eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
S1395011208 [AVAYESOOZ.BLOG.IR].mp3
3.32M
🎈🎂 🎂 #ثمینه در آسمون وا شد☄|•° یه ستاره پیدا شد💫|•° برای فاطمیون ، شب شب یلدا شد🍉|•° فاطمہ💛|•° دوای دردامه ، قسم مولامه✨|•° فاطمہ💙|•° همه رویامه ، مادر آقامه💎|•° #میلاد‌مادر‌اربابـــــــــ🌹🍃 #عیدتون‌مبارڪ🍰 #امیرعباس_ناهیدے🎵 🎂 @asheghaneh_halal 🎈🎂
🕗🍃 🍃 #قرار_عاشقی ○🌸○مادر سلام، گوشه‌ے چشمے به ما ڪنید ○🍃○مادر سلام، درد مرا هم دوا کنید ○🌸○با این امید در زده‌ام تا ڪه وا ڪنید ○🍃○لطفے به این اسیر یتیم گدا ڪنید.. #السلام_علیڪ_یاعلےبن_موسےالرضا #مادرجان_تولدت_مبارک🎉 🍃 @asheghaneh_halal 🕗🍃
💜☂ ☂ #آقامونه درباره زهراے اطهر(س) هر چه انسان بیشتر فکر کند و در حالات آن بزرگوار بیشتر تدبّر کند، بیشتر دچار شگفتی خواهد شد. تعجب ‌😳 انسان نه فقط از این جهت است که چطور یک موجود انسانی☺️ در سنین جوانی می‌تواند به این رتبه 🎗 از کمالات معنوی و مادی نایل بشود😌 #سخن_جانانــــ❤️ #روز_مادر_مبارڪ😊 ☂ @asheghaneh_halal 💜☂
#همسفرانه •[💛تـو مرامت حیدرے •[🍃و من حجابـم مادرے •[👌مےشـــود با جمعشــان •[😌رضـوان طوبـــے مال ما •[ #زیرسایھ_مادریم😍🎈 •[💓 @asheghaneh_halal💓]•
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😊] یه دسته ژُلـ💐 سُدم من [😍] گلـ🌼دختر ڪه میگن ایشونن😘 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_halal
🍃🎉 🎉 #عیدانه 💚《تورا هرڪس ندارد، دلـ ندارد ✋《میانِ سینه‌ جز باطـل ندارد 🎁《دلمـ را هدیـه دادمـ برتو مـادر 😍《نوشتمـ روے آن قابل ندارد #عیدڪـم‌مبروڪ🎈 🎉 @asheghaneh_halal 🍃🎉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_وچهل_وسه ♡﷽♡ میخندد و میگوید: چی شده مگه؟ _ماشاءالله این آقای جابری
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ پریناز از آشپزخانه صدایش می آید که میگوید: آیه تو حالت خوبه؟ کل دیشبو یه سره خوابیدی ترسیدم... لبخند میزنم و جانماز را پهن میکنم و مامان عمه جایم جواب میدهد: این همون فاز کرگدنی معروفه پریناز جان چیزیش نیست فقط وقتی خیلی خسته است مثل خرس میخوابه! تکبیر میگویم و نمازم را شروع میکنم.آخه که چقدر دلم برای نماز خواندن با این جا نماز و سجاده تنگ شده بود. ارثیه خان جون برای پریناز بود.عطر مریم همیشگی! سیر و سلوکی داشت خان جون با این جانماز و سجاده ! همیشه ی خدا عطرخدا میداد. پریناز صبحانه را چیده بود. نگاهی به ساعت انداختم که نزدیک شش بود. عادت خانوادمان بود بین الطلوعین را نمیخوابیدند. البته به استثناء من و سامره! از بس که لوس بودیم. ابوذر هم با سر و صدا آمد و سر میز نشست: به به! آیه خانم. بالاخره بیداری شدی؟ لبخند میزنم و با همان چشم خمار میگویم: سلام داداش صبحت بخیر. کمیل که می آید همگی به جز سامره سر میز نشسته بودیم. سراغ زهرا را میگیرم و میگوید گرفتار کارهای عقد است.جواب آزمایششان را دیروز خودم گرفته بود و خدا را شکر مشکلی نبود. شیر و عسل داغم را مینوشم و میگویم: بهش بگو شرمندشم که نمیتونم کمکش کنم میبینی که چقدر کار رو سرم ریخته! کمیل میگوید: بله مشخصه! از ۱۱ ساعت خوابیدنتون کاملا مشخصه! چشم غره ای میروم و میگویم:صدای منو در نیار مطرب!!! منم چیزایی دارم برای رو دایره ریختن! پریناز چای میریزد و میگوید:خب حالا اول صبحی دعوا راه نندازید. ابوذر زود صبحانتو بخور آیه رو برسون. میگویم: نه بابا چیکارش داری خودم میرم. ابوذر لقمه ای نون و پنیر و گردو میخورد و بعد از نوشیدن جرعه ای چای الهی شکر گویان بلند میشود. داد میزنم: نمیخواد ابو ... خودم میرم. بی توجه سمت اتاق میرود و بابا محمد میگوید: پول داری برای خرید لباس؟ _آره هست بابایی دستت درد نکنه. بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_چهل_وچهار ♡﷽♡ پریناز از آشپزخانه صدایش می آید که میگوید: آیه تو حا
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ پریناز با ذوق میگوید:خرید چیه...یه مدلی دیدم تو تنت محشر میشه خودم میخوام برات بدوزم. _دستت درد نکنه !مگه شما به فکر باشی.... ابوذر روبه ی بیمارستان پارک میکند. _مرسی داداشی زحمت کشیدی. _خواهش میکنم...مواظب خودت باش میخواهم پیاده شوم که میگوید:راستی آیه یه سوال شما دخترا از چه چیزایی خوشتون میاد.؟ مینشینم و با لبخند معنا داری نگاهش میکنم. _چیه چرا اونجوری نگاه میکنی؟ _میخوای براش کادو بخری؟ _آره... فکر میکنم و میگویم:یه شاخه گل رز قرمز خیلی قشنگ میشه! نگاهم میکند و میگوید: اونو که خیلی خریدم براش یه چیز بهتر. _اووومممم بزار فکر کنم... آهان یه جعبه پر از رژ و لب و الک های رنگی رنگی! متفکر میگوید: یعنی چیز خوبیه؟ _آره بابا منکه خیلی ذوق میکنم اگه یکی برام از اینا بخره. ماشین را روشن میکند و میگوید: مرسی از راهنماییت. خداحافظی میکنم و سمت بیمارستان راه میوفتم. عمو مصطفی چند روزی است که به مرخصی رفته و جایش حسابی خالی است. خب اینبار دیرم نشده بود و با آرامش بیشتری حیاط بیمارستان را طی میکردم. گل کاری های تازه عمو مصطفی جالی خاصی به حیاط اینجا داده بود. اواخر تابستان بود و کمی هوا رو به سرما میرفت. نزدیک درب ورودی بخش بودم که دخترک سر به زیر نشسته روی پله های بیمارستان توجهم را جلب کرد. بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_چهل_وپنج ♡﷽♡ پریناز با ذوق میگوید:خرید چیه...یه مدلی دیدم تو تنت
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ نزدیکش رفتم و دیدم مدام زانویش را ماساژ میدهد و صورتش را از درد جمع میکند. با تعجب نگاهی به شلوار جینی که کمی از زانویش پاره شده بود می اندازم میگویم: کمکی از دستم بر میاد؟ سرش را بالا میگیرد و من میتوانم چهره بچگانه اش را ببینم. موهای پیشانی اش خیلی کوتاه بود و تا بالای ابرو هایش بود اما چون لخت بود به طور نامنظمی روی پیشانی اش ریخته بود. یک لحظه حس کردم چقدر چهره اش برایم آشناست. نیمچه لبخندی زد و بعد آرام گفت: داشتم با عجله می اومدم که افتادم. یکم درد میکنه زانو هام. با لهجه حرف میزد یک لهجه خاص... کنارش مینشینم و کمی زخمش را وارسی میکنم. به نظر میرسد کمی بیش از یک زخم ساده است. فشاری به زانویش وارد میکنم که جیغ کوتاهی میکشد. به چشمهای خاکستری اش نگاه میکنم و میپرسم:درد داره؟ صادقانه میگوید:زیاد... میخورد هم سن و سال کمیل باشد. از جایم بلند میشوم کیفم را جابه جا میکنم و بعد میگویم: ببین فکر کنم ضرب دیده. آروم روی اونیکی پات بلند شو و پای ضرب دیده ات رو بزار روی پای چپمو باهام حرکت کن. کمکش میکنم و از جایش بلند میشود و باهم سمت بخش راه میوفتیم... _حالا اینجا چیکار داری؟ آرام و با درد میگوید: اومده بودم بابامو ببینم... _اوهوم... اسمت چیه؟ _شهرزاد قدری نیم رخش را از نظر میگذرانم.هنگامه با دیدنمان جلو می آید و میگوید:چی شده؟ به شهرزاد اشاره میکنم و میگویم:دشت اوله! دم همین بخش مصدوم شده. هنگامه خندان نگاهی به زانوهایش میکند و میگوید: خب میبردیش اورژانس. بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 یادتونه دیشبــ درمورد چے صحبت ڪردیم؟ درمورد عظمتــ خدا بود دیــگه گفتیــم اگه عظمتــ خدارو تو
🍃🎉 🎉 😍•| |•😍 از تــربیونِ 😉 به شمــایے ڪه همــتون جــزء خانواده 5 ڪایے مــا محسوب مےشید ســلام مےڪنم😎 چــه خانواده بزرگــے😉 خــدا بیشتــرمون ڪنه😍 راستے ولادت حـضرت خیلے مــبارڪتون باشه🌺🍃🌺 مـامانای کانال بےشڪ شمــا بهتــرین مخــلوقات خدا هستین اگــه من وزیــر بودم به همــه ی مـامانای ایرانے دوتا سڪه هدیه مےدادم گــرچه مهربونیای شما اینجوری جبران نمیشه🌹🌹🌹 خــدا همــه ی مــامانا رو حفظ ڪنه😍 امـا اومــدم یه تُڪ پــا خــدمتتون بگــم امشب نــداریم😊☺️ میدونم خیلے موضوع این بار و دوس داشتین پــس یه مــرور روی قبلیا داشته بـاشید تا ان شاءالله سروقتش دورهمے بعدی برگــزار شه😍 شمـا عاشقانه ای ها خیلے بــاحــالین😌😌 ارادتمنــد شما😎 😉😌 •|🍒|• @asheghaneh_halal 🍃🎉 🍃
🌙•| #آقامونه |•🌙 •♡• خواستمـ شعـ📜ـر بخوآنمـ •☆• دهنـمـ شریــ🍭ـرینـ شد •♡• مــ🌙ــآه طعمِـ غزݪــمـ را •☆• زِ نگـآه ٺــ💚ـو چشیـد ✍|• #محمدعلے_بهمنے #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے #نگاره(309)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌺•° @Asheghaneh_Halal
#صبحونه صبـ🌤ـح یعنے تو بخندے دلـ💚من باز شود پلڪ بگشایـے و از نو غـ🎶ـزل آغاز شود صبح یعنے ڪه دلم گـرم نگـاهـتـ👀 باشد آسمان، عشـ💕ـق، زمین با #تو هم آواز شود😍 #صبحتون_زیبا💐 🍃☕️/ @asheghaneh_halal