eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🌸𓆪• . . •• •• از بیت امام ساجدین سر زد ماه تا دید رخ باقر خود را فرمود : لا حول و لا قوة الا بالله * سالروز ولادت آن غواص بي‌بدیل دانش‌ها که دامن دامن معرفت به تشنگان دانایي و آگاهي مي‌بخشید خجسته باد😍🌷. . . Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🌸𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• /🌸/ هر صبـ🌤ـح /🌸/ در آییـنه‌ے /🌸/ جادویے /🌸/ خورشـ🌞ـید چون مےنگرمـ👀 /🌸/ او هـمـه مـنــ👌🏻 /🌸/ مـن همـه اویـمـ😍 /🌸/ 😊💐 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• توی روایات دینی ما معیار‌های مختلفی برای ازدواج موفق، معرفی شده که مهمترینش این دوتا هستند: 💜 + 💙 سوالی که ممکنه میش بیاد اینه که مگه دینداری، از بااخلاق بودن، جداست...؟ 😶 🔔 اینجا یه نکته‌ی مهم وجود داره: درسته که توی احادیثِ خیلی زیادی، 🔆 سفارش شده انسان باایمان باید رفتار خوب داشته باشه اما توی واقعیت، 🍁 افرادی هستند که احکام رو به خوبی انجام میدن، اما به مسائل اخلاقی توجه خاص ندارند برای همین تاکید شده این دو معیار، یعنی اخلاق و دینداری رو ، برای ازدواج در نظر بگیریم و 🎀 بهش توجه ویژه کنیم چون نه اخلاق بدون دینداری کامله و نه دینداری بدون اخلاق...؛ مخصوصا اگه خودمون به احکام دینی و به رفتار خوب اجتماعی مقیّدیم 🌸🍃 ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• به انـ⚡️ــرژی مےمانے در من تمام نمےشود دوسـ❤️ــت داشتنت فقط هر لحظـ⏳ـه به شکل دیگــــرے دوسـتت دارم☕️💕☕️ 😍✌️🏻 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🎀𓆪• . . •• •• گاهے وقتا حواسمون نیست، بهترین‌ چیزۍ کھ‌ می‌تونیم تو زندگی داشتھ باشیم دقیقاً روبه‌رومون نشستھ... 💛🍋🎨 . . 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🎀𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
ماه رجب ماھ امیدوارۍ است پس از خدا کم نخوایید🥺💚
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏دخترم صبح داشت حاضر میشد بره مدرسه؛ دیدم شونه و آینه رو گذاشت تو کیفش؛ گفتم مامان جان شونه و آینه میخوای چیکار؟ ازت ایراد نمی‌گیرن؟ گفت حالت خوبه مامان؟ چرا ایراد بگیرن؟ یه شونه س با آینه، مگه چیه؟ یاد خودمون افتادم که برای یه آینه بردن به مدرسه باهامون عین مفسد فی الارض برخورد می‌شد🤦🏻‍♀️ . . •📨• • 801 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• «إمَّا أنْ تُقاوم أو تتظاهر بأنَّكَ تُقاوم، لكنْ لا تنحنِ أبدًا.» قوی هستی یا خودتو به قوی بودن میزنی، هر کدومش که هست هرگز تسلیم نشو.🌱 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
هدایت شده از رصدنما 🚩
جدول اعمال مشترک ماه رجب.pdf
60.5K
💌 جدول اعمال ماه رجب🌿 به همه تون خیلی خیلی مبارک باشه . . .🩵😇 . . رصد لحظه‌هاے خاصتـــــــ با ما🫰 🌙【•Eitaa.com/Rasad_Nama
هدایت شده از رصدنما 🚩
مراقبه اعمال ماه رجب.pdf
669.7K
🎁جدول مراقبه اعمال ➕Wow . . .😃🤩🍃 التماس دعا🫧🩷 . . رصد لحظه‌هاے خاصتـــــــ با ما🫰 🌙【•Eitaa.com/Rasad_Nama
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_صدوهفتادودوم محمد علی داخل کوچه پیچید و جلو
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• لباس هایم را جمع کردم و در بقچه پیچیدم. حال جمع کردن اتاق را نداشتم. تمام وسایل را به هم ریخته بودند. تمام تشک ها و لحاف ها را باز و پاره کرده بودند. پشم های تشک ها و بالشت ها را بیرون ریخته بودند. از جهیزیه ای که مادر با هزار امید و آرزو برایم خریده بود چیزی باقی نمانده بود. همه چیز خراب شده بود. حتی کمد ها هم سالم نمانده بود. معلوم بود کمد ها را انداخته بودند تا پشتش را بگردند. رنگ و تاج کمد ها آسیب دیده بود. اشک هایم را پاک کردم و از اتاق بیرون آمدم. باران می بارید و همین هوا را سرد کرده بود. به محمد علی که با سرعت مشغول جمع کردن وسایل ریخته شده در حیاط بود گفتم: داداش ولش کن بیا بریم. محمد علی که زیر باران خیس شده بود گفت: بذار اینا رو جمع کنم زیر بارون خراب میشن. _اونا دیگه خراب شدن حالا بارون بیاد یا نیاد فرق چندانی نداره. تقریبا تمام ظرف هایم شکسته و خرد شده بودند و فقط ظرف های فلزی و یا لاکی سالم مانده بودند. محمد علی کمر راست کرد و گفت: تو برو تو اتاق سرما نخوری. _خودت خیس آب شدی. بیا تو اتاق بشین تا بارون بند اومد بریم. _تو برو به من کاریت نباشه. کارم تموم شد میام. به ناچار به اتاق برگشتم. یکی از لحاف ها را که تقریبا سالم بود برداشتم و دور خودم پیچیدم و گوشه ای از اتاق نشستم. چند روزی قبل از رفتن احمد هوا حسابی گرم شده بود و برای همین علاء الدین را جمع کرده بودم. در اتاق نگاه چرخاندم. هیچ کدام از این وسایل دیگر به درد زندگی نمی خورد و باید همه را از نو درست و تعمیر می کردیم. نگاهم به جعبه طلاهایم افتاد. آن را هم روی زمین انداخته بودند و ریخته بودند. در آن لحظه هیچ رغبتی نداشتم که به سراغ طلاهایم بروم و جمع شان کنم و یا ببینم آیا چیزی از آن کم شده یا نه بالاخره محمد علی به اتاق آمد. در حالی که از سرما می لرزید در اتاق را بست و با تعجب به من نگاه کرد و گفت: دو ساعته تو اتاقی چرا جمع و جور نکردی؟ لبه های لحافم را به هم نزدیک کردم و گفتم: این همه خرابی به این راحتی جمع نمیشه. _اول و آخرش که چی؟ بالاخره که باید خونه تون رو جمع کنی. احمد آقا که برگرده باید باز برگردین همین جا زندگی کنید. میخوای همین جور فقط بشینی زانوی غم بغل کنی و آه بکشی؟ به لباس های احمد که گوشه اتاق ریخته بود اشاره کردم و گفتم: ببین اگه از لباسای احمد چیزی اندازه ات هست لباست رو عوض کن سرما نخوری محمد علی به سراغ لباس های احمد رفت و گفت: حداقل اینا رو جمع می کردی. در حالی که بین لباس ها می گشت گفت: ببین همه شون چروک شدن. محمد علی در حالی که دکمه های پیراهنش را باز می کرد گفت: هی من میگم نیارمت این جا هی اصرار می کنی قسم میدی الان اومدی دیدی خوبت شد؟ همینو میخواستی؟ تقصیر خودمه به حرفت گوش دادم. الان بریم خونه باز باید سرزنش بشم. از حرفش لبخند تلخی زدم و گفتم: کسی قرار نیست سرزنشت بکنه. من خوبم. محمد علی گفت: آره از رنگ و روت معلومه خوبی. آه کشیدم و گفتم: راست میگم داداش. من حالم خوبه. درسته از دیدن وضع خونه جا خوردم ولی غصه نخوردم. درسته که مادر با کلی ذوق برام جهیزیه خرید، درسته آقاجان این همه هزینه کرد تا برام جهیزیه خوب بده، جهیزیه ام به خاطر آقاجان و مادر برام ارزشمند بود ولی ذره ای بهشون دلبستگی نداشتم که حالا از شکستن و خراب شدن شون ناراحت بشم. مردم دارن تو مبارزه با شاه جون شون رو میدن من فقط چهار تا استکان و نعلبکیم شکسته. خسارت بزرگی نیست که براش غصه بخورم محمد علی در حالی که دکمه های پیراهن احمد را که پوشیده بود می بست گفت: حالا شدی خواهر خودم. اگه غیر این می گفتی بهت شک می کردم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•