S1395011208 [AVAYESOOZ.BLOG.IR].mp3
3.32M
🎈🎂
🎂
#ثمینه
در آسمون وا شد☄|•°
یه ستاره پیدا شد💫|•°
برای فاطمیون ،
شب شب یلدا شد🍉|•°
فاطمہ💛|•°
دوای دردامه ، قسم مولامه✨|•°
فاطمہ💙|•°
همه رویامه ، مادر آقامه💎|•°
#میلادمادراربابـــــــــ🌹🍃
#عیدتونمبارڪ🍰
#امیرعباس_ناهیدے🎵
🎂 @asheghaneh_halal
🎈🎂
💜☂
☂
#آقامونه
درباره زهراے اطهر(س)
هر چه انسان بیشتر فکر کند و در حالات آن
بزرگوار بیشتر تدبّر کند، بیشتر دچار شگفتی
خواهد شد. تعجب 😳 انسان نه فقط از این
جهت است که چطور یک موجود انسانی☺️
در سنین جوانی میتواند به این رتبه 🎗 از
کمالات معنوی و مادی نایل بشود😌
#سخن_جانانــــ❤️
#روز_مادر_مبارڪ😊
☂ @asheghaneh_halal
💜☂
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_وچهل_وسه ♡﷽♡ میخندد و میگوید: چی شده مگه؟ _ماشاءالله این آقای جابری
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_چهل_وچهار
♡﷽♡
پریناز از آشپزخانه صدایش می آید که میگوید: آیه تو حالت خوبه؟ کل دیشبو یه سره خوابیدی
ترسیدم...
لبخند میزنم و جانماز را پهن میکنم و مامان عمه جایم جواب میدهد: این همون فاز کرگدنی
معروفه پریناز جان چیزیش نیست فقط وقتی خیلی خسته است مثل خرس میخوابه!
تکبیر میگویم و نمازم را شروع میکنم.آخه که چقدر دلم برای نماز خواندن با این جا نماز و سجاده
تنگ شده بود. ارثیه خان جون برای پریناز بود.عطر مریم همیشگی! سیر و سلوکی داشت خان
جون با این جانماز و سجاده ! همیشه ی خدا عطرخدا میداد.
پریناز صبحانه را چیده بود. نگاهی به ساعت انداختم که نزدیک شش بود. عادت خانوادمان بود
بین الطلوعین را نمیخوابیدند. البته به استثناء من و سامره! از بس که لوس بودیم. ابوذر هم با سر
و صدا آمد و سر میز نشست: به به! آیه خانم. بالاخره بیداری شدی؟
لبخند میزنم و با همان چشم خمار میگویم: سلام داداش صبحت بخیر.
کمیل که می آید همگی به جز سامره سر میز نشسته بودیم. سراغ زهرا را میگیرم و میگوید گرفتار
کارهای عقد است.جواب آزمایششان را دیروز خودم گرفته بود و خدا را شکر مشکلی نبود. شیر و
عسل داغم را مینوشم و میگویم: بهش بگو شرمندشم که نمیتونم کمکش کنم میبینی که چقدر کار
رو سرم ریخته!
کمیل میگوید: بله مشخصه! از ۱۱ ساعت خوابیدنتون کاملا مشخصه!
چشم غره ای میروم و میگویم:صدای منو در نیار مطرب!!! منم چیزایی دارم برای رو دایره ریختن!
پریناز چای میریزد و میگوید:خب حالا اول صبحی دعوا راه نندازید. ابوذر زود صبحانتو بخور آیه رو
برسون.
میگویم: نه بابا چیکارش داری خودم میرم.
ابوذر لقمه ای نون و پنیر و گردو میخورد و بعد از نوشیدن جرعه ای چای الهی شکر گویان بلند
میشود. داد میزنم: نمیخواد ابو ... خودم میرم.
بی توجه سمت اتاق میرود و بابا محمد میگوید: پول داری برای خرید لباس؟
_آره هست بابایی دستت درد نکنه.
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_چهل_وچهار ♡﷽♡ پریناز از آشپزخانه صدایش می آید که میگوید: آیه تو حا
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_چهل_وپنج
♡﷽♡
پریناز با ذوق میگوید:خرید چیه...یه مدلی دیدم تو تنت محشر میشه خودم میخوام برات بدوزم.
_دستت درد نکنه !مگه شما به فکر باشی....
ابوذر روبه ی بیمارستان پارک میکند.
_مرسی داداشی زحمت کشیدی.
_خواهش میکنم...مواظب خودت باش
میخواهم پیاده شوم که میگوید:راستی آیه یه سوال شما دخترا از چه چیزایی خوشتون میاد.؟
مینشینم و با لبخند معنا داری نگاهش میکنم.
_چیه چرا اونجوری نگاه میکنی؟
_میخوای براش کادو بخری؟
_آره...
فکر میکنم و میگویم:یه شاخه گل رز قرمز خیلی قشنگ میشه!
نگاهم میکند و میگوید: اونو که خیلی خریدم براش یه چیز بهتر.
_اووومممم بزار فکر کنم... آهان یه جعبه پر از رژ و لب و الک های رنگی رنگی!
متفکر میگوید: یعنی چیز خوبیه؟
_آره بابا منکه خیلی ذوق میکنم اگه یکی برام از اینا بخره.
ماشین را روشن میکند و میگوید: مرسی از راهنماییت.
خداحافظی میکنم و سمت بیمارستان راه میوفتم. عمو مصطفی چند روزی است که به مرخصی رفته
و جایش حسابی خالی است.
خب اینبار دیرم نشده بود و با آرامش بیشتری حیاط بیمارستان را طی میکردم. گل کاری های تازه
عمو مصطفی جالی خاصی به حیاط اینجا داده بود. اواخر تابستان بود و کمی هوا رو به سرما
میرفت. نزدیک درب ورودی بخش بودم که دخترک سر به زیر نشسته روی پله های بیمارستان
توجهم را جلب کرد.
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_چهل_وپنج ♡﷽♡ پریناز با ذوق میگوید:خرید چیه...یه مدلی دیدم تو تنت
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_چهل_وشش
♡﷽♡
نزدیکش رفتم و دیدم مدام زانویش را ماساژ میدهد و صورتش را از درد جمع میکند. با تعجب
نگاهی به شلوار جینی که کمی از زانویش پاره شده بود می اندازم میگویم: کمکی از دستم بر میاد؟
سرش را بالا میگیرد و من میتوانم چهره بچگانه اش را ببینم. موهای پیشانی اش خیلی کوتاه بود و
تا بالای ابرو هایش بود اما چون لخت بود به طور نامنظمی روی پیشانی اش ریخته بود. یک لحظه
حس کردم چقدر چهره اش برایم آشناست.
نیمچه لبخندی زد و بعد آرام گفت: داشتم با عجله می اومدم که افتادم. یکم درد میکنه زانو هام.
با لهجه حرف میزد یک لهجه خاص...
کنارش مینشینم و کمی زخمش را وارسی میکنم. به نظر میرسد کمی بیش از یک زخم ساده است.
فشاری به زانویش وارد میکنم که جیغ کوتاهی میکشد.
به چشمهای خاکستری اش نگاه میکنم و میپرسم:درد داره؟
صادقانه میگوید:زیاد...
میخورد هم سن و سال کمیل باشد. از جایم بلند میشوم کیفم را جابه جا میکنم و بعد میگویم: ببین
فکر کنم ضرب دیده. آروم روی اونیکی پات بلند شو و پای ضرب دیده ات رو بزار روی پای چپمو
باهام حرکت کن.
کمکش میکنم و از جایش بلند میشود و باهم سمت بخش راه میوفتیم...
_حالا اینجا چیکار داری؟
آرام و با درد میگوید: اومده بودم بابامو ببینم...
_اوهوم... اسمت چیه؟
_شهرزاد
قدری نیم رخش را از نظر میگذرانم.هنگامه با دیدنمان جلو می آید و میگوید:چی شده؟
به شهرزاد اشاره میکنم و میگویم:دشت اوله! دم همین بخش مصدوم شده.
هنگامه خندان نگاهی به زانوهایش میکند و میگوید: خب میبردیش اورژانس.
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 یادتونه دیشبــ درمورد چے صحبت ڪردیم؟ درمورد عظمتــ خدا بود دیــگه گفتیــم اگه عظمتــ خدارو تو
🍃🎉
🎉
😍•| #خادمانه |•😍
از تــربیونِ #عاشقانه_های_حلال😉
به شمــایے ڪه همــتون جــزء خانواده 5 ڪایے
مــا محسوب مےشید
ســلام مےڪنم😎
چــه خانواده بزرگــے😉
خــدا بیشتــرمون ڪنه😍
راستے ولادت حـضرت #مــادر
خیلے مــبارڪتون باشه🌺🍃🌺
مـامانای کانال بےشڪ
شمــا بهتــرین مخــلوقات خدا هستین
اگــه من وزیــر بودم
به همــه ی مـامانای ایرانے
دوتا سڪه #طلا هدیه مےدادم
گــرچه مهربونیای شما اینجوری
جبران نمیشه🌹🌹🌹
خــدا همــه ی مــامانا رو حفظ ڪنه😍
امـا اومــدم یه تُڪ پــا
خــدمتتون بگــم امشب #دورهمے
نــداریم😊☺️
میدونم خیلے موضوع این بار
#دورهمے و دوس داشتین
پــس یه مــرور روی قبلیا داشته
بـاشید تا ان شاءالله سروقتش
دورهمے بعدی برگــزار شه😍
شمـا عاشقانه ای ها خیلے
بــاحــالین😌😌
ارادتمنــد شما😎
#یه_بنده_پــــرفڪت_خـــدا😉😌
•|🍒|• @asheghaneh_halal
🍃🎉
🍃