eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🎨]• •[ 🎈]• ✨از خوشی‌های جهان نوکری‌ات مارا بس(: (: •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . اولاً : دوستت دارم ! ثانیاً : هر آن چه بینمان رخ داد اولاً را از یاد نبر . . . 😍😘 . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_ششم حسام با کمی تردید گفت: _ حوریا جان _ بله؟! _ نمیشه
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . صدای بم و مردانه اش با آن لحن شیک و جنتلمنانه روحم را به پشت تماس تلفنی کشاند _ چی شد ساکت شدی حوریا جان؟ یه دست تکون بده ببینم خنده ام گرفته بود. سرم را بالا گرفتم و هیبت زیبایش را از دور نگاه کردم و آرام دستی تکان دادم. اصلا دوست داشتم فقط او حرف بزند بسکه زیبا و پرمهر کلمات را ردیف می کرد و من مانده بودم چه جوابی بدهم که حق او را ادا کرده باشم _ دردت به دلم یه چی بگو صداتو بشنوم. _ چی بگم. دوست دارم شما حرف بزنی خنده ی زیبایش توی گوشی پیچید. این پسر حتی خنده اش هم دلبرانه بود. شاید هم من بعنوان اولین تجربه، ندیده بودم و این حرکات و وجنات حسام برایم رویایی بود _ اگه تو دوست داری، چشم... من همش حرف میزنم و تا خود صبح قربونت میرم. خجالتی شده بودم و از داغی صورتم کلافه بودم. با صدایی آرام گفتم: _ عکسای امشب رو دارید؟ _ نه عزیزدلم. عکسا توی گوشی الناست. اون عکس گرفت. دلم کمی گرفت و گفتم: _ من که شماره شو ندارم. دوست داشتم ببینم لحظات توی عکس رو. صدایش جدی شد و گفت: _ یه لحظه قطع می کنم. بعدا زنگ می زنم. و بدون اینکه منتظر خداحافظی من باشد، تماس راقطع کرد. سرم را بالا گرفتم توی بالکن نبود. من هم دلخور به داخل خانه آمدم و توی اتاقم خزیدم. سعی کردم فکر بدی نداشته باشم و دلخور نشوم. شاید کاری ضروری برایش پیش آمده باشد. توی ذهنم، خودم را دلداری می دادم و کار حسام را توجیه میکردم که بیش از پنجاه پیام مجازی به صفحه ی گوشی ام هجوم آورد. صفحه را که باز کردم، اسم (آقا حسام) روی گوشی ام حک شد و دانه به دانه ی عکس ها شروع به دانلود شدن، کردند. لبخند پهنی روی لبم آمد و با دیدن پیام آخرش سرشار از مهر شدم. « عکسا رو از النا گرفتم. میذارم دونه دونه شو تماشا کنی و لذت ببری. منتظر تماستم. هر وقت دیدن عکسا تموم شد، اگه نخوابیدی بهم زنگ بزن عروس زیبای من » اینکه لب تَر کرده بودم خواسته دلم را فراهم کرده بود، دلم را قرص می کرد. بعضی از عکس ها چقدر جذاب و با احساس بودند. اصلا نمی دانم النا این عکسها را چه وقت گرفته بود اما بابت تک تکشان دوست داشتم او را بغل کنم و ببوسم و تشکر کنم که چقدر ماهرانه شکار لحظه ها را انجام داده و ثبت خاطره کرده بود. علی الخصوص یکی از عکس ها که من در حال درست کردن روسری ام بودم و حسام تماما غرق بود توی چهره ام و با لبخند دندان نمایی مرا نگاه می کرد. چقدر حالتش دوست داشتنی بود. نا خودآگاه به ذهنم جاری شد ( آقای دوست داشتنی من ) [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هفتم صدای بم و مردانه اش با آن لحن شیک و جنتلمنانه روحم
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . (حسام می گوید ) همه ی عکس ها را از النا گرفته بودم. چقدر از او متشکر بودم که چنین عکس هایی گرفته بود. بادیدن عکس ها انگار امروز برایم تکرار شد و چه تکرار شیرینی. از میان عکسها با ولع غرق حوریا می شدم. با حالت های مختلف و در زاویه های متفاوت. چقدر خواستنی بود برایم. مثل یک شیء قیمتی... نه... حوریا مثل یک حس ناب و زنده بود و چقدر از داشتنش به خودم می بالیدم و قلبم لبالب از حس عشق می شد. نیم ساعتی گذشته بود که اسم ( زندگیم ) بر گوشی ام حک شد. بلافاصله تماس را وصل کردم. با لحنی هیجان زده و در عین حال محجوب گفت: _ آقا حسام نمی دونم چی باید بگم. خندیدم و گفتم: _ بگو حسام جون عاشقتم. خنده ی ریزی توی گوشی پیچید. _ می خندی؟! خب بگو حسامم، آقایی من، مرد رویاهام، دوسِت دارم. عاشقتم هوار هوار... با همان خنده جوابم را داد. _ چه خود تحویل گیری جالبی. _ یعنی میخوای بگی نیستم؟ _ سر به سرم نذارید. حالا شااااید بعدا یه چیزایی بهتون گفتم. _ باشه. من صبرم زیاده. ولی یادت باشه خانومم هستی. محرمم هستی. عشق دلم هستی. حوریای خودمی... نفس هایش هیجان زده و سنگین بود و به شماره افتاده بود. دوست داشتم بیشتر اذیتش کنم. _ حوریا خانومم... می دونی خیلی دوست دارم؟! می دونی عاشقتم؟! می دونی دارم دیوونه ت میشم؟! می دونی هر دقیقه دوست دارم کنارم باشی و... _ آقا حسام. لطفا... قهقهه زدم و گفتم: _ خواستم بگم دوست دارم کنارم باشی که باهم غذا بخوریم. حوریا هم خندید. دلم نمی آمد تماس را قطع کنم اما صدای خسته ی حوریا مرا ناچار کرد از او دل بکنم و تماس را قطع کنم. برای هزارمین بار عکسها را زیر و رو کردم و روی چهره ی حوریا زوم می شدم. روسری صدفی براقی که پوشیده بود با آن چادر رنگی روشن، او را خیلی معصوم و فرشته سا کرده بود. در باورم نمی گنجید، همین لحظه که عکسهایش را می بینم او نامزد من شده و صیغه ی محرمیتی بینمان خوانده شده. درست مثل یک رؤیای دست نیافتنی بود. با همین رؤیا به تختم رفتم و خوابم برد. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . دل سوی تو آورده پناه از غم دنیا🥺 این طفل یتیم است در آغوش بگیرش:)❤️ . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» سلااام ما امسَب بَلاعه عید اومدیم حَلَم امام لِجا جان😍 ایندَده اوبه🤩 ایندا دَسنه😁 🏷● ↓ دَسنه: جشنه ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ زمانی كه از فرزندانمان فعل يا حرف اشتباه منفی اما بامزه سر میزند، به شوخی نگيريم و با خنده انتقاد نكنيم. تكليف او را روشن كنيم! بالاخره حرف يا كارش بد بوده يا خوب و بامزه؟ اگر بد بوده چرا می‌خنديم؟ گاها رويمان را بر می‌گردانيم و می‌خنديم كه مثلا نبيند! البته كه متوجه می‌شود! اين تعارض رفتاری والدين سر درگمی كودک در انتخاب و ادامه‌ی رفتار را به دنبال دارد، و معمولا اين خنده ها اثری بسيار قوی تری از آن انتقاد دارد و باعث تثبيت رفتار نامطلوب می‌شود. نه خودمان را گول بزنيم نه فرزندمان را! قاطع باشيم! اين خنده های بی جا، كار دست آينده‌ی كودكان می‌دهد! «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
1_254016853.mp3
7.57M
〰〰🍃 🌸 🍃〰〰 | میخواست نشان دهد ادب را ... یک روز پس از برادر آمد 💚♡💚 🌺 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 〰〰🍃 🌸 🍃〰〰
|. ❄️'| |' .| . . ⌠‌ تعظیم می‌کنم😌 به بلندای حضرتت😘 آری برای عرض تولا🍃 تو مانده‌ای❤️ ⌡ |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1725» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ تازه سلام اول این قصه میرسد☺️🌿 پُر میشود تمام من ازماجراےتو صبـ🌤ـحانه حاضرست بفرماغزل بنوش😋 طعم بهـشـ🌸ـت میدهد امروز چـ☕️ـاےتو😍 🦋💙 ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
قسمت اول رمان ازسوریه تا منا🌸👇 https://eitaa.com/heiyat_majazi/50883
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . میلاد با سعادت قمࢪ بنے هاشم حضرت ابوالفضل العباس (؏) برتمام شیعیان مبارڪ🍃🌺 . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•‌<💌> •< > . . 📱| من در تلفنم، نام همسرم را با عنوان “شهیــــد زنــــده” ذخیره کرده بودم؛ یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد! 😌| به ایشان گفتم: آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما می‌بینم و عشق شهادت داری که برای من شهید زنده‌ای 😊| قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد و گفت: شماره‌اش را بگیرم. وقتی این کار را کردم، دیدم شماره مرا با عنوان “شریک جهادم و مسافر بهشت” ذخیره کرده بود 💞| گفت: از اول زندگی شریک هم بوده‌ایم و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است اما من با ارزش‌ترین دارایی‌ام را به خدا می‌سپارم و می‌روم. 🌷شـهـیـد مدافع حرم •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1
‡🎀‡ ‡ ‡ ↓ اگه جامعه و وضع و... خراب شده ❗️ همش بخاطر سڪوت ما مذهبی هایِ ادعا ڪنندست..❗️ پس چرا در برابر پدر و مادرمون سڪوت نمیڪنیم😑❓ درحالی ڪه میدونیم اون موقع واقعا فشار زندگی باعث این رفتار پدر و یا مادر شده.. چرا عصبانیتشون رو بیشتر تحریڪ میڪنیم باحاضر جوابیمون..⁉️ ↑ ‡💎‡چادرت، ارزش‌است، باورڪن👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ‡🎀‡
|•👒.| |• 😇.| . . مدرک تحصیلی مناسب برای دختر و پسری که قصد ازدواج دارند، چیست؟⁉️ تشابه تحصیلی میان زوجین و یا کم‌بودن اختلاف سطـح تحصیلی در میــزان توافق زوجین بسیار موثر است چرا که درک زوجین از یکدیگر را افزایش می‌دهد.🔝👌 🔸طبق پژوهش‌ها مردان علاقه‌مند هستند همسرشــان از سطـح تحصیلی پایین‌ تری برخوردار باشند🙂 این درحالیست که زنان مایل به ازدواج با مردانی هستند که از سطح تحصیلات بالاتری نسبت به خود برخوردار باشند.🙃 همسانی در تحصیلات به معنی تشابه در نگرش، ارزش و عقایـد است و بیشتـر پژوهش‌ها آن را تایید میکنند.✅ افرادی که از نظر تحصیلی به همسران خود شبیه هستند روابط پایداری دارند.😇👌 . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
〰〰🍃 🌸 🍃〰〰 | حق بده مات شود چشم ، تماشا داری ☺️ آن چه خوبان همه دارند' تو یکجا داری ✨ ..😍 🌺 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 〰〰🍃 🌸 🍃〰〰
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . چیزی که بانو رو نزد همسرش جذاب میکنه ❣مهربانی اوست ❣نه سیمای زیبایش ❣زن مهربان میتواند خشگمین ترین مردان را آرام کند.‌ツ . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌ یک روز با خواهرم با هواپیما میرفتیم مشهد... قبل از اینکه سوار هواپیما بشم قرص ضد تهوع خوردم تا حالم بد نشه... سوار که شدیم خواهرم کنار پنجره نشست و من سر نشستم... همین که نشستم خوابم برد (به خاطر قرص) ... 5 دقیقه بعد یک دفعه متوجه شدم هواپیما تکان های شدید میخوره! از خواب پریدم و با صدای نیمه بلندی داد زدم "یا ابوالفضل داریم سقوط میکنیم😱🙃" خواهرم گفت آروم باش هواپیما رو زمین نشسته✈️... برگشتم دیدم وای فرود اومدیم! به جای افق سریع خودم را زدم به خواب😴😉 ولی همه اینطوری بودن😳😳😂 خواهرم هم این طوری😒😒😒 . . ''📩'' [ 566 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
مداحی آنلاین - گرفتارم گرفتار علمدار - نریمانی.mp3
5.98M
↓🎧↓ •| |• . 🎙 امام سجاد علیه السلام فرمودند: برای عباس(ع) نزد خداوند جایگاهی است که در روز قیامت همه شهیدان به آن غبطه می خورند. 📚 بحار، ج۲۲، ص ۲۷۴ 🎉 . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🎨]• •[ 🎈]• یار اومده.. علمداره اومده🌸✨ •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . ‌ ‌‌•در من انقلابی مشروطہ بہ پا شده است زندڪَی ‌؛ بہ شرطِ بودنت ‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌ :') 🦋💛• ‌‌‎‌‌‎‎‌‎💍« 👫♥️ » . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هشتم (حسام می گوید ) همه ی عکس ها را از النا گرفته بودم.
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . صبح شده بود. حسام بین خواب و بیداری گوشی اش را نگاه کرد. ساعت از نه صبح گذشته بود. برای حوریا پیامی فرستاد « سلام خورشید زندگیم. صبحت بخیر » هر چه منتظر جواب ماند، خبری نشد. بلند شد صبحانه ای الکی خورد و راهی مغازه شد. در حال رسیدگی به مشتری هایش بود که موبایلش زنگ خورد. بی توجه به صاحب تماس، جواب داد. _ بله؟! حوریا از لحن حسام مچاله و مردد شد. با تردید گفت: _ سلام. خوبین؟ بدموقع مزاحم شدم؟ صدای حسام رنگ عشق گرفت و لحنش تغییر کرد. _ سلام عزیزدلم. خوبم به خوبیت. کجایی خانوم پیام میدم جواب نمیدی؟ نگاه ریزبین چند تا از مشتری ها روی حسام ثابت ماند. حسام خجالتی شد اما برای اینکه غرورش را نشکند با همان لحن ادامه داد: _ تازه بیدار شدی خانومم؟ حوریا که انگار به خودش آمده باشد با لحنی شوخ مآب گفت: _ خیر... بنده بعد از نماز صبح نخوابیدم دیگه. کلاس داشتم الانم دارم از دانشگاه برمیگردم که پیامتونو دیدم. گفتم زنگ بزنم بهتره. حسام که از محبت پنهانی و زنگ حوریا به وجد آمده بود گفت: _ من الان مغازه م. اگه کاری نداری پاشو بیا اینجا، باهم بر می گردیم. و بعد از مکالمه ای کوتاه تماس را قطع کرد. چند مشتری ثابت حسام که تا به حال کسی را با حسام ندیده بودند کنجکاوی شان سر به فلک کشیده بود بفهمند حسام به چه کسی اینگونه بی محابا عشق میداد؟! خانم فدایی مربی یکی از باشگاههای زنانه ی محله ی بالاشهر که در مغازه حضور داشت و کش ورزشی را برای شاگردانش به صورت عمده از حسام می خرید با لحنی لوند گفت: _ ازدواج کردید آقای قیاسی؟ حسام همانطور که بسته های کش ورزشی را جلوی دستش می گذاشت به تک کلمه ای پاسخش را داد. _ بله خانم فدایی لب های پروتز شده اش را ورچید و گفت: _ چند وقته؟ حسام اخمی به پیشانی اش افتاد و لب زد: _ رسما یه روزه. خانم فدایی موهایش را دستی زد و با خنده گفت: _ غیر رسمی چی؟ حسام سکوت کرد و سراغ مشتری بعدی رفت اما این زن دست بردار نبود. حسام دوست داشت هر چه زودتر و قبل از ورود حوریا به مغازه، این زن فضول و سمج را راه بیاندازد و برود اما وقت کُشی های او بابت پُرُو چند ست ورزشی بر تلاش حسام چربید و حوریا به مغازه رسیده بود. انگار فدایی می خواست بداند طرف مقابل حسام قیاسی چه کسی می تواند باشد که دل او را به دست آورده. علی رغم تلاش ها و نخ دادن هایش هیچ وقت نتوانسته بود حسام را به خودش جذب کند که با دیدن حوریا خشکش زد. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_نهم صبح شده بود. حسام بین خواب و بیداری گوشی اش را نگاه
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . حوریا که در حال خوش و بش با حسام بود و صورتش گل انداخته بود، نگاه سنگین کسی را روی خود احساس کرد. سرش را به سمت نگاه چرخاند و روی چشم های کشیده ی زنی ثابت ماند‌. خودش بود. خانم فدایی مربی باشگاه آسمان. لبخندی زد و محجوبانه سری تکان داد و سلامی گفت. خانم فدایی که انگار تازه به خودش آمده بود با اکراه سری تکان داد و لباس هایی که پرو کرده بود روی پیشخوان گذاشت و با لبخندی عمدی رو به حسام گفت: _ همه رو میبرم. حسام سر به زیر و نگران از رفتار زن، لباس ها را تا زد و در پلاستیک مخصوص مغازه اش گذاشت که با صدای حوریا توجهش جلب شد. _ خانوم فدایی منو نشناختید؟ خانم فدایی بی تفاوت گفت: _ حوریا میمنت هستی. مربی باشگاه نفیس. هنوز به بچه ها آموزش میدی؟ ورژنت بالا نیومده؟ حوریا متوجه لحن خصمانه و تمسخرآمیز او شد و البته که دلیل این رفتار را نمی دانست. لبخندی زد و گفت: _ کار با بچه ها که افتخار منه. اما بخاطر درس و دانشگاه فرصت نمی کنم تایم بیشتری بگیرم که بزرگسالان رو هم آموزش بدم. شما هم که... افتخار ندادید این یه سال باقیمونده رو بیاید و در خدمتتون باشیم. خانم فدایی ابرویی نازک کرد و گفت: _ وقت ندارم. باشگاه خودمو چیکار می کردم؟ همه که مثل شما... حسام میان صحبت اش دوید و گفت: _ البته که حوریا جان هم گفتن وقت نداره و دانشگاهش مزید بر علته. وگرنه توی این دوره زمونه هیچکی وقت کار اضافه نداره مگه اینکه مثل این خانوم خانوما عشق پشت کارش باشه. حوریا از حرف حسام ذوق کرد و محجوبانه سر به زیر انداخت که حسام ادامه داد: _ از این روزاست که باشگاه خودش رو داشته باشه. و حوریا به تندی سرش را بالا گرفت و در چشم های حسام غرق شد و با صلابت گفت: _ شما که لطف دارید. اما من باشگاه خودمم داشته باشم از تایم بچه ها نمی زنم. بالاخره توی اون باشگاه قد کشیدیم و بزرگ شده ی همون محلیم. به مردمش دین داریم و باید کاری کنیم. و رو به خانم فدایی گفت: _ این طور نیست خانم فدایی؟ خانم فدایی دندان روی هم سایید و گفت: _ من خیلی وقت پیش دینمو ادا کردم. همینکه چند بار براشون مقام آوردم از سرشون هم زیادیه و رو به حوریا گفت: _ تبریک میگم. دختر حاج رسول عجب شاه ماهی تور کرده. حوریا از برخورد او عصبی و ناراحت بود که حسام گفت: _ اگه منظورتون از شاه ماهی منم، که باید بگم برای این فرشته ی آسمونی خیلی کمم و بیچاره شدم تا یه بله از ایشون گرفتم. منت گذاشتن پیشنهادمو قبول کردن. دختر حاج رسوله دیگه، شوخی که نیست. ماندن خانم فدایی و ضایع شدنش بی فایده بود. کیسه ی پلاستیک را برداشت و بدون خداحافظی از مغازه بیرون زد. حسام صدایش را بلند کرد و با لحنی جدی گفت: _ پرداخت نمی کنید؟ خانم فدایی بی تفاوت گفت: _ بزنید به حساب. حسام به کنایه گفت: _ یک سوم مبلغ پیش قسطه، شما که قانون و شرط قسطی رو می دونید. خانم فدایی به سمتشان برگشت و با چهره ای برافروخته و لبخندی کج و تمسخرآمیز گفت: _ به شکرانه ی ازدواج فرشته ی آسمونی و جناب شاه ماهی، یه شیرینی به ما بدید. سر برج میام همه رو یه جا پرداخت می کنم و از مغازه بیرون رفت. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal