄
دیگـــه راهپیمــایے فــردا ڪه جای
خــودشو داره💪💪
فــردا #جشن_تولـد_انقلابمــونه🇮🇷
باید حسابے قبلش حــرف بزنیم
بــــرنامه ریزی ڪنیم😉
و بعــدش بریــم تو میـــدون
و ثـــابت ڪنیم مــا مــرد
میــدونیــم💪💪💪
پــــس امــشب راس
ساعت 22:15 منتظرمون باشید
در #دورهمے🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
امــشب همــه مےآییـــم💪👍
•|🌹|• @asheghaneh_halal
🇮🇷🍃
🍃🌸
📷💣
📋•| #ڪارنامه_سیاه_پهلوی |•📋
ایشـــونو مےشناسید☝️
قطــعا نمےشنــاسید😁
معـــرفے میڪنم بهتون
شهــربانو #فــرح_پهلوی😉
هســتن☝️
فـــردا از همــون ثانیه اول
بشیــن کنار تلویزیون و دقیق
نگــاه ڪن و شمارش ڪن
ڪسایے ڪه مـــیان برای تجـدید
پیمــان با #انقلاب🇮🇷🇮🇷
فقط مــراقب باش تو ســن 80
سالگے سڪته نکنے👊👊
بعد از فــردا دیگـــه
نمےخواییم حتے یه نفر
از خاندان #پهلوی و دور و بر
ڪشورمــون ببینیم💪💪
#فرح_پهلوی👊
#خاندان_ویرانے👊
•|📋|• @asheghaneh_halal
📸💣
دانلود ندای الله اکبر به مناسبت پیروزی انقلاب اسلامی(شب 22 بهمن ماه)www.mohebaan.ir.mp3
585.9K
🇮🇷🍃
🇮🇷•| #چهـل_سالگے |•🇮🇷
اولیــن قــدم🇮🇷
بــــرای آغــاز جشــن
#چهل_سالگے☝️☝️
الله اڪــبر🇮🇷
الله اڪبـــر🇮🇷
الله اکـبـــر🇮🇷
مــا رفتـــیم برای
#چهــل_سالگے🇮🇷🇮🇷
خــدا رحمتتـــــون ڪنه👊👊😁
🇮🇷•| @asheghaneh_halal
🍃🇮🇷🍃
°🎯| #غربالگرے |🎯°
چــه طوری آمــریڪایے😁
یه وقت فــردا خــواب نمونےها
از الان ساعتهایے دمــه دستتو
ڪوڪ ڪن 🕰
ڪه به هیچ وجـه لحظه های
فــردا رو از دست ندی و هچنین
تــووووو مسیح جــان😃
مےخوای یه زنگ بزنم بیدارتون ڪنم😎
فیلمهای فــردا
برای خودتون آرشیو ڪنین
و بزارین جلـــوی چشمتون😉
تــا مــبادا فڪرایی ڪه نباید
به ذهنتــون برسه، بــرسه😂
زود بخــواب😊
خــواب نمونے😴
#ایران_ڪابوس_غــرب👊👊
فــــرنگـ بــدون سانســـــور🙄👇
📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_نود_وپنج ♡﷽♡ _ان شاءالله....شما هم دعا کنید دیگه برامون حاجی _خدا کنه ه
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_نود_وشش
♡﷽♡
ابوذر لبخندی میزند و سرش را میبوسد و میگوید: نه خوشکل داداش...الان میخوایم بریم بگیم
بهمون عروس بدن!
آیه نگاهی در آینه به خود می اندازد و بعد از اینکه از مرتب بودن خود مطمئن شده خندان از اتاق
بیرون می آید و به سامره میگوید: تو رو ببینن حتما عروس بهمون میدن!
کمیل آدامسش را با صدا میترکاند که با عث میشود آیه و ابوذر و البته محمد عصبی نگاهش کنند و
ابوذر با تشر به او بگوید: درار اون لنگه کفشو دیگه!
کمیل گویی دوپینک کرده باشد خندان از جایش بلند میشود و آدامسش را در سطل آشغال می
اندازد و از جمع عذر خواهی میکند...
اینبار ابوذر صدایش را باال میبرد و به عقیله و مادرش میگوید: خانما تموم کنید دیگه! دیر میشه
همین اول کاری تو چشمشون بد قول نشون داده میشیما!
عقیله چادرش را سر میکند و در همان حین میگوید: تو چشم خدا بدقول نشون داده نشی پسرم
اونا که بنده خدان!
این لحن بامزه عقیله همه را جز پریناز که با استرس مشغول بستن گیره به روسریش بود به خنده
می اندازد!
او هم چادر مشکی مجلسی اش را سرش میکند و با اضطراب به جمع میگوید: به جای هر رو کر
جمع کنید بساطتتونو بریم دیر شد
آیه میگوید: وا پری جون خوبه خودت دیر تر از همه حاضر شدی!
پریناز درحالی که کفشهایش را میپوشد میگوید: به تو این فضولیا نیومده بپوش بریم
آیه باخنده خم میشود و گونه اش را میبوسد و از در خارج میشوند!
_______________________
همین فاصله ی دوساعته راه خانه سعیدی تا صادقی ترس در دل پریناز انداخت و بی هوا آن را به
زبان آورد ...ابوذر هیچ نگفت اما ناخودآگاه یاد حرفهای کلاس اخلاق حاج رضا علی افتاد: ما به
توحید خدا اعتقاد داریم اما هممون به نوعی مشرکیم!!!اینکه وقتی به کنسی میخوریم و یا تو
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_نود_وشش ♡﷽♡ ابوذر لبخندی میزند و سرش را میبوسد و میگوید: نه خوشکل داداش
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_نود_وهفت
♡﷽♡
کارامون گره میوفته به هرچی اعتماد داریم جز خدا! یادمون میره همه کاره خداست!این یعنی
شرک جاهل! یعنی شرک!منتهی پنهونی تر و خوش تیپ تر از شرک علنیه!
پلاک ۳۲ خیابان لاله سوم در واقع یک خانه بزرگ و در اندشت بود...ابوذر دیگر آرام بود..لبخندی
زد و پیاده شد! به نظرش رسید گردو بازی دیگر خیلی بازی کسل کننده ایست!
زهرا اما در این میان دچار همان دست و دل لرزه های دخترانه شده بود...چادر آبی آسمانی که
مادرش از مدتها قبل برای چنین شبی کنار گذاشته بود را سرش کرد...
نگاهی در آینه کرد و لبخند پر استرسی زد...صدای زنگ در آمد و قلبش پر از تشویش شد!
تند تند الا به ذکر الله میگفت و نگاهی به وسایل پذیرایی میکرد تا کم نباشد! امشب باید بهترین
میبود برای بهترین انتخابش!
صدای همهمه و سلام و علیک ها که آمد نفس عمیقی کشید و قدری به خود مسلط شد و در دل
گفت: از چی میترسی زهرا خانم؟ مگه این همون شبی نبود که منتظرش بودی؟
مگه این مرد همون ابوذری نبود که یه روز آرزوت بود؟ پس آروم بگیر و با قدرت برو جلو...
امشب شب مهمیه! پس مثل همیشه باش....
نورا خواهرش در حالی که امیر علی را درآغوش گرفته بود به آشپز خانه آمد و با تشر گفت: تو پس
چرا نمیای بیرون سلام علیک کنی زشته پسره منتظره بیای گل و شیرینی رو ازش بگیری ها...
زهرا نفس عمیقی کشید و مصمم از آشپز خانه بیرون آمد
زهرا سر به زیر دم در می آید و با تن پایین صدایش میهمان ها را به خانه دعوت میکند! ابوذر گل
و شیرینی را به سمتش میگیرد و زهرا نگاهی به پدرش می اندازد و با اجازه او گل و شیرینی را از
ابوذر میگیرد و تشکر کوتاهی میکند...
حاج آقا صادقی میهمان ها را دعوت به نشستن میکند و آیه زیر زیرکی خانه عروس آینده شان را
دید میزند!
دلش میخواهد سوت بلندی بکشد اما حیا مانعش میشود!!!!!!!! کنار کمیل و سامره مینشیند و حد
الامکان سعی میکرد نگاهش در نگاه ابوذر تلاقی نکند تا مبادا بزند زیر خنده و رسوایی به بار
بیاید... کمیل آرام زیر گوشش میگوید: آیه میگما مطمئنی آدرسو درست اومدیم؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃