•💚•
•| #فانوس📿 |•
بر مرد ترین مرد جهان
تیغ زدند..💔
دارد زمان یتیمے ما مےرسد
آه از بے پدرے😭
•🌸دعاےافطار🌸•
#عکسبازشود😌
#التماس_دعا
#بابامهدےروزهاتقبولـ😍
#رمضان
دمافطارفقط
ذڪر حسینشیریناستـ👇
•💚• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
•💚• •| #فانوس📿 |• بر مرد ترین مرد جهان تیغ زدند..💔 دارد زمان یتیمے ما مےرسد آه از بے پدرے😭 •🌸دعا
.
افطار امشب طعم دیگری دارد !
حتی کاسہےشیر گوشہ سفرهـ
روضہ خوانےمیکند...💔
باور کنــ
که خُـدا هم...
بغض دارد امشب...
#شیعهحالشاینشبهاطوفانیست
#التماسدعایانواعخیر💚
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
😁 دیتَب مسدِد و امامساده عا باس
تُده بودن.
بلم ببینم مامانم چلا منو نبلده بود؟؟
😢 مَده نمی دونست من شِدَده دلم
واسه مسدد تَند شُوده بود؟؟
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسمت_هجدهم🦋🌱 تا شب به توصیه های ریز و درشت زری خانم گوش کرد و سعی ک
[• #عشقینه💍 •]
#ٺـاپـروانگے↯
#قسمت_نوزدهم🦋🌱
تکیه زده بر درخت کاج حیاط بیمارستان ایستاده بود و به روزهای نامعلوم پیش رو فکر می کرد.
نمی دانست باید خوشحال باشد یا ناراحت؟معجزه بود یا بلای ناگهانی؟
برگه آزمایش را از ترس خورد کرده و توی همان سطل زباله استیل آزمایشگاه ریخته بود.یعنی همین که نتیجه را دیده و مطمئن شده بود،لرز به جانش افتاد،برگه را پرت کرد اما دوباره برداشت و دست کم پنج بار پاره اش کرد!مسخره بود اما واهمه داشت که نکند به دست کسی بیفتد که نباید!
مثبت بود!
و می دانست که نمی تواند موضوع به این مهمی را از اوضاع بهم ریخته ی جدیدش منها کند...
هرچند ارشیا همچنان زنگی نزده بود اما نمی خواست بیشتر از این دور از هم بمانند.مجبور بود فعلا وانمود کند به شبیه همیشه بودنش!
ذهنش پر بود از کشمکش های یک نفره.
ارشیا هنوز سرد بود...لیوان آبمیوه را روی عسلی گذاشت و گفت:
_لیمو شیرین داره،بخور تا تلخ نشده
_برای من همه چیز تلخ شده!
داشت نگاهش می کرد،لیوان را برداشت و کمی چشید.هنوز مردد بود برای باز کردن سر صحبت که موبایلش زنگ خورد.
با دیدن شماره قلبش ریخت،بازهم دردسر!
_چرا برنمی داری؟
با استرس گفت:
_مه لقاست
ارشیا سرش را تکان داد و دستش را دراز کرد ،می خواست خودش جواب مادرش را بدهد تا جنگ و دعوا راه نیفتد،مثل همیشه!اما ریحانه یاد حرف زری خانم افتاد (از حریم زندگی خودت و همسرت دفاع کن،تو گناهینکردی که نگران باشی.هیچ وقت هم انقدر مظلوم نشو که دیگران به تو ظلم کنند)
به چشم های ارشیا خیره شد و گوشی را برداشت.دیوانه شده بود انگار!
_بله؟
ارشیا گویی به صحنه ی حساس فیلمی رسیده باشد بی حرکت خیره اش شده بود. صدای بلند و نیمه عصبی مادرشوهرش در فضای اتاق پیچید
_الو ،همیشه باید دو ساعت منتظر باشم تا این ماس ماسک رو جواب بدی؟
سعی کرد محترمانه برخورد کند:
_ببخشید،سلام
_هیچ معلوم هست تهران چه خبر شده؟ ارشیای من کجاست؟ ما تازه باید بفهمیم چه بلایی سرش اومده؟
و زد زیر گریه،طوری که حتی ریحانه هم متاثر می شد اگر نمی شناختش!
_خداروشکر حالا یکم بهتره،خطر رفع شده
_بعد از سه بار اتاق عمل رفتن میگی بهتر شده؟خب حق هم داری تو که مادرش نیستی تا دلت بسوزه،حتما الانم دستت بنده خمیر و ترشی و مرباهات بوده نه پسر بدبخت من!
حس می کرد رگ های سرش کشیده می شود،دلش می خواست معذب نباشد برای جواب دادن!ناخواسته تند شد.
_شما دستتون بند چی بوده که بعد از این همه وقت و سه بار اتاق عمل رفتن تازه یاد پسرتون افتادید؟
لحظه ای سکوت شد و بعد دوباره صدای جیغ مه لقا بود که پیچید
•
•
ادامھ دارد...😉💕
•
•
نـویسندھ:
الهـام تیمورے
#مذهبےهاعاشقترنـد😎🖐
🚫⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...🚫
🌸
🌿
🍃 @asheghaneh_halal
💐🍃🌿🌸🍃🌼
عاشقانه های حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسمت_نوزدهم🦋🌱 تکیه زده بر درخت کاج حیاط بیمارستان ایستاده بود و به ر
[• #عشقینه💍 •]
#ٺـاپـروانگے↯
#قسمت_بیستم🦋🌱
لحظه ای سکوت شد و بعد دوباره صدای جیغ مه لقا بود که پیچید:
_نه خوبه، انگار زبونت باز شده! ببینم نکنه با بی پول شدنش هوا برداشتت که اینطوری جواب منم میدی؟
_من بخاطر پول ازدواج نکردم که حالا با کم و زیاد شدن اسکناس های ارشیا دست و دلم بلرزه.
_آفرین، پس بالاخره سختی های زندگی باعث شد اون روی دیگه ت رو نشون بدی! انقدرهام مظلوم نیستی فقط آب ندیده بودی!با همین زبون که ما ندیده بودیم ارشیا رو شیفته کردی؟نه؟
_کاش شما هم یه روی قابل تحمل تر داشتید که پسرتون جذبتون میشد،نه اینکه فراری...!
_اشتباه کردم که از اول بچه ام رو به امید خدا رها کردم،بخاطر نجات ارشیا از دست تو و بد شگونیتم که شده میام تهران
_بفرمایید که برای جنگ با من!وگرنه اگه بخاطر ارشیا دلسوزی می کردید که حالا تهران بودید تا ببینید به چه وضع و اوضاعی گرفتار شده.
_احترام به بزرگتر تو فرهنگ نداشته ی خانوادت نبوده نه؟
_اگر بی حرمتی کردم معذرت می خوام اما جوابِ های همیشه هوی بوده نه سکوت ممتد.خدانگهدار
هنوز مه لقا خط و نشان می کشید که گوشی را با دست های لرزانش قطع کرد. از عکس العمل ارشیا واهمه داشت. موبایلش زنگ خورد،مشخص بود که مه لقاست!
زیرچشمی ارشیا را نگاه کرد،در کمال ناباوری اخمش باز شده بود..
شاید هم فقط خودش توهمی شده بود...زبانش را روی لب های خشک شده اش کشید و گفت:
_متاسفم،نمی خواستم بی احترامی بکنم اما ...
_آبمیوه تلخ شد اما اگر جواب ندم بیچارم می کنه.
و موبایل را برداشت .ریحانه نمی دانست خوشحال باشد یا نه؟عجیب بود
یعنی ناراحت نشد از مکالمه ای که با مادرش داشته؟شاید چون همیشه به او گوشزد می کرد که خودت گلیمت را از آب بیرون بکش،پس این بود منظورش حتما!
اولین باری که منزل پدری ارشیا دعوت شد مراسم عروسی اردلان بود.وقتی دید که ارشیا برای رفتن بی میل نیست،با همه استرسی که داشت و با وجود کنجکاوی ای که مزید بر علت شده بود، خودش را متقاعد کرد برای رفتن و بالاخره کابوس شب هایش حقیقت پیدا کرد!
باورش نمی شد آن همه تجمل و فخرفروشی برای یک شب باشد! متمول بودن از ریزه کاری های زندگی شان هم پیدا بود ...و حتی در برخوردها هم همه چیز رعایت می شد!
هر لحظه منتظر مواجهه شدن با مادر شوهر هنوز ندیده اش بود و بخاطر همین ترسی که سرتا پایش را گرفته بود ترجیح می داد از کنار همسرش تکان نخورد.
اردلان خوش خنده و کمی شبیه به برادرش بود،اما ابهتی که ارشیا داشت را در او ندید.
از خوشحالی و رفتار متکبرانه ی عروس هم مشخص بود که پسند خود مه لقاست و انگار فقط او بود که خیلی غریبه وارد این خانواده شد.
یعنی ارشیا این همه تفاوت فکری داشت با کسانی که خانواده اش بودند؟!
آنقدر در فکر فرو رفته بود که حتی نفهمید ارشیا با چند مرد آن سوی سالن در حال خوش و بش کردن است.
خوشحال بود که حداقل پدرش محترمانه و با روی باز تحویلش گرفته...
اما حس خوبش به سرعت خراب شد!
_پس ریحانه تویی ؟
نیم ساعت از ورودش نگذشته بود و هنوز مه لقا را ندیده بود.حالا خیلی سخت نبود حدس زدن اینکه زنی که رو به رویش ایستاده و با نفرت نگاهش می کرد همان مه لقاست.
•
•
ادامھ دارد...😉💕
•
•
نـویسندھ:
الهـام تیمورے
#مذهبےهاعاشقترنـد😎🖐
🚫⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...🚫
🌸
🌿
🍃 @asheghaneh_halal
💐🍃🌿🌸🍃🌼
هدایت شده از هیئت مجازی 🚩
🍃•|
#خادم_مجازی
سلام
امشب حوالے ۰۰:۰۰ اینجا باشید
میخوایم مثل یتیماے کوفہ
بریم دم خونہ بابا علے(ع)🙃
منتظرتونیم☺️
🍃•| @heiyat_majazi
﴾☔️﴿
﴿ #سلامحضرتباران ﴾
.
.
﴿ السلام علیڪ
یا حجت اللہ 🌹 ﴾
[ #ڪسب_فضیلت ]
[ #عڪسبازشود ‼️]
{💔} اے عشق بۍنشان
بہ خدا خستہام ، بیا
.
.
﴿😓﴾ اگرڪھخیسھچشمتو،
گنــاه از منھ👇
﴾☔️﴿ @Asheghaneh_halal
°💓|💌°
#انسیھ
🌌~وسحربخوانایندعارا
🍃~بسمالله الرحمنالرحیم
✨~وَ اجْمَعْ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْمُصْطَفَي
وَآلِهِ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَ خَاتَمِ
النَّبِيِّينَ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
و میان من و مصطفی پیامبرت و
خاندانش،بهترین برگزیدگان از
آفریدگانت و پایانبخش پیامبران
محمد(درود خدا بر او و خاندانش)
جمع کن،
🌸~وَ انْقُلْنِي إلَي دَرَجَهِ التَّوْبَهِ إلَيْكَ
وَ أَعِنِّي بِالْبُكَاءِ عَلَي نَفْسِي فَقَدْ
أَفْنَيْتُ بِالتَّسْوِيفِ وَ اﻵْمَالِ عُمْري
و مرا به مقام توبه به پيشگاهت
برسان، و بر گريه بر خويشتن مرا
ياري ده، من عمرم را به امروز و
فردا كردن و آرزوهاي باطل
نابود ساختم،
🌿~وَ قَدْ نَزَلْتُ مَنْزِلَهَ اﻵْيِسِينَ مِنْ
خَيْرِي (حَيَاتِي) فَمَنْ يَكُونُ أَسْوَأَ
حَالاً مِنِّي
و اينك به جايگاه نااميدان
از خير وصلاح فرود آمده ام، پس
بدحال تر از من كيست؟
💚~إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلَي مِثْلِ حَالِي إلَي
قَبْرِي (قَبْرٍ) لَمْ أُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتِي وَ لَمْ
أَفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصَّالِحِ لِضَجْعَتِي
اگر من بر چنين حالي به قبرم وارد
شوم، قبري كه آن را براي خواب
آماده نساخته ام، و براي آرميدن
به كار نيك فرش ننموده ام،
☔️~وَ مَا لِي لاَ أَبْكِي وَ لاَ أَدْرِي إلَي
مَا يَكُونُ مَصِيرِي
و مرا چه شده كه گريه نكنم، و حال
آنكه نميدانم بازگشت من به جانب
چه خواهد بود،
🔅~وَ أَرَي نَفْسِي تُخَادِعُنِي وَ أَيَّامِي
تُخَاتِلُنِي وَ قَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ (فَوْقَ)
رَأْسِي أَجْنِحَهُ الْمَوْتِ
من نفسم را مي نگرم كه با من
نيرنگ مي بازد، و روزگار را مشاهده
مي كنم كه مرا مي فريبد، و حال
آنكه بالهاي مرگ بالاي سرم به
حركت درآمده،
👑~فَمَا لِي لاَ أَبْكِي أَبْكي لِخُرُوجِ
نَفْسِي أَبْكِي لِظُلْمَهِ قَبْرِي أَبْكِي لِضِيقِ
لَحْدِي أَبْكِي لِسُؤَالِ مُنْكَرٍ وَ نَكِيرٍ إِيَّايَ
پس مرا چه شده كه گريه نكنم،
گريه مي كنم براي بيرون رفتن جان
از بدنم، گريه مي كنم براي تاريكي
قبرم، گريه مي كنم براي تنگي لحدم،
گريه مي كنم براي پرسش دو فرشته
قبر منكر و نكير از من،
☘~أَبْكِي لِخُرُوجِي مِنْ قَبْرِي عُرْيَاناً
ذَلِيلاً حَامِلاً ثِقْلِي عَلَي ظَهْرِي
گريه مي كنم براي درآمدنم از قبر
عريان و خوار، درحالي كه بار
سنگيني را بر دوش مي كشم،
🕊~أَنْظُرُ مَرَّهً عَنْ يَمِينِي وَ أُخْرَي
عَنْ شِمَالِي إِذِ الْخَلاَئِقُ فِي شَأْنٍ غَيْرِ
شَأْنِي لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ
يُغْنِيهِ
يك بار از طرف راست و بار ديگر
از جانب چپم نگاه مي كنم، هنگامي
كه مردمان در كاري جز كار منند، چه
براي هركسي از آنان در آن روز كاري
است كه اورا بس است.
#دعایابوحمزهثمالی
#روزبیستمماهمبارکرمضان
#التماسدعا
دلبرےڪنبراےدلـ💕•ــدار☺️👇
@asheghaneh_halal
°💓|💌°
○●○
🕯🖤
#پابوس
.
.
[💔] من گرفتارۍ خود را
[✨] مۍبرم امشب نجف
[😢] تا گرههاۍ مــــرا ، با
[😊] دستحیدر وا ڪنۍ
پ.ن:
میگن شما #پدر امت هستین
#پدرجان
شما رو به فاطمه تون قسم ،
امشب پدری ڪنین برای ما😭
#شارعالرسول💔
#رمضان
.
.
∫🥀∫ جانےدوبارھ بردار،
با ما بیا بھ پابوسـ👇
🕯🖤 @asheghaneh_halal
○●○
|•✨•|
#فانوس
حالِ تو را فقط
حَسنات درک میکند🙃••
دردے حریفِ
ماتم زهرا(س) نمیشود!😭••
•🏴دعاےروز #بیستم ماه خــدا🏴•
#عکسبازشود
#التماس_دعا
#رمضان
دلتـ|💔|ــو؛وصلکنبہخــدآ
|•✨•| @asheghaneh_halal
•~•
💕
•[ #همسفرانه ]•
.
.
💓•\ در اوایل زندگی مشتركمان شهید رفتند جبهه و بعد از اینكه برگشتند، گفتند كه برویم یك مقدار وسایل خانه تهیه كنیم.
☺️•\ البته در اوایل ازدواجمان بعضی از لوازم ضروری را خانواده ما فراهم كرده بودند، ولی با این همه مهدی حتی به وسایل اولیه و ابتدایی زندگیمان ایراد و اشكال وارد میكردند و میگفتند كه ما از این هم سادهتر میتوانیم زندگی كنیم.
🌸•\ حتی روزی مادرشان به خانه ما تشریف آورده بودند و با حالت خیلی ناراحت گفتند كه خدا بابایت را رحمت كند و جای او خالی است و اگر میآمد و شما را در این حال میدید كه شما روی موكت زندگی میكنید قهراً نمیگذاشت این چنین زندگی كنید...
😞•\ چرا شما فقط این طور زندگی میكنید در حالی كه هیچ پاسداری این چنین زندگی نمیكند...!!
#همسر_شهید_مهدی_باکری 🍃💛
#رمضان
.
.
•[👀]• درگیر یڪ
نگاھِ تو شد ، روزگـار من👇
💕 @Asheghaneh_halal
•~•