°✾͜͡👀 #سوتے_ندید 🙊
.
.
💬 بعد اینکه مراسمات خواستگاری و بله برون
تموم شده بود و ما منتظر جواب آزمایش بودیم
تا تاریخ عقد مشخص بشه، یکبار همسرم اومد
جلوی دانشگاه دنبالم باهم رفتیم کوه.
موقع برگشتن تو ماشین که نشستیم(البته من
همیشه عقب مینشستم) همسرم گفت خیلی
دوست دارم دستاتو بگیرم😅😱 من که این
جمله رو شنیدم در ماشینو باز کردم فرار کردم🤦♀
ترسیده بودم😂😂😂 اون بنده خدا هم هعی
بوق میزد کجا میری من کاریت ندارم. بعد از اون
دیگه تا روز عقد باهاش جایی نرفتم😂
تازه یبارم تو همون دوران قبل عقد که اومده بود
دم دانشگاه دنبالم، برام یه شاخه گل رز خریده
بود؛ منم گل رو زیرچادرم قایم کردم و رفتم
خونه و خیلی یواشکی انداختمش تو کشوی
لباسم که مامانو خواهرام نبینن...😐
تا چند روز هم استرس داشتم کسی نفهمه🤦♀😳
همینقدر داغون😂
الان با خودم میگم چرا آخه؟؟؟؟؟
مامانت که میدونست تو با نامزدت رفتی بیرون
دیگه این کارا چی بود؟😂😂😂😂😂
.
.
''📩'' #ارسالے_ڪاربران [ 515 ]
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
•⊰خاڪے باش تو خندیدنــ😅✋⊱•
°✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
[• #خادمانه | #مکتب_سلیمانی •]
🔻زیارت مجازی مزار مطهر
شهید حاج قاسم سلیمانی
👈روی لینک کلیک کنید👇
🌐 http://tour.soleimani.ir
سپس وارد درب شمالی شده
و به مسیر ادامه دهید.
آدرس تمامی کانالهای ما(ایتا،تلگرام)
•••👇👇👇•••
🆔 T.me/Asheghaneh_Halal
🆔 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
🆔 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
🆔 Eitaa.com/Rasad_Nama
هدایت شده از رصدنما 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ °• #سرتیتر_خبرها 🗞📰 °• ]
🔻متفاوت تر از همیشه رصد کنید😎
1️⃣ شرق
2⃣ فرهیختگان
3⃣ جوان
4⃣ همشهری
5⃣ هم میهن
6⃣ جام جم
7⃣ وطن امروز
8⃣ صبح نو
9⃣ کیهان
🔟 ایران
#جانفدا
#حاج_قاسم
#حاج_قاسم_سلیمانی
ویژه شهادٺــــــــــ حاج قاسم عزیز🍃🖤
🔺محصولے از تیم رصـــــدنما✌️
.
مسائل #روز را آنــے رصــد ڪنید😃👇
🖍| [• Eitaa.com/Rasad_Nama
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
این جوریه که میگن:
"الرفیق ثم الطَریق"
حواستون باشه چه کس رو
برای رفاقت انتخاب می کنید...!
#جان_فدا
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
در یک جهان پر از میلیاردها نفر
تو تنها کسی هستی
که بهش نیاز دارم💞
#نیازِ_دل_عاشقم
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
•○🖤
○• #خادمانه •○
|بِسمِ الله اَلرَحمنِ اَلرَحیم|
.
.
.
اینبار بَرایِ تومینِویسَم...
اَز حالِ این دَقایِقی که بِه سَختی میگُذرد.
لَحظِه هایی کِه جان میکنَم تافَقط یک ثانیه به جِلوبِرود...
اَحوالِ هَمِه از دَقیقه هایِ اِبتِدایی سیزدَهمِ دِی ماهِ سالِ یک هِزارو سیصَدونَودوهَشتِ بی قَراری آشوب است.
مینویسَم اَزروزی کِه بارَفتَنت تَمامِ مَنطِق هارابه هَم زَده ایی...
مَگرنمیگویَند مَردگریِه نِمیکنَد؟!ولی این روزها تَمامِ مَردانِ کِشوَرم اشک میریزَند وزَنانمان شیوَن به پامیکننَد!
این روزها حالِ یَتیمی راداریم کِه گویاپِدراز دَست دادِه است...هَمانقدر سَرگَردانیم.
ماکِه نه عاشورا رادیده ایم ونه مدینه را
اَما اِمروز سِومین داغِ بزرگ دَر قَلب هایِمان ثَبت شد،آن هَم درست دَریک جُمعِه ی زِمستانی!روزی که دل هایِمان ازشِدت غَم شَبیه هَمین دِی ماه شُد.
میخواهَم بِنِویسَم از رَخت سیاهی کِه بَرای فاطِمیه کِنارگذاشتِه بودَمُ بَرایِ پَرکِشیدَن تو بِه تَن کَردَم.
میدانی سردار
بهانهِ یِ اشک هایِمان شَهادَتت نیست
ماکِه میدانستیم یِک روز بِه آرزویَت میرسی.
بهانه یِ باریدنمان داغیست کِه دشمَنِ قَسم خوردهِ رویِ دِلمان گذاشتِه است.
بهانِه ی ما
نَبودَنت وندیدن نگاه پُرصلابَتِ توست.
مامیباریم چون دیگَرنیستی تابِه رشادَت هایَت اِفتخارکنیمُ وفوج فوج غُرورِمان جاری شَود.
آری سَردار گِریه میکنیم بَرای جایِ خالیَت کنارِ رهبَر.
راستی فاطِمیه یِ امسال...خدارَحم کنَدبه دِل تنگی هایِمان بَعداز رفتَنت.
خُلاصِه رَفتی وداغِ بزرگی را رویِ دِلِمان گُذاشتی.
رَفتیُ شِرافَتِ ایرانی رادربَچِه ی شِش هَفت سالهِ تاپیرِ مَردوپیرِ زَنِ چَندین ساله مشاهِده کَردیم.
رَفتیُ حُر هایِ زیادی بِه عِشقَت بِه میدان آمَدند.
مُختَصربگویم:بَرایِ اِنتقامِ خون تو ویارانَت گذشتِه ازعَمار ها وعلیِ اَکبَرها
ازامروزبه بَعد علیِ اصغرها وزینَب هاهَم آمادِه ی جَهادهَستَند.
خودِمانیم
کی فِکرش رامیکَرد درُست چَندروزماندِه به فاطمیهِ ی سالِ یِک هِزاروچهارصَدوچِهل ویِک
رَهبرمان فَرمانِ حَی علی العزا صادِر کُند وچُنیین عاشورایی بِه پاشود؟
این روزها پَناه میبَرَم به گلزارشُهدایِ کوچَکِ شَهرمانِ ازشَرِ هَرچه دِلتَنگیست.
ماطِبقِ عِندَرَبِهِم یُرزَقون سایِه ات را بالایِ سَرِمان احساس میکنیم.
حاج قاسِم در راهی کِه باریختَنِ خونَت جِلویِ پایمان بازشُدتَنهایمان نگُذار .
هرکجابرایِ ادامِه اَهدافَت صِدایَت زَدیم خودَت رابَرایِ یاریِمان بِرِسان.
•|شَهادَتت مُبارَکِمان بادسَردارِعزیزِمان|•
.
.
.
وَهَمانا دَرمانِ بی قَراریِ این روزهایِمان هَمان[اللهمَ عَجِل لِوَلیِک الفَرَج] است.
_به امیدِنیم نِگاهِ حَضرَتِ مادَر(سلام الله عَلیها)
به قَلَمِ #میم_عیدی
#ڪپے_اشڪال_شرعے_دارد🌸
#جان_فدا
•○🖤 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_پنجاهوهشت] نزدیک کافه کنار پارک توقف کر
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_پنجاهونهم]
دلم می خواست داد بزنم ، اصلا دلم می گفت مثل آن دفعه بی حرف بلند شو و برو ؛ خلاصه می خواستم هر کاری کنم و هر جایی باشم الا اینجا ...
اما پاهایم همراهی نمی کردند ! :
ببین حرفات بی منطقه ، یه کاره بلند شدی اومدی بهم میگی باید عقد کنیم چون قراره کوچ کنیم ؟! حرصم میگیره از این کار هات! من آدم نیستم اینجا ؟!
_ آخه خوشگل من! این چه حرفیه ، مشخص نبود چیزی بگم که بهت ، بعدشم حالا یکی ، دو ماه فرصت داریم خوب
کف دستم را به پیشانیم کوبیدم :
میخوام بگیرم خفت کنم ، مَثلش شده ؛ من میگم نَره تو میگی بدوش!
من اصل ماجرا رو دوست ندارم،عزیزم من کشورم رو دوست دارم با همه کمبود هاش دوسش دارم !
کمی از آب میوه اش نوشید :
چرا ادای این آدم های متحجر رو در میاری ، اینجا واسه زندگی مناسب نیست ! آخه مگه دیوونه ای تو ؟! همه از خدا شونه برن خارج و آزاد باشن !
با خشم کیفم را برداشتم :
بیرون متنظرتم
تا خود شب قدم زدیم و او برایم از مزیت های خارج رفتن گفت ،کلی برنامه چید و خلاصه خودش برید و دوخت و من هم تقریبا سکوت کردم ، وقتی حرفم تاثیری نداشت برای چه می گفتم ؟!
هر چند داشتم کم کم وسوسه می شدم آن هم فقط به یک دلیل ،بری اونجا سرت مشغول میشه همه چی یادت میره ،اما مگر دل کندن و بریدن و رفتن به همین آسانی بود ؟!
خانواده ام ، دوستان و اصلا خود این خاک دلبستگی بودند برای من احساسی!
شب خودش مرا به خانه رساند و گفت که به حرف هایش فکر کنم شب را با فکری مشغول به خواب رفتم ، حقا که سارا راست می گفت ، خرسی بودم برای خودم ، در این شرایط و با این افکار کسی می توانست جز من بخوابد؟!
صبح هم همانطور روی تخت دراز کشیده بودم و مشغول گوشی بودم ، تازه یادم افتاد پیج نواب مانده روی دستم !
یک لحظه از ذوق فکر دیدن پست هایش همه چیز را فراموش کردم،سعید و افکار و عقد و مهاجرت را را یادم رفت ،آخرین استوری اش باعث شد درجا بنشینم و فقط نگاهش کنم و از اول بخوانمش ...
نشانه بود ؟! اتفاقی بود؟! نمی دانستم نام آن چند بیت قاب شده در عکس را چه بگذارم ؟!
اما نمی توانستم منکر تپش های تند قلبم شوم ..
حدود نیم ساعتی مضطرب طول و عرض اتاق را قدم زدم و خیره صفحه گوشی ماندم و هی خواندم آن چند بیت را ..و خاطره ها یکی یکی مقابل چشمانم نقش بستند!
دختری چادر به سر ...دست در دست مادری ...
دوان دوان به سوی سیل عظیم سینه زنان ...
صدای طبل و سنج ها و بعد انگار از دور نوایی به گوش می رسید :
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
دوباره از نو خواندم استوری اش را :
*باور من اینه که همیشه تو زندگیمی ....
من عوض شدم ...
ولی تو حسین بچگمی....*
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_پنجاهونهم] دلم می خواست داد بزنم ، اصلا د
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_شصتم]
بعد نیم ساعتی دوباره روی تخت نشستم ، نمیدانم چه وقت چشمانم دیوانه بازیشان گل کرد و تر شدند !
حالا با همان چشمان تر خیره صفحه گوشی بودم و هی دلم می خواست تکرار کنم ،بعد هم یک ضرب ایستادم مقابل آینه ،به چهره ام خیره شدم ، به قد و بالایم و در آخر به چشمانم ،ریحانهِ ده ساله در ذهنم تداعی شد ،ریحانهِ ده ساله همین چشم ها را داشت اما افکارش،فقط کمی بزرگ شده بودم وگرنه همانی هستم که بودم،میان یکی از کلاس های نواب چند جمله ای شنیده بودم که حالا برایم معنی پیدا کرد ..
" ما طی سال ها چهره مون شاید زیاد تغییر نکنه ولی روحمون در عرض چند ساعت هم میتونه تغییر کنه حالا از کجا برسیم به این ؟
ما در عرض چند سال، افکارمون تغییر میکنه و همچنین علاقیمون ..مثلا امسال شاید رنگ زرشکی دوست داشته باشیم سال پیش بنفش ...اینا همش مربوط به قسمت روح ماست .."
روح من میان این سال ها تغییر کرده بود ،
من زیادی عوض شده بودم ،اما سید الشهدا همان قهرمان بچگی هایم بود و مانده بود ،جاودانگی یعنی همین !
دوباره روی تخت نشستم و زیر همان استوری اش شروع به نوشتن کردم.
^چجوری میشه برگشت به همون بچگی ها؟! ^
اصلا نمیدانم چه شد که تایپ کردم و سریع ارسالش کردم،هر چند نواب آنلاین نبود تا جوابی دهد.برای اینکه پیام را پاک نکنم و مانع خودم شوم تا ادامه پست هایش را ببینم رجوع کردم سمت کتاب هایم ، تا خود شب یک بند خواندم.
و نکته برداری کردم و حالا دوباره شب شده بود ...
خواب را دوست داشتم اما شب ها را نه !
این شب هایی که فقط در رختخواب غلت می زدم و افکار آشفته هجوم می آوردند را ابدا دوست نداشتم،اینکه فکر کنم همراه سعید بروم یا نه؟!
اصلا خود سعید درست بود برای زندگیم یا نه ؟!
با این تردید های میان قلبم چه می کردم؟؟
جناب هیجان انگیز کجای این قصه بود ؟؟؟
کاش کسی پاسخگو بود برای این حجم از سردرگمی!
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
مے دونے آقاے امـام رضا ع
گـريه هم بـر غـم اين فاصـله مـرهـم نشود:)♥
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
برید بهش بگید:
تو از من دور نیستی!
تو در میان جان و تن و رگ منی :)💙'
#خونرگهامتویی🫀
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
.
.
من اون لوز که تو بگل بابا قاسم لفته بودم
بهتلین خاطله ی عملم سُد
بابا قاسم دلم بلات حییلی تنگ سُد💔
🏷● #نےنے_لغت↓
نداریم❤️
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
.
.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
kesa-hadadiyan_0.mp3
2.09M
🖤'
#خادمانه | #ثمینه
• شب سیام چلھے حدیث ڪساء •
+درد و دل و حاجترواییهاتون:
@Daricheh_khadem
#ختم_چهل_روزه
#التماس_دعا
#حاجتروابشید💚
- عالَمبھفَداےچادرخاڪےتو، یازهرا👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
🖤'
|. ❄️'|
|' #آقامونه .|
.
.
•⋞ ای که اخمت👌
به دلم ریخت❤️
غم عالم را🌍
خنده ات☺️
می بَرَد از سینه⚡️
دو عالم غم را😉 ⋟•
#بهمن_صباغ_زاده /✍
|🌷 #جان_فدا #حاج_قاسم
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1674»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.❄️'|
∫°⛄️.∫
∫° #صبحونه .∫
.
.
صُبحی که دلم در پی دیدار تو باشد
آن صُبح ، دلآرامترین صُبح جَهان اَست..
❄️🌸🤩
.
.
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°⛄️.∫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
🔹امام رضا علیهالسلام:
بـر شما باد سـلاح پیامبـران
گفتـه شد:
سلاح پیامبـران چیست؟
فرمود دعــا🙏
#چهارشنبه_هاے_امام_رضایی
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
از همـان روزے ڪہ گفتـے :
" اهلِ چـاے و قهـوه امـ .." ☕️
ڪافہ گردے میڪنم
شایـد تو را پیـدا ڪنـم ... 🚶🏻♀
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
📚.: در خـانه ما معمولا سڪوت و آرامشی حڪم فرما بود. من و حمیــد معمولا خـانه ڪه بودیم ڪتاب میخواندیم.
🛍.: وقتی حمیــد افســرنگہبان بود، خودم وسـایل مورد نیاز خــانه را میخــریدم.
😁.: به جا؎ این که بروم خـانه پدرم، آبجی فاطمــه میآمد خــانه ما.
خیلی زود حوصــلهاش سر میرفت.
میگفت: بیا یه ڪم تلویزیون نگاه ڪنیم، حوصـلهام سر رفت.
میگفتم: تلویزیون خــانه ما معمولا خاموش است، مگر برا؎ اخبــار یا برنامه ڪودڪ!
📺.: حمیـد طبق فتـوا؎ حضـرت آقا، معتقد بود هر آهنـگی ڪه از صــدا و سیمـا؎ جمہور؎ اسلامی پخش شود، لزوما حــلال نیست.
به همین خاطـر قرار گذاشته بودیم ڪه چشم و گوشمان هر چیز؎ را نبینــد و نشنــود.
🌷شهید مدافع حرم #حمید_سیاهکالی_مرادی
.
.
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‡🎀‡
‡ #ریحانه ‡
عزیزدلم❤️
بدحجابی #حق الناسه❗️
نمیشه بگی بدنِ خودمه دوست دارم!❌
پس خوشگلیاتو نشون غریبه ها نده
یه وقت چشمت نزنن 😘🙊
●#استاد_رائفیپور📻]
‡💎‡چادرت،
ارزشاست، باورڪن👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
زن ها به دنبال مردی ڪاملاند و مردها به دنبال زنی ڪامل!⁉️
در حالی ڪه نمیدانند خداوند آنها را برای ڪامل ڪردن یڪدیگر💍آفریده است.💑❤️
#آرامش
#ازدواج_موفق
#خواستگاری
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
∫°🍊.∫
∫° #ویتامینه .∫
.
.
📝 برخے همسران براے عذرخواهے
خجالت میڪشند و یا غرورشان مانع
عذرخواهے زبانی مےشود.☺️
📝 یڪے از راههاے درمان این قضیه
این است ڪه عذرخواهے خود را روے
ڪاغذ نوشته و یا پیامڪے انجام دهید.
📝 ابتڪار براے حل مشڪل،🧠
به چشم همسرتان مےآید و او بالاخره
درڪتان خواهد کرد.😌
.
.
∫°🧡.∫ #ما بہ غیر از #تو نداریم، تمناے دگر👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫
°✾͜͡👀 #سوتے_ندید 🙊
.
.
💬 سلام
من وقتی نامزد کردیم هنوز درس میخوندم..
اومده بودیم خونه همسرم اینا. ولی خب همسرم
رفته بود بیرون کار داشت... مامانم اینا هم منو
گذاشتن اونجا و رفتن به کاراشون برسن...
منم کلی امتحان داشتم کلی هم رو درس حساس
بودم و داشتم میخوندم...
پدرشوهرم از جانبازهای شیمیایی دوران جنگه
بخاطر خمپاره گوشش مشکل داره و به خاطر
همین صدای تلویزیون رو خییییییلی بلند میکنه
منم که از صدای تلویزیون نمیتونستم درس
بخونم، اعصابم خورد شده بود؛ اومدم گوشیو
برداشتم پیام بدم به داداشم که به قولی باهاش
درد دل کنم...
چند دقیقه بعد ارسال پیام، نامزدم زنگ زد گفت
صدای تلویزیون اگر اذیتت میکنن به بابا بگو کم
کنه😐 حالا قیافه من اون لحظه😱😭🤦♀
گوشیو که قطع کردم رفتم پیام ها رو نگاه کردم
دیدم پیامو فرستادم برای نامزدم نه برای داداشم
(متن پیام: سلام رضا. عامو صدا تلویزیون رو تا
آسمون بلند کرده هرچی میخونم نمیفهمم
چیمیشد منو هم با خودتون میبردین😡)
خلاصه که تا یه هفته از چش تو چش شدن با
همسرم خودداری میکردم😅😂
.
.
''📩'' #ارسالے_ڪاربران [ 516 ]
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
•⊰خاڪے باش تو خندیدنــ😅✋⊱•
°✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
سلامبراوکه
نبودنشعذابمناست...
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
بودنت را شڪر ..
اي ڪه هر لحظه بودن در کنارت ،
زندگیست (:
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_شصتم] بعد نیم ساعتی دوباره روی تخت نشستم ،
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_شصتویکم ]
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
از پنجره کلاس به طبیعت بکر بیش مله خیره مانده بود ، با همان لبخند کمرنگ به جا مانده اش به طرف دانش آموزانش بر گشت، از همان بچگی عاشق معلمی بود ، یادش است تمام فامیل برای درس خواندن به پیش او می آمدند و در این میان عطیه به همه شان که کنار او بودند حسادت می کرد ...
او همیشه تمام امیر علی را برای خود می خواست!
دلش برای خانه و کودکی هایش تنگ شده بود،
برای اهواز زیبایش و کارون چشم نوازش،
اصلا عطر اهواز را می خواست این روز ها.
بعد کلاس گوشی اش را روشن کرد ، اساسا فعالیت خاصی در مجازی نداشت اما بنا بر اینکه شاید برخی متن ها و عکس ها از بقیه گره گشایی کنند هر زمان که وقتش اجازه می داد ، متن و عکس در پیجش قرار می داد ، زیاد درگیر گوشی و مجازی بودن را دوست نداشت...هر چند گه گاهی لازمش می دانست !
با یاد تمام بچگی هایی که در هیئت محله شان سپری شده بود ، قسمتی از مداحی دوست داشتنی را استوری کرد .
*باور من اینه که تو همیشه تو زندگیمی
من عوض شدم ولی تو حسین بچگمی *
از زمانی که یادش می آمد ، دهه اول محرم کنار پدرش در هیئت می گذشت ، شور و حال آن روز ها را دوست داشت اما حالا از آن همه زیبایی فقط شوری بی معنا مانده بود و دیگر کسی دنبال شعور حسینی نبود ؛ و این شدیدا اذیتش می کرد !
جای عطیه خالی تا بگوید که زیاد فلسفه
می بافی تو که انتظار داری تمام مشکلات دنیا رو یک تنه حل کنی!
با تمام غر غر هایش عطیه همراه خوبی بود برایش ،پایه تمام کار هایش ...
آخ که چه قدر دل تنگش بود ،
دل تنگ لهجه جنوبی که خودش هم داشت اما به دلیل این چند سال دوری کمرنگ شده بود ..
دلش ضعف می رفت برای عزیزُم گفتن های عزیزدلش!
برای کمتر کردن این دلتنگی ها ، سری به گل بی بی زد ؟او هم تنها بود و امیر علی خوب از قضیه دخترک گل بی بی خبر داشت ...از مهدی که چند وقتی رفیقش بود و حالا دیگر نبود !
مهدیِ روز های خوبش مزاری نداشت برای رفع دلتنگی ،برای کمی درد و دل
و بعد یاد همان روز ها افتاد که همراهش راهی مزار شهدای گمنام میشدند...
کنار مزاری گمنام زانو زد ، رفیقش گم شده بود؛
هر چند درستش مهدی راه پیدا کرده بود و آنها بودند که گم شده بودند میان بازار شلوغی دنیا .. مهدی کجایی ؟؟؟
دلم گرفته ای رفیق ..
لبریز بغضم این روزا ..
هیشکی نمی فهمه منو ..
خسته ام از این حال و هوا ..
..جا موندم انگار از همه..
از حال این روز هام برات هر چی بگم بازم کمه!
کاشکی منم شبیه تو کم می شدم از روزگار ..
واسه دوباره دیدنت بگو مونده چند تا بهار ...
هنوز به یاد تو شبا به آسمون خیره میشم
یا منو با خودت ببر یا دوباره بیا پیشم ..
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal